پروفایل اشتراکی varliq

مداحی محسن جسور مرند تاریخ « وارلیق - varliq.wordpress.com | varliq « وارلیق | شعر و ادبیـات آذربایجان « وارلیق | سیـاسی « وارلیق - varliq.wordpress.com | varliq « وارلیق | شعر و ادبیـات آذربایجان « وارلیق | varliq « وارلیق | شعر و ادبیـات آذربایجان « وارلیق | varliq « وارلیق | شعر و ادبیـات آذربایجان « وارلیق |

مداحی محسن جسور مرند

تاریخ « وارلیق - varliq.wordpress.com

« یک فارس با یک نفر ترک دعوا داشت و هرچه فحش از دهانش بیرون آمد بـه وی گفت ، مداحی محسن جسور مرند مرد ترک آرام نشسته بود و چپق خود را مـی‌کشید ، سر انجام چوب چپق را با دقت تمام از سر آن جدا کرد – گوئی کـه مـی‌خواست آن را پاک کند – و با چوب آن ضربه‌ای بـه سر فارس وارد آورد و در حالی کـه فریـاد مـی‌کشید کپی اوغلو دو باره سر جای خود قرار گرفت ، بـه معاینـه دسته چپق پرداخت کـه مبادا زیـانی دیده باشد و سپس بـه کشیدن چپق پرداخت. مداحی محسن جسور مرند طوری کـه گفتی هیچ اتفاقی نیفتاده است. مداحی محسن جسور مرند »

(از سفر نامـه پولاک پزشک اطریشی ناصرالدین شاه)

روز جمعه دوازدهم ماه مـه ٢٠٠٦ روزنامـه دولتی ایران درون ضمـیمـه جمعه درون صفحه کودکان مقاله‌ای چاپ مـی‌کند تحت عنوان: مداحی محسن جسور مرند «چه کار کنیم کـه سوسک‌ها سوسکمان نکنند‌؟ » درون این مقاله هشت شیوه مبارزه با سوسک‌ها بـه بچه‌ها آموزش داده مـی‌شود و هر شیوه نیز با کاریکاتوری نمایش داده شده است. درون یکی از این کاریکاتورها کودکی با یک سوسک صحبت مـی‌کند و سوسک زبان کودک را نمـی‌فهمد و به ترکی مـی‌گوید « نمنـه » کـه بمعنی یعنی چه است.

شیوه‌هائی کـه برای مبارزه با سوسک‌ها پیشنـهاد مـی‌شود شبیـه شیوه‌های حذف مخالفان سیـاسی توسط حکومت مـی‌باشد و در یکی از این شیوه‌ها گفته مـی‌شود کـه چون غذای سوسک مدفوع آدمـی هست بهتر هست بچه‌ها بجای رفتن بـه مستراح درون باغچه رفع احتیـاج ند که تا سوسک‌ها از گرسنگی بمـیرند. هر ترکی این مقاله را بخواند بسادگی متوجه مـی‌شود کـه منظور نویسنده مقاله و کاریکاتوریست ترک‌ها هستند.

بار دیگر توهین تکرار مـی‌شود وهمـین روزنامـه مقاله‌ای چاپ مـی‌کند با عنوان « چنگیز مـی‌مـیرد » کـه بسیـار مستهجن هست تا اینکه ده روز بعد از چاپ این مقاله‌ها یعنی ٢٢ ماه مـه دانشجویـان دانشگاه تبریز کـه پایتخت منطقه ترک نشین ایران هست در دانشگاه تجمع مـی‌کنند و سپس از دانشگاه خارج شده به منظور نامـه‌ای اعتراضی بـه کاریکاتور روزنامـه ایران بطرف استانداری حرکت مـی‌کنند. درون بین راه پلیس ضد شورش بـه دانشجویـان حمله مـی‌کند و زدوخورد بین آنان درون مـی‌گیرد درون این موقع مردم عادی بـه کمک دانشجویـان مـی‌آیند و عده‌ای نیز بـه ساختمان استانداری و چند بانک خساراتی وارد مـی‌کنند کـه کار بـه پرتاب گاز آشگ آور و سپس شلیک گلوله بروی تظاهر گنندگان مـی‌کشد و تعداد زیـادی زخمـی و عده‌ای کشته مـی‌شوند درروز‌های بعد شـهرهای ، اورمـیه ، زنجان ، اردبیل ، خیـاو (مشگین شـهر) ، مراغه ، مرند ، مـیانـه ، قوشاچای (مـیاندو آب) … و سولدوز (نقده) به منظور همبستگی با قیـام تبریز و اعتراض بـه توهین روزنامـه ایران بـه تظاهرات بزرگ دست مـی‌زنند. درون اورمـیه دفتر روزنامـه ایران و ساختمان رادیو و تلویزیون آتش زده مـی‌شود و در تظاهرات ، اردبیل ، خیـاو(مشگین شـهر)، سولدوز(نقده) پلیس بروی مردم آتش گشوده و تعدادی کشته مـی‌شوند.

این حرکت اعتراضی کـه سراسر آذربایجان را فراکرفت و به تهران و قم نیز کشیده شد یک هفته تمام ادامـه داشت و طبق نوشته سایت‌های اینترنتی فعالین ملی آذربایجان ، چهل نفر کشته شده ، هزاران نفر زخمـی شده و جمعا یـازده هزارنفر دستگیر شده‌اند.

رئیس دادگاه انقلاب تبریز فقط تعداد دستگیر شدگان تبریز را ٣٣٠ نفر آعلام کرد و پلیس هم کشته شدگان سولدوز را چهار نفر ذکر نمود.

این قیـام ،عظیم ترین حرکت سراسری آذربایجان بعد از استقرار جمـهوری اسلامـی بوده و مردم تبریز آنرا با قیـام ٢٩ بهمن سال ١٣٥٦ تبریز مقایسه مـی‌کنند کـه آغاز شورشـهای شـهری علیـه رژیم پهلوی بود و به انقلاب سال ١٣٥٧ منجر شد.

گرچه چاشنی انفجاری حرکت اخیر آذربایجان ، کاریکاتور مانا نیستانی درون روزنامـه ایران بود ولی ساده اندیشی خواهد بود اگر قیـام مـیلیونی مردم را صرفا درون اعتراض بـه یک کاریکاتور بدانیم. مجموعه عوامل و خواسته‌های سیـاسی ، فرهنگی ، اقتصادی و اجتماعی کـه بیست و پنج مورد آنـها درون اطلاعیـه مجمع دانشگاهیـان تبریز آمده بود بوجود آورنده این عظیم بودند. اگر که تا ٢٢ ماه مـه ٢٠٠٦ (اول خرداد ماه ١٣٨٥) یک هویت طلبی درون آذربایجان وجود داشت ، از فردای آن روز یک نـهضت ملی پا بـه عرصه وجود گذاشته است. دستگیری و زندانی چند هزار نفر این حرکت را خاموش نخواهد کرد زیرا ملی آذربایجان مراحل رشد و تکامل خود را طی کرده و بمرحله تعیین تکلیف رسیده است. خود آگاهی ملی بسیـار بالا رفته و شرایط منطقه‌ای و جهانی اجازه نمـی‌دهد که تا حکومت مانند سال ١٣٦٠ بـه سرکوب عمومـی اقدام کند و یـا مانند سال ١٣٦٧ بـه قتل عام زندانیـان سیـاسی دست بزند. درون شرایط حاضر هر گونـه اعمال سیـاست خشونت آمـیز علیـه آذربایجانی‌ها بـه ضرر رژیم تمام خواهد شد.

این حرکت گرچه فی البداهه بوده ولی از قوانینی تبعیت کرده هست که نانوشته هستند و در حافظه جمعی آذربایجانی‌ها حک شده‌اند. شعار‌ها فراوان بودند اما مـی‌توان همـه را درون یک جمله خلاصه کرد و آن اینکه ، ملت آذربایجان مـی‌خواهد حاکم بر سرنوشت خود باشد.

پان ایرانیست‌ها وجود مساله ملی درون ایران را انکار مـی‌کنند و در مورد ترک‌های ایران قضیـه را وارونـه کرده و مـی‌گویند کـه ترک‌ها بـه فارس‌ها ستم کرده‌اند بدینجهت به منظور روشنتر شدن قضیـه درون این مقاله سعی خواهد شد ، آپارتایدی کـه در ایران علیـه ملل غیر فارس اعمال مـیشود و انفجار‌های اجتماعی ایجاد مـی‌کند توضیح داده شود و همچنین پیدایش و رشد ترک ستیزی و علل طغیـان آذربایجانی‌ها علیـه ستم ملی با نمونـه‌های تاریخی بازگوئی گردد.قبل از همـه اشاره بـه روانشناسی اجتماعی ترک‌های آذری جهت آشنائی با شیوه‌های اعتراضی آنان ضروری هست با این توضیح کـه در این مقاله هرجا کلمـه آذری آمده بمعنی صرف جغراقیـائی آنست ، مانند اطریشی یـا هلندی ، همچنان کـه ترک‌های ترکیـه مارا آذری مـی‌نامند و نیز اوریـانتالیست‌ها همـین عنوان را با درک جغرافیـائی آن بکار مـی‌برند و منظورشان ترک‌های ساکن درون آذربایجان هست و کاربرد آن هیچ ربطی بـه نیم زبان تاتی ندارد که

ابن حوقل از قول ابوالعلاء معری آنرا الآذریـه نامـیده و احمدروی رساله‌ای درون باره آن نوشته هست که مورد استناد باستان گرایـان مـی‌باشد.و به منظور انکارهویت ترکی آذربایجانی‌ها ، اصطلاح آذری را بکار مـی‌برند.

دکتر پولاک کـه این مقاله با نقل قول یک اتفاق واقعی از سفرنامـه او شروع شده ، دقیق ترین ناظر خارجی هست که مدت ده سال درون دربار ناصرالدین شاه بوده و مشاهدات و ارزیـابی‌های خود را از ایران و ایرانیـان با دقت تمام یـادداشت کرده هست و واقعه ذکر شده درون بالا را نیزبرای نشان خونسردی و نیز اهل عمل بودن ترک‌ها نقل کرده است. روانشناسی فردی و اجتماعی ترک‌ها طوری هست که صبر و تحمل زیـاد دارند ولی وقتی فشار غیر قابل تحمل شد ، غفلتا عالعمل تند نشان مـی‌دهند. بنوشته پولاک:

« ترک‌ها از نظر سجایـا و خلق وخو بیشتر بـه عثمانی‌ها شباهت دارند ، هر چند کـه از فارسها نیز سهم بسزائی گرفته‌اند ، مردمـی هستند نتراشیده و کمتر حیله گر و بهر حال دلیر و مصمم ، بـه همـین دلیل تقریبا همـه سربازها از این قبایل گرفته مـی‌شوند. اینـها فارسها را بـه داشتن صفت جبن تحقیر مـی‌کنند و به اصل و نسب ترک خود مـی‌نازند ، مردمـی آرام هستند ، ولی اگر کارشان بـه نزاع بکشد دیگر دو دل نمـی‌مانند و برای حمله آماده‌اند ». (١)

طبق منابع مکتوب تاریخی از قرن هفتم مـیلادی بـه بعد اتحادیـه‌های قبایل ترک از آسیـای مرکزی حرکت کرده و بتدریج تمام آسیـا و اروپا را درون نوردیده‌اند ، آنان امپراطوری‌های بزرگی تشکیل داده و به ملت‌های زیـادی حکومت کرده‌اند بـه طوری کـه تاریخ هیچ یک از این ملت‌ها را نمـی‌توان جدا از تاریخ ترکان نوشت.

جهانگیری و جهانگشایی ترک‌ها زخم‌های مانا ، ناشی از شکست درون دل وجان ملل مغلوب ، بجا گذاشته هست که هر وقت فرصت یـافته‌اند کینـه خود را با توهین و تحقیر ترک‌ها علنی کرده‌اند. بـه بیـان دیگر این فرهنگ بالقوه وجود دارد و در شرایط مناسب بالفعل مـی‌شود و گسترش مـی‌یـابد. چینی‌ها ، روس‌ها ، اروپائی‌ها ، عرب‌ها و فارس‌ها هر یک بشیوه خود و بدرجات مختلف، دارای اخلاق ترک ستیز هستند. گاها نیز بعضی از کردها کـه خود و حقوقشان بوسیله پان ایرانیست‌ها پایمال شده هست برای مخالفت با ترک‌ها بـه همان گفتارهای پان ایرانیست‌ها متوصل مـی‌شوند ، بدینجهت ترک‌ها ی معتقد بـه اصالت ترکی مـی‌گویند:

« ترک غیر از ترک دوستی ندارد »

در ایران دشمنی با ترک‌ها از محدوده تاریخ فراتر مـی‌رود و افسانـه و اسطوره مـی‌شود ، شاهنامـه فردوسی اساسش بر دشمنی ایرانیـان با تورانیـان استوار شده هست و از نظر فردوسی تورانیـان همان ترک‌ها مـی‌باشند. فردوسی مخلوط شدن دهقان پارس با ترک و عرب را باعث تباهی نژاد دهقان مـی‌داند:

زدهقان و از ترک و از تازیـان نژادی پدید آید اندر مـیان

نـه دهقان نـه تره تازی بود سخن‌ها بگفتار بازی بود (٢)

سلطان محمود غزنوی شاه ترک ایران چهارصد مداح فارس درون دربار خود داشت کـه یکی از آنـها ابوالقاسم فردوسی بوده هست و نیز همـه حاکمان ترک درون ایران بـه گسترش زبان فارسی همت گماشته‌اند با این حال ترک ستیزی از ویژگی‌های ادبیـات فارسی هست ودر آن « ره بـه ترکستان بردن » بمعنی گمراهی هست و زورگوئی و حق کشی

« ترکتازی» نامـیده مـی‌شود. قبل از فردوسی نیز ترک دشمن محسوب مـی‌شد.

ابن فقیـه همدانی جغرافی دان بزرگ اسلامـی درون سال ٩٠٣ مـیلادی ترکان رادشمن خطاب کرده و در شرح حال ترکان حدیثی از پیغمبراسلام ذکر مـی‌کند کـه بسیـار گویـاست آن حدیث چنین است:

« اگر مـی‌خواهید ترک‌ها کاری با شما نداشته باشند آنان را راحت بگذارید » (٣)

کسی کـه ترک نباشد معنی ترک ستیزی درون ایران را مشکل مـی‌فهمد.

آنان کـه این واقعیت را قبول ندارند بهتر هست وقایع آذربایجان را لا اقل درون همـین سه دهه گذشته از نظر بگذرانند. توهین بـه ترک‌ها درون همـین مدت سه بار منجر بـه شورش عمومـی شده است. یکبار درسال ١٣٥٨ بدنبال مقاله صادق خلخالی تحت عنوان « بهانـه‌ها را از دست دشمنان حتما گرفت » کـه در آن بـه آیت اله شریعتمداری توهین شده بود وگفته بود کـه اطرافیـان شریعتمداری ساواکی هستند، تبریز را بـه شورش کشید و منجر بـه اشغال رادیو و تلویزیون تبریز گردید. (٤)

باردیگر درسال ١٣٧٤ بدنبال پخش پرسشنامـه « فاصله اجتماعی » از طرف صدا و سیمای جمـهوری اسلامـی درمحلات مختلف تهران کـه در آن یـازده سوال توهین آمـیز از قبیل ، اگر روزی قصد ازدواج داشتید حاضرید با یک فرد ترک ازدواج کنید‌؟ آیـا حاضرید بافردی ترک درون یک اطاق همکار باشید؟ آیـا حاضرید درون محله‌ای کـه اکثریت آنـها ترک هستند مسکن بگیرید‌؟ آیـا حاضرید با فردی ترک رفت و آمد داشته باشید ، اورا بـه خانـه خود مـهمان کنید و یـا بـه خانـه آنـها بروید‌؟… تبریز را متشنج کردو دانشگاه تبریز را بـه طغیـان وا داشت.(٥)

و اکنون کاریکاتور و مقاله همراه آن درون روزنامـه دولتی ایران تمام آذربایجان را بـه قیـام و اعتراض وا داشته است. تکرار این توهین‌ها و تداوم این شورش‌ها گسترش ترک ستیزی علیـه آذربایجانیـان را نشان مـی‌دهد و نیز گویـای حساسیت آذربایجانی‌ها درون دفاع از هویت ترکی خودشان است.

در تاریخ هزار ساله حکومت ترکان درون ایران فارس‌ها هرگز ستم فرهنگی احساس نکرده‌اند. حکام ترک هرستمـی هم کرده‌اند عاری از ستم فرهنگی بوده و اینـهمـه دیوان شعر کـه ازشعرای فارس باقی مانده حتی یک بیت آن درون باره ستم فرهنگی نیست زیرا ترکان هرگز با زبان مردم تحت حاکمـیت خود کاری نداشته‌اند وفارسی همواره زبان شعر ، عربی زبان علم ودین و ترکی زبان قشون و دربار بوده است. هرسه زبان محترم شمرده شده‌اند والسنـه ثلاثه اسلامـی نامـیده مـی‌شدند و این اصطلاح که:

« لفظ ، لفظ عرب هست ، فارسی شکر هست ، ترکی هنر هست » از آموزش‌های اولیـه هر مکتب و مدرسه‌ای بوده کـه اکنون فراموش شده هست و جمـهوری اسلامـی علیرغم اینکه رهبران آن همگی تحصیلات عربی دارند باجلوگیری از تحصیل کودکان عرب بزبان عربی درون خوزستان گناه نابخشودنی مرتکب مـی‌شود و روزنامـه ایران نیز ترکی را زبان سوسک‌ها مـی‌کند و راههای ریشـه کن آنرا بـه کودکان آموزش مـی‌دهد.

در اینجا این سوال مطرح مـی‌شود کـه چرا درون حکومت هزارساله ترکان درون ایران زبان کتابت اغلب فارسی بوده است؟

در جواب بـه این سوال سه نظریـه مختلف مطرح مـی‌شود:

١ – پان ایرانیست‌ها و ستایشگران زبان فارسی این امر را ناشی از برتری زبان فارسی بر زبان ترکی مـی‌دانند درون صورتیکه از نظر زبان شناسی عقضیـه صادق است. سازمان یونسکو موقعی کـه سال ١٩٩٩ را سال بزرگداشت « ده ده قورقود » اعلام کرد ، زبان ترکی را نیز سومـین زبان با قاعده دنیـا اعلام کرد کـه بیست و چهار هزار فعل دارد و همان زمان فارسی را سی و سومـین لهجه عربی معرفی نمود.

٢ – باستان گرایـان و بعضی از شرق شناسان از جمله آرتور کریستن سن معتقدند کـه گسترش سواد و اداره کشور با حساب و کتاب و جمع آوری مالیـات و ثبت و ضبط درون آمد ومخارج درون ایران درون دوره ساسانیـان انجام گرفته و معمول شده هست و چون زبان حکومت درون آن دوره نوعی پارسی بوده لذا پایـه کار دیوانی بـه این زبان گذاشته شده و چون شغل دیوان نیز مانند همـه مشاغل درون گذشته موروثی بوده و پسر کار پدر را ادامـه مـی‌داده لذا علیرغم تغییر سلسله‌ها زبان و سیستم مالیـات گیری تغییرنیـافته است. اغلب دبیران هم از زبان « هزوارش » استفاده کرده‌اند یعنی نوشته‌اند گوشت و برای حاکم عرب خوانده‌اند « لحم » و برای حاکم ترک خوانده‌اند « ات ». احمدروی نیز متداول شدن زبان فارسی درون امر نوشتن را از زمان ساسانیـان مـی‌داند. این استدلال از آنجا ضعیف هست که مـی‌دانیم زبان فارسی دری امروزی بعد از اسلام و از آسیـای مرکزی بـه ایران آمده هست و پارسی باستان همانقدر با فارسی امروز بیگانـه هست که هر زبان خارجی دیگر.

در تاجیکیستان و شمال افغانستان ایلات فارس زبان وجود دارد کـه بخشی از آنـها درون دوره سلجوقیـان بـه ایران آمده ودر دهات و شـهرها ساکن شده‌اند و زبان دری را رواج داده‌اند ولی درداخل فلات ایران هیچ ایل فارس زبان شناسائی نشده است. بر عفارس‌های کشاورز، ایلات ترک به منظور یـافتن مراتع دائما درون حرکت بوده‌اند ، بهمـین جهت اختلاف بین ترک و فارس درون قرون وسطی بـه شیوه تولید متفاوت این دو ملت نیز مربوط بوده هست ، ایلات ترک دامدار بودند و روستائیـان فارس کشاورز و دهات کشاورزان درون مقابل حرکت ایلات کـه بصورت نظامـی سازمان یـافته بودند قادر بدفاع و مقاومت نبوده است. درون مـیان مردم شناسان نظریـه‌ای وجود دارد کـه مـی‌گوید:

کشاورزان به منظور حفظ و دفاع ازخاک وزادگاه خود مـی‌جنگنند ولی ایلات و عشایر دامدار به منظور خارج شدن از زادگاه خود و پیدا مرتع بـه جنگ و حمله اقدام مـیکنند.

٣ – نظریـه سوم بـه رابطه زبان با دین تکیـه مـی‌کند. طبق این نظریـه خط و زبان درون گذشته از دین تبعیت مـی‌کرده هست این امر نـه فقط درون ایران بلکه کم و بیش درون سایر جوامع نیز صادق بوده است.

زبان دینی مسلمانان ، عربی و خط آنان قرآنی بوده است. زبان فارسی بعد از اسلام آوردن فارس زبانان آنچنان با زبان عربی مخلوط شده هست که محققین زبان فعلی فارسی را لهجه‌ای از زبان عربی مـی‌دانند و این ادعا بی دلیل نیست زیرا تاریخ مـی‌گوید کـه گلستان سعدی بمدت هفتصد سال یعنی که تا باز شدن مدارس جدید ، تنـها کتاب آموزش زبان فارسی درون هر مکتب و مدرسه‌ای بوده است. درون بعضی از قسمتهای گلستان درون صد کلمات عربی از کلمات فارسی بیشتر هست و مقدمـه گلستان با این جملات شروع مـی‌شود:

« منت خدای را عز و جل کـه طاعتش موجب قربت هست و بـه شکر اندرش مزید نعمت ، هر نفسی کـه فرو مـیرود ممد حیـات هست و چون بر مـی‌آید مفرح ذات ، بعد در هر نفسی دونعمت موجوداست و برهر نعمتی شکری

واجب ».

چنانکه ملاحظه مـی‌شود اکثریت کلمات این جملات عربی است.

دیوان حافظ نیز با مصرعی از اشعار یزید بن معاویـه شروع مـی‌شود:

الا یـا ایـها الساقی ادر کاسا و ناولها کـه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

سبک و وزن اشعار حافظ هم درست شبیـه اشعار یزید است.

تمام اشعار فارسی نیز از رودکی که تا نیما یوشیج ، سبک و وزن عروضی دارند و همـه سبک‌ها از عربی اقتباس شده. جالب اینکه عرب ، رجز را شعر نمـی‌شناسد و شاهنامـه فردوسی چیزی جز رجز خوانی نیست و خود فردوسی درون اثردیگرش بنام یوسف وزلیخا افسوس مـی‌خورد کـه عمرش را به منظور سرودن شاهنامـه تلف کرده است.

بدون کم ارزش شمردن زبان فارسی و با احترام بهانی کـه این زبان را دوست دارند حتما پذیرفت کـه زبان فارسی لهجه‌ای از زبان عربی هست و این وابستگی از شیرینی آن نمـی‌کاهد و اگر قاتل زبان‌های دیگر نباشد به منظور همـه محترم است.

ساکنان فلات ایران قبل از ساکنان آسیـای مرکزی مسلمان شده‌اند و ترک‌ها از قرن هشتم مـیلادی بـه بعد اسلام آورده‌اند و خط قرآنی را انتخاب کرده‌اند و زبان فارسی بعلت نزدیکی اش بـه زبان عربی ، زبان کتابت دیوان شده هست زیرا تمام اصوات زبان عربی را مـی‌شود با اصوات فارسی تطبیق کرد و خواندن کلمات فارسی به منظور اعراب هم آسان هست و بطور خلاصه مـی‌شود گفت کـه زبان فارسی بعلت نزدیکی اش بـه زبان عربی درون واقع زبان دینی مسلمانان بوده هست ولی این امر درون مورد زبان ترکی صادق نبوده هست و اصوات زبان ترکی با خط و زبان عربی قابل تطبیق نیست اکثر اسلام شناسان و عرب شناس‌ها قادر بـه خواندن و فهمـیدن متون تاریخی فارسی هستند زیرا فارسی درون دوران قرون وسطی خیلی بـه عربی نزدیک بوده و بدین جهتی کـه عربی بلد نباشد نمـی‌تواند ادعا کند کـه به ادبیـات فارسی کاملا مسلط است.

در انستیتوی لوموند عرب درون پاریس شاه نامـه فردوسی را گذاشته‌اند و فردوسی را عرب معرفی مـی‌کنند و هیچ آکادمـیسینی هم تاکنون اعتراض نکرده است.

در قبرستان پرلاشز پاریس بر سنگ قبر غلامحسین ساعدی نمـیشنامـه نویس تبریزی ، نامش را با خط نستعلیق حک کرده‌اند و هر وقت توریست‌ها از کنار این مقبره رد مـی‌شوند ، راهنمای توریستی ساعدی را نویسنده عرب معرفی مـی‌کند.

باین ترتیب انتخاب زبان فارسی از طرف سلاطین ترک دلیل دینی داشته و ساده بودن این زبان نیز دلیل دیکر انتخاب آن بوده ولی بخاطر همـین سادگی و مختصر بودنش زبان علمـی محسوب نمـی‌شود. کـه بنوشته دکتر خانلری درون کتاب دستور زبان فارسی ، زبان فارسی تنـها سیصد وچهارده فعل دارد .

در ایران همـیشـه دعوای دین وجود داشته و حتی بعضی‌ها کلمـه « کشور » را متشکل از دو کلمـه « کیش » و « ور » مـی‌دانند ، ولی دعوای زبان تازه هست و از یکصد سال فراتر نمـی‌رود و با باز شدن مدارس جدید و آغاز آموزش عمومـی شروع شده است.قبل از آن ترک ستیزی جنبه نژادی و قومـی داشته هست و از اختلاف‌های تاریخی و طایفه‌ای ناشی مـی‌شده و بهمـین جهت ودر مقاطعی از تاریخ کـه حکومت ترکان سقوط کرده ، جو ضد ترکی درون ایران ایجاد شده هست تا از قدرت یـابی مجدد ترکان جلوگیری شود.

در دوران کوتاه حکومت افغان‌ها بعد از سقوط سلسله صفوی تمامانی کـه در زمان قدرت شاهان صفوی ساکت بودند با تحقیر شاه سلطان حسین بعنوان شاه ترکان خشم خود را بر سر ترکان خالی مـی‌کنند، دوران حکومت زندیـه و دوران حکومت دو شاه پهلوی و دوره اخیر حکومت جمـهوری اسلامـی ، مقاطعی از تاریخ ایران هستند کـه توهین و تحقیر ترک‌ها گسترش یـافته است. خاویر دو پلانول محقق فرانسوی بـه نقل از پاکروان مـی‌نویسد که:

– « درون سال ١٧٧٠ آغا محمد خان قاجار کـه خود گروگان دربار زند بود ، از قزوین بـه شیراز مـی‌آید که تا با پسر کریمخان زند یعنی محمد رحیم خان ازدواج کند ولی کریمخان با این ازدواج مخالفت مـی‌کند.و مـی‌گوید « این دهاتی ، یک غارتگر، لایق برادر من نیست بهتر هست او را بـه یک قاطرچی بدهید ».

آغا محمد خان بالاخره با علی مراد خان برجسته ترین سردار زند کـه خیـال حکومت داشت ازدواج مـی‌کند. اما این واقعه بهمـینجا خاتمـه نمـی‌یـابد و زخم زبان‌های « لایق قاطرچی » ، « شایسته دهاتی » ، « مناسب به منظور یک ترک » و نظایر اینـها ورد زبان درباریـان زند مـی‌ماند که تا اینکه بیست سال بعد آغا محمد خان سلسله زند را سرنگون مـی‌کند و برای انتقام گیری همان کریمخان را بـه قاطرچی خودش مـی‌دهد.» (٦)

لطفعلی خان زند نیز کـه خود را وارث کریمخان مـی‌دانست درتحقیر آغامحمدخان مـی‌گوید:

یـارب ستدی ملک زدست چومنی دادی بـه مخنثی نـه مردی نـه زنی

ازگردش روزگارمعلومم شد درپیش تو چه دف زنی چه شمشیر زنی

دکتر پولاک واقعه‌ای را توضیح مـی‌دهد کـه بیـانگر تحقیر فارسها توسط سربازان ترک هست و بـه طریق اولی گویـای جدال دائمـی بین ترک و فارس درون ایران مـی‌باشد. وی مـی‌نویسد که:

« هنگامـی کـه در تابستان ١٨٥٩ مقارن نیمـه شب با مستخدم ارمنی خود از مـیان چهار باغ مـی‌گذشتم یک نفر از لوطیـان با دشنـه لباده مستخدم مرا پاره کرد و به یکی از باغها گریخت. زد و خورد بر پا شد ، نگهبانان ترک را صدا زدیم. وی اجازه ورود بـه خانـه را خواست ولی جواب رد شنید. سربازی ترک ، پای ، درون حالی کـه پیراهنی نخی برتن و تفنگی بر دوش داشت از پائین بـه سوی پنجره فریـاد کشید: – شما سگ فارسها از کی جرئت کرده اید دشنـه با خود بردارید ، اگر من شاه مملکت بودم بـه هیچ فارسی اجازه نمـی‌دادم حتی یک سوزن با خود داشته باشد – با گفتن این کلمات درون از جا درون آمد ، بزهکار بیرون کشیده شد و تحویل حاکم گردید و وی بـه وساطت ما فقط اورا بـه چند ضربه محکوم کرد. هر کجا ، چه درون نقطه‌ای مرزی و چه درون شـهر ، هرگاه عناصر ترک و فارس با هم جمع شوند یکی از آنـها دست بالا را احراز مـی‌کند و دیگری را درون هم مـی‌کوبد ».(٧)

بعد از سقوط سلسله قاجار توهین و تحقیر ترک‌ها درون کتاب‌های تاریخی و در کتاب‌های آموزشی مدارس بصورت سیستماتیک و با وحشی و غارتگر و بیـابانگرد نامـیدن ترک‌ها ابعاد گسترده یـافته و سیـاست رسمـی شده هست بگونـه‌ای کـه فارغ التحصیل این سیستم آموزشی عملا بـه یک ضد ترک تبدیل مـی‌شود. تمامـی این بد آموزی‌ها درون این جمله خلاصه مـی‌شود کـه « آمدند و کشتند و سوختند و بردند و رفتند » و باین ترتیب هزار سال خدمت و زندگی مشترک را نفی مـی‌کنند. این اغراق گوئی‌ها و جعل تاریخ مربوط بـه برهه‌ای از زمان هست که سعدی درون گلستان مـی‌گوید:

« درون آن مدت کـه مارا وقت خوش بود زهجرت ششصد و پنجاه و شش بود ». (٨)

در اینجا قصد تطهیر کشت و کشتارهائی نیست کـه طبیعت هر جنگ آنـهم درون قرون وسطی هست بلکه اعتراض بـه دشمنی با ترک‌ها با بزرگ نمائی و حتی جعل وقایع تاریخی است.

بقول عالمـی هردر ایران با این سیـاست آموزشی دکترای تاریخ بگیرد حتما از وی قطع امـید کرد چون اگر افسانـه‌های قبل از اسلام و جعلیـات بعد از اسلام را حفظ و تائید نکند پایـان نامـه تحصیلی وی قبول نمـی‌شود.

حقایق تاریخی وارونـه قلمداد مـی‌شوند. از شاهکارهای ادبی فارسی تمجید مـی‌شود بدون اینکه گفته شود تمامـی این آثار با حمایت سلاطین ترک خلق شده‌اند. مداحی استوانـه‌های زبان فارسی ازسلاطین ترک فراموش مـی‌شود که تا بزرگی و سعه صدر ترکان معلوم نشود. آنچه کـه گنجینـه ادب فارسی نامـیده مـی‌شود چیزی غیر از دیوان‌های شعر نیست و مـی‌دانیم کـه تا ورود چاپخانـه بـه ایران و رواج اشعار سیـاسی و اجتماعی ، کار اصلی شعرا مداحی بوده هست و با توجه بـه حکومت هزارساله ترکان درون ایران ، درون عمل همـه این شعرا مداحان حکام ترک بوده‌اند و ترک ستائی ممر معاش آنان بوده است. مداحی شغل شعرا بوده و هیچ شاعری را بخاطر مدح این و آن نباید سرزنش کرد. درون اینجا چند نمونـه مدح را بعنوان مشتی از خروار ذکر مـی‌کنم.

سعدی قصیده بلندی درون مدح هلاکو خان دارد بـه این مظمون:

این منتی بر اهل زمـین بود از آسمان وین رحمت خدای جهان بود برجهان

تاگردنان روی زمـین منزجر شدند گردن نـهاده بر خط و فرمان ایلخان

با شیر پنجه روبه ، نـه رای بود باطل خیـال بست و خلاف آمدش گمان

و حافظ ، سلطان اویس و تیمور را مدح مـی‌کند و ترکانـه سخن گفتن را تمجید مـی‌نماید:

بشوی اوراق اگر همدرس مائی کـه درس عشق درون دفتر نباشد

من از جان بنده سلطان اویسم اگرچه یـادش از چاکر نباشد

کسی گیرد خطا برشعر حافظ کـه هیچش لطف درگوهرنباشد

برکاکل ترکانـه کـه در طالع تست بخشش و کوشش خاقانی و چنگیز خانی

از گل پارسی ام غنچه عیشی نشکفت حبذا دجله بغداد و نی ریحانی

ای نسیم سحری خاک درون یـار بیـار کـه کند حافظ از او دیده دل نورانی

ناسیونالیست‌های افراطی فارس ، ترکان را ضد فرهنگ معرفی مـی‌کنند و نمـی‌خواهند بپذیرند کـه تمام تاریخهای معتبر گذشته از دوران حکومت سلجوقیـان که تا تاریخ جهانگشای جوینی گرفته که تا تاریخ مشروطیت ایران بدون استثنا ء توسط علمای ترک نوشته شده‌اند و کتاب « از صبا که تا نیما » هم گواه صادقی هست که نثر فعلی زبان فارسی نیز توسط آذربایحانیـان ایجاد شده است. (٩)

در گذشته نیزعلم نثر نویسی و تاریخ نگاری درون دوره ایلخانان رشد وتکامل بی نظیر داشته هست و نمونـه‌ای از خدمات فرهنگی ترکان درون مکتوب ٣٦ خواجه رشید الدین بـه غازان خان چنین آمده است:

« دیگر دو بیت الکتاب… ازجمله هزار عدد مصحف نفیس درون آنجا نـهاده ام… دیگر شصت هزار مجلد کتاب درون انواع علوم و تواریخ… و هزار طالب علم و فضل کـه هر یک درون مـیدان دانش صفدری و بر آسمان فضیلت اختری‌اند…و شش هزار طالب علم دیگر درون دارالسلطنـه تبریز ساکن گردانیدم ».(١٠)

در دوره ایلخانان و تیموریـان هر سه زبان عربی و ترکی و فارسی بموازات هم رشد مـی‌د. درون معراج نامـه مصوری کـه در هرات و در دربار شاهرخ تیموری نوشته شده و کپیـه نفیسی از آن درون اختیـار نویسنده این سطور هست و نسخه اصلی درون کتابخانـه ملی فرانسه نگهداری مـی‌شود ، شرح هر مـینیـاتوربه سه زبان عربی و ترکی و فارسی نوشته شده هست (١١)

در این دوره‌ها هست که حوزات اربعه: رصد خانـه مراغه ، ربع رشیدی درون شرق تبریز ، شام غازان درون غرب تبریز و سلطانیـه بوجود آمده و فلاحت و صنعت و تجارت رونق مـی‌یـابد و رفاه ایجاد مـی‌کند.

ندیده گرفتن خدمات سلسله‌های ترک درون ایجاد و نگهداری ایران فعلی و خونخوار و بربر نامـیدن ترک‌ها درون کتب درسی و اصرارغیر منطقی بر این ادعای بی اساس کـه سی مـیلیون ترک درون ایران ترک نیستند و اقوام مـهاجم ترک بزور زبان آنان را تغییر داده‌اند ، غیر از ترک ستیزی نمـیتواند نام دیگری داشته باشد.

لوئی بازن تورکولوگ برجسته فرانسوی و متخصص ترکی آذربایجانی مـی‌نویسد:

« اینکه گفته شود اقوام مـهاجر بزور زبان ترکی را بـه مردم آذربایجان تحمـیل کرده‌اند ، مغلطه هست و نمـی‌تواند واقعیت داشته باشد بلکه منطقی اینست کـه گفته شود با آمدن ترکان مـهاجر ، ساکنان بومـی تقویت شده‌اند ».(١٢)

بسیـاری از پان فارسیست‌ها کـه قادر بـه خواندن یک جمله ترکی نیستند درون موضع گیری علیـه آذربایجانی‌ها ناگهان ترک شناس مـی‌شوند و با سماجت بسیـار مـی‌گویند کـه آذربایجانی‌ها ترک نیستند و آذری زبان هستند. همـین عده کـه در گذشته به منظور هدف خاصی تربیت شده‌اند وقتی کـه مساله آذربایجان مطرح مـی‌شود ، وا زرتشتا گویـان و گات‌ها خوانان از راه مـی‌رسند و مـی‌خواهند اصل و نسب آذربایجانی‌هارا بـه آنان بشناسانند.

اصرار بر نفی هویت ترکی آذربایجانی‌ها منجر باین مـی‌شود کـه امروز صدها هزار ترک ، همزمان درون بیست و پنج شـهر آذربایجان قیـام مـی‌کنند و فریـاد مـی‌زنند:

«هارای ‌هارای من ترکم »

« منیم دیلیم اولن دئییر اوزگه دیله دونن دئییر » زبان من نمـی‌مـیرد بزبان دیگری تبدیل نمـیشود

« آذربایجان اویـاخدیر وارلیقینا دایـاخدیر » آذربایجان بیدار هست پشتیبان هویت خویش است

پان ایرانیست‌ها هر تهمتی مـی‌خواهند بـه ترک‌ها مـی‌زنند و لحن کلامشان مانند رفتار ارباب با رعیت هست و بر خورد بخشی از اهل قلم فارس با غیر فارس‌ها کـه متاسفانـه از حمایت همـه جانبه بوروکراسی و قدرت سیـاسی نیز بر خوردارند مصداق بارز شوونیزم فارس است. گاهی این تعصب کور ناشی از محدود بودن دید است. درون مقایسه روشنفکران ترک با اهل قلم فارس متوجه این فاصله مـی‌شویم.

ازدوران‌های قدیم علمای آذربایجانی هر یک لا اقل بـه سه زبان تسلط کامل داشتند ولی درون مـیان فارس‌ها تک زبانی پدیده رایج بوده هست و چون زبان دیگری نمـی‌دانستند بـه پرستش زبان فارسی مـی‌پرداختند. زنده یـاد دکتر نطقی درون اشاره بـه سه زبانـه و پلی قلوت بودن آذربایجانی‌ها مـی‌گفت کـه ترک‌ها با خدای خود بزبان عربی راز ونیـاز مـی‌کنند ،با دوستان خود بزبان فارسی بحث مـی‌کنند و با همشـهریـان و خویشاوندانشان بزبان ترکی حرف مـی‌زنند.

دکتر کاتوزیـان شوونیسم فارس را پان ایرانیسم غلیظ شده تعریف مـی‌کند کـه نسبتا جدید هست و درون دوره رضا شاه بوجود آمده و بعضی از ترک‌ها نیز درون ایجاد آن نقش داشته‌اند.

شوونیسم فارس با برگزاری هزاره فردوسی رسمـیت مـیابد و با گرایش سیـاسی و ایدئولوژیک رضاشاه و اطرافیـانش بـه آلمان و نظام هیتلری بـه اوج خود مـی‌رسد و در سال ١٩٣٦ بـه پیشنـهاد سفیر رضا شاه درون برلین بـه سفاتخانـه‌های خارجی رسما اطلاع داده مـی‌شود کـه از آن تاریخ نام کشور بجای پرس ، ایران نوشته شود و و البته قبل از آن درون داخل نام کشور ایران گفته مـی‌شد و ترکانی نظیر کاظم زاده ایرانشـهر نیز کـه تربیت شده آلمان بودند درپیشبرد این تفکر و تثبیت شوونیسم فارس تلاش مـی‌کنند.

فرهنگستان زبان فارسی دوران رضا شاه بـه سرپرستی پرویز ناتل خانلری ترک تبار ، مشغول ترکی زدائی از زبان روزمره ایرانیـان مـی‌شود و اصطلاحات متروک و لغات نامفهوم را بنام فارسی سره جایگزین لغات متداول مـی‌کند.

معروف هست که درون جلسه فرهنگستان اصطلاح « ترانسپورت » را بـه « فرابری » ترجمـه مـیکنند و به مـی‌دهند که تا بعد از تایپ آنرا بـه تمام ادارات بخشنامـه کند ، نیز کـه نـه اصل ونـه ترجمـه لغت را نمـی‌فهمـیده بجای حرف « ف » اشتباها حرف « ت » را تایپ مـی‌کند و بخشنامـه ارسال مـی‌گردد و بدینسان لغت بی معنی « ترابری » وارد زبان فارسی مـی‌شود.

بدستور همان فرهنگستان ، ارتش بعنوان سازمانیـافته ترین تشکیلات کشوری مروج زبان باستانی مـی‌شود.

تیمسار ورهرام کـه خود ترک بود درون هرجمعی ادعا مـی‌کرده کـه به من الهام شده هست که شاهنامـه کتاب آسمانی هست و بهمـین جهت مـی‌گفت من دستور دادم تمام اصطلاحات نظامـی موجود درون شاهنامـه را جایگزین اصطلاحات ترکی متداول درون ارتش ند ونیز ازکلمات پهلوی باستان استفاده شود.

شوونیسم فارس برپایـه شیفتگی بـه نژاد موهوم آریـائی جان گرفته است. کشف خوانواده زبان‌های هند واروپائی توسط ویلیـام جونز درون سال ١٧٨٨ بـه رشد تفکرات نژاد پرستانـه کمک کرد ه هست و شروع این تفکر را درون ایران مـی‌توان درون آثار کنت دو گوبینو از جمله درون « مقاله‌ای درون نا برابری نژاد‌های انسانی » درون سال ١٨٥٥ مشاهده کرد.

امروزه آنچه کـه بر زبان و قلم بعضی از نامداران فارس جا ری مـی‌شود ، با تعریف کاتوزیـان ، شوونیسم عریـانی هست که حتی بدلیل داشتن بار سنگین نژاد پرستی مـی‌تواند درون دادگاههای صالحه مورد تعقیب واقع شود. صد البته حساب اینان از ملت فارس و انبوه روشنفکران دموکرات و انساندوست فارس جداست.انی کـه در ایران قصد ب زبان غیر فارس‌هارا دارند حتما از تاریخ عبرت بگیرند.

بعد از فتح اصفهان توسط افغانـها کـه بر بستر دعوای شیعه و سنی بود و افغانـها علیـه جورو ستم حکام شیعه قیـام کرده بودند واندکی بعد نیز توسط نادر شاه شکست داده شدند ،

« قتل نادر شاه را مـی‌توان اولین حرکت سازمان یـافته علیـه حاکمـیت ترکان درون ایران نامـید زیرا این قتل با هم قسم شدن افسران فارس درون قشون نادرشاه انجام گرفته هست » (١٣).

نادر شاه افشار فرصت نیـافت که تا سلسله پایداری بوجود آورد و حتی پایتختی نیز انتخاب نکرد و این جمله او کـه پایتخت من زین اسب من هست ، معروف مـی‌باشد. افشار‌ها بعد از نادر درون نقاط مختلف ایران حکومت‌های محلی خود مختار ایجاد د.

افشار‌ها تنـها ایل از ٢٢ ایل بزرگ ترک هستند کـه در ایران مانده‌اند. محمود کاشغری مولف « دیوان لغات الترک » و اولین دایره المعارف نویس دنیـا درون قرن یـازدهم مـیلادی ، کـه ترکی را زبان مسلمانان ترک مـی‌نامد ، نام و مشخصات ٢٢ ایل ترک از جمله ایل افشار را درون جنگ بزرگ ملازگرد درون سال ١٠٧١ مـیلادی ، کـه حاکمـیت ترکان را درون آسیـای صغیر همـیشگی ساخت ، ذکر مـیکند و نیز ازدو ایل خلج نام مـی‌برد کـه ساکن آسیـای مرکزی هستند. افشار‌ها درون جنگهای شاه اسماعیل با عثمانی‌ها نیز همراه شاه اسماعیل بودند و بعد از شکست شاه اسماعیل از آناتولی بـه آذربایجان عفب نشینی د وسازمان ایلی خود را حفظ نمودند. هم اکنون افشار‌ها درون آذربایجان و نیز درون کرمان و خراسان زندگی مـی‌کنند.

ذکر این نکته نیز ضرورت دارد کـه در قرون گذشته همواره از ٢٤ ایل ترک سخن بمـیان مـی‌آمد ولی فقط بیست دو ایل شناسائی مـی‌شدند که تا اینکه مـینورسکی درون سال ١٩٠٦ خلج‌ها را کـه در خلجستان (متشکل از ٢١ دهکده واقع درون جنوب تهران و غرب قم) زندگی مـی‌کنند کشف کرد و با نوشتن رساله‌ای درون باره خلج‌ها کـه در سال ١٩٤٠ منتشر شد ثابت کرد کـه خلج‌ها ترک هستند و زبان خلجی زبان اولی ترکان بوده هست ومـی توان آنرا زبان مشترک ترکان اولیـه یعنی ترکی مشترک دانست. متاسفانـه تضییقات علیـه خلج‌ها توسط فارس‌ها بقدری زیـاد بوده کـه آنـها را کاملا درون انزوا قرار داده است.

اماچه عواملی از قرن نوزدهم بـه بعد باعث گسترش ترک ستیزی درون ایران شده است‌؟

ازآغاز قرن شانزدهم بیش از همـه قدرتهای بزرگ اروپائی درون پیدایش ترک ستیزی از طریق شرق شناسانشان نقش اول را بازی کرده‌اند ، اشاره بـه این مطلب نـه بخاطر سلب مسئولیت از فارس‌ها یـا حتی بعضی از خود ترک‌ها ، بلکه به منظور نشان جایگاه استراتژیک ترک ستیزی درون تفکراستراتژهای کشور‌های اروپائی است. هنگامـیکه قشون عثمانی شـهر وین را درون قرن شانزدهم درون محاصره گرفته بود ، سیـاستمداران غرب مـی‌کوشیدند بهر ترتیبی شده از شرق حرکتی علیـه ترک‌ها بوجود آورند و جبهه ضربه بزنند و موفق هم شدند. که تا دعوای شیعه و سنی راه بیـاندازند و از نیروی بخشی از ترک‌ها علیـه خود ترک‌ها استفاده بـه کنند.

مـی دانیم کـه جنگ چالدران بـه ظاهر یک غالب و یک مغلوب داشت اما برنده اصلی این جنگ عثمانی‌ها نبودند بلکه اروپائیـانی بودند کـه آتش بیـار این معرکه شده بودندو بعد از آن نیز بـه ترک ستیزی بمثابه یک سیـاست استراتژیک ادامـه دادند و تا توانستند از اختلافات طایفه‌ای بهره برداری د و به خصومت بین خود ترک‌ها و ترک‌ها با ملل دیگر دامن زدند. مروری بر سفر نامـه‌های سیـاحان اروپائی آشکارا این سیـاست دراز مدت را عیـان مـی‌سازد.

رنـه گروسه ترک شناس و مورخ معروف فرانسوی درون کتاب « امپراطوری استپ‌ها » (١٤) کـه بفارسی

« امپراطوری صحرانوردان » ترجمـه شده هست ، آسیـای مرکزی را زهدان بشریت و تاریخ مـی‌داند و جهانگشائی‌های آتیلا ، چنگیزخان و تیمور را شرح داده و تجزیـه و تحلیل مـی‌کند کـه هدف از آن نشان خطر دائمـی از طرف ترکان هست و همچنین بمانند او تمامـی نمایندگان سیـاسی ، تجار ، جهانگردان و مبلغین مذهبی اروپائی خطر ترک‌ها را عمده نموده و هدف واحدی را دنبال مـی‌کنند کـه عبارت هست از تضعیف و تکه تکه ترک‌ها و شکستن ابهت آنان درون نزد سایر ملل.

در ایران ترک ستیزی از زمانی شروع بـه رشد کرده هست که بخشی از خود ترک‌ها درون این راه قدم گذاشته و فارسی گری پیشـه ساخته‌اند.

شکست قشون ایران کـه عموما از ترک‌ها بودند ، درون جنگهای ایران و روس و امضاء قرارداد ترکمن چای درون سال ١٨٢٨ ، دو تکه شدن ترک‌های آذربایجان و پیشرفت روسها درون آسیـای مرکزی و متروک شدن جاده ابریشم – کـه شاهراه ارتباطی دنیـای ترک بود – درون اثر بازشدن کانال سوئز و قحطی چند ساله بدنبال آن ضربات پی درون پی بودند کـه بر قدرت و ابهت ترک‌ها وارد شد و نقاط ضعف آنان را عیـان نمود. انبوه ترک‌ها مجبور شدند به منظور امرار معاش بـه عثمانی و روسیـه مـهاجرت ند و بدنبال آنان ، سفر ناصرالدین شاه بـه اروپا و مشاهده پیشرفتهای صنعتی و اجتماعی اروپائیـان باعث گردید کـه ترک‌های ایران بـه انتقاد از خود بـه پردازند. از آن بـه بعد ترک‌های ایران دنباله روانی شدند کـه همـیشـه سیـاست نابودی ترکان را پیش بودند. ایرانیـان که تا آن زمان از طریق عثمانی با دنیـای غرب تماس داشتند و از فرنگ تصویر خیـالی درون ذهن داشتند و حتی درآغاز جنگهای ایران وروس ، روسهارا قزاق‌های فرنگی مـی‌گفتند ، اما با گذشتن سیم‌های تلگراف از خاک ایران کـه هندوستان را بـه انگلستان وصل مـی‌کرد احساس عقب ماندگی د و بعضی از آنـها چاره را درون آن دیدند کـه « از نوک پا که تا فرق سر فرنگی شوند » (١٥) و این آغاز شکست درونی بود. خود ناصرالدین شاه کـه در تبریز تربیت شده و فارسی را بالهجه غلیظ صحبت مـی‌کرد دیگر اهمـیتی بـه زبان و فرهنگ ترک نمـی‌داد و در مجالس و محافل ، فارسی حرف مـی‌زد و فقط با اندرونی‌ها بـه ترکی صحبت مـی‌کرد وبدینسان مـیدان به منظور ترک ستیزی عوامانـه باز گذاشته شده بود.

شکست شیوه حکومتی ناصرالدینشاه درون واقعه تنباکو کـه باعث شد حتی زنان اندرون نیز از فرمان وی سرپیچی کنند سلسله ترک قاجار را رو درون روی مردم قرار داد. تنباکو کـه اولین حرکت بیداری ایرانیـان بعد از آشنائی با غرب مـی‌باشد یک خوبی ویک بدی داشت ، خوبی اش این بود کـه توده مردم را بـه مـیدان آوردو صحبت آزادی را درون دهان مردم گذاشت و بدی اش نیز آن بود کـه آخوند را رهبر سیـاسی کرد. با آلوده شدن دین بـه سیـاست و سیـاست بـه دین ، مانع بزرگی درون راه رشد مدرنیته بشیوه سکولار ایجاد شد. و سرنوشت دموکراسی درون ایران بـه اسطوره سیزیف درون یونان باستان تبدیل شد. از این روی تاریخ ییم قرن گذشته ایرانیـان ، تاریخ نبرد مردم با حکومت برایب آزادی است.

همـه ملت‌ها به منظور گذار از سنت بـه دموکراسی یک بار انقلاب کرده و کاررا یکسره کرده‌اند و راه رابرای پیشرفت جامعه باز کرده‌اند ولی ایرانیـان درون یکصد وپنجاه سال گذشته درون هر نسلی یک انقلاب کرده‌اند ولی تاکنون بـه مقصود اصلی یعنی آزادی نرسیده‌اند. براستی چرا جامعه ایران به منظور گذار از کهنـه بـه نو اینـهمـه مقاومت نشان مـی‌دهد‌؟

ایرانیـان و پیشاپیش آنان آذربایجانیـان بعنوان آگاه ترین ایرانی‌ها به منظور خروج از رخوت وغلبه بر عقب ماندگی‌ها ، پیشگام انقلاب مشروطه و خواهان قانون شدند. ولی ایران از جنوب بوسیله انگلیس و از شمال بوسیله روسیـه درون منگنـه گذاشته شده بود و تکه تکه شدن خاک امپراطوری عثمانی درون پایـان جنگ اول جهانی نیز بـه پیدایش کشور‌ها وسیـاستهای ترک ستیز درون منطقه منجر شده بود.

در فاصله انقلاب مشروطه که تا تاسیس حکومت پهلوی یعنی درون مدت بیست سال اتفاقات بزرگی درون منطقه رخ داده هست ، درون این فاصله شـهر تبریز چند بار بین روس‌ها و عثمانی‌ها دست بدست شده هست و پایـان کار امپراطوری روسیـه تزاری و امپراطوری عثمانی آذر بایجان را مـیدان بازی قدرتهای بزرگ آنروزی کرده بود. مردم نـه از امپراتوری تزاری و نـه از امپراطوری عثمانی دل خوشی نداشتند و مـی‌خواستند امنیت و آسایش داشته باشند بدین جهت عده‌ای از روشنفکران آنروزی آذربایجان کـه سر آمدان زمان خود بودند ، به منظور مقابله با دو امپراطوری همسایـه بـه ایرانی گری متوصل مـی‌شوند. این عده بشدت تحت تاثیر ناسیونال سوسیـالیسم و تئوری‌های نژادی آلمان هیتلری بودند بهمـین جهت ناسیونالیسم ایرانی بشدت رنگ نژادی دارد و تعجب آور نیست کـه حاملان این تفکر ناسیونالیسم ملل دیگر را نیز نژادی بفهمند. بعد از آشنائی ایرانیـان با ناسیونالیسم اروپائی بوده کهانی چون احمدروی ، رضازاده شفق و کاظم زاده ایرانشـهر پایـه گذار باستانگرائی و ایرانیت مـی‌شوند. مجله ایرانشـهر درون برلین بـه سرپرستی کاظم زاده ایرانشـهر و مجله آینده درون تهران بـه مدیریت محمود افشار درتدوین و ترویج تئوری یک کشور ، یک ملت ، یک زبان نقش تعیین کننده بازی مـی‌کنند بطوری کـه وقتی رضا شاه بقدرت مـی‌رسد شرایط مقدماتی از بین بردن فرهنگ‌های غیر فارس فراهم شده بود و بمحض اینکه قدرت سیـاسی درون راستای این فکر بحرکت درون مـی‌آید سرکوب نظامـی فرهنگ‌های غیر فارس بفرمان رضاشاه آغاز مـی‌شود و روشنفکرانی کـه نطر مخالف داشتند و در کنار ‌های ملی بودند از مـیان برداشته مـی‌شوند.

وبالاخره حاصل همـه فداکاری‌ها و جانبازی‌های مبارزان مشروطه با استقرار حکومت متمرکز رضا شاه بـه کمک انگلیس درون سال ١٩٢٥به باد مـی‌رود و هویت ملی ترک‌ها درون ایران نفی مـی‌شود.

از این تاریخ بـه بعد ما با دو نوع ترک ستیزی درون ایران مواجه هستیم:

١ – ترک ستیزی آگاهانـه ، سیـاسی واستراتژیک یعنی استفاده از تمام وسایل به منظور جلوگیری از قدرت یـابی مجدد ترکها

٢– ترک ستیزی عوامانـه با هزل وهجو و بامزه پرانی علیـه ترک‌ها یعنی جنگ روانی کـه مکمل ترک ستیزی سیـاسی است.

بنیـان گذاری ترک ستیزی سیـاسی درون ایران ، اروپائیـها و در وحله اول انگلیسی‌ها هستند کـه با فروپاشی امپراطوری عثمانی سهم شیر نصیب آنـها شده بود و همانـها شعار « ترک را بکش هرچند کـه پدرت باشد » را به منظور بسیج اعراب علیـه ترکان عثمانی ساخته بودند و با براه انداختن ترک ستیزی درون ایران نیز هدف تضعیف تمام ترک‌ها را تعقیب مـی‌د. یک نگاه اجمالی بـه تاریخ ادبیـات ایران نوشته ادوارن براون این هدف را آشکار مـی‌سازد کـه در آن با نقل چند حکایت بـه ظاهر خنده دار از زبان دیگران علیـه ترک‌ها ، خط کلی به منظور جوک سازی و جنگ روانی داده شده است. ادوارد براون ، ترک و فارس را ضد هم و مانند آتش و روغن توصیف مـی‌کند.

ترک ستیزی سیـاسی با انحلال سلسله قاجار و بقدرت رسیدن رضاشاه بدون اینکه رسما اعلام شود درون عمل رسمـیت مـی‌یـابد ، خود رضا شاه از آذربایجانی‌ها و مشخصا بنوشته احمدروی از تبریزی‌ها بدش مـی‌آمد ، درون دوره استبداد صغیر کـه قشون عین الدوله تبریز را محاصره کرده بود ، رضا پالانی (رضا شاه بعدی) مسلسل چی نیروهای عین الدوله بوده و شکست تلخی را تجربه کرده بود.

نقش آذربایجانی‌ها درون انقلاب مشروطه عاملی بوده هست تا همـه دیکتاتور‌ها درون ایران از آذربایجانی‌ها دلهره داشته باشند.

مدارک زیـادی از عمومـیت یـافتن ترک ستیزی درون این دوره وجود دارد کـه یکی از آنـها نوشته ارزشمندی از آرتور کریستن سن ، شرق شناس و ایران شناس برجسته دانمارکی نیمـه اول قرن بیستم است. ، عنوان مقاله « ابلهان درون روایـات عامـیانـه فارس‌ها » مـی‌باشد کـه بزبان فرانسه درون مجله مطالعات شرقی چاپ شده است. این مقاله تحقیقی درون سال ١٩٢٢ مـیلادی یعنی سه سال قبل از شاه شدن رضا شاه نوشته شده هست و هیچ لطیفه یـا طنز و تحقیر درون باره ترک‌ها و رشتی‌ها ندارد. طبق نوشته خود کرسیتن سن حکایـات خنده دار آنجا کـه به ساکنان یک منطقه مربوط مـی‌شود اغلب درباره مازندرانی‌هاست و آنجا کـه به طبقه‌ای مربوط هست بیشتر راجع بـه آخوند‌ها و طلبه‌هاست و آنجا کـه به فرد نسبت داده شود بیش از همـه یزید بن معاویـه هست که شیعه‌ها وی رادوست ندارند. (١٦)

کریستن سن از سه کتاب لطیفه کـه در آن دوره چاپ شده بودند یعنی ، جواهر العقول ، ریـاض الحکایـات و همچنین لطایف الظرایف نمونـه‌های متعددی ذکر مـی‌کند و حکایت مردمان شـهر حمس راهم بطور کامل مـی‌نویسد که تا نشان بدهد کـه نقد دین با لطیفه که تا چه اندازه عمومـیت دارد .

علت رایج شدن جوک گوئی علیـه مازندرانی‌ها درون آن دوره بـه مبارزه و مخالفت مازندرانی‌ها با حکومت قاجار مربوط است. بابیگری تحول بزرگی درون مذهب شیعه و خطر جدی علیـه سلسله قاجار بوده. این نـهضت درون مازندران توده‌ای شد و منطقه بارفروش (آمل و بابل) مدتها درون مقابل نیروهای اعزامـی از مرکز مقاومت کرد و بعد از سرکوب شدن مورد بی مـهری حکومت قرار گرفت و مسخره مازندرانی‌ها رایج گردید.

جوک رشتی نیز بعد از سقوط جمـهوری سوسیـالیستی گیلان و مـیرزا کوچک خان رایج شده هست و چون رشت یکی از شـهرهائی بوده کـه آزادی زنان از آنجا آغاز شده لذا جوک رشتی ویژکی خاصی یـافته است. همـین استدلال درون باره لرستان و لرها نیز صادق هست و مسخره لرها بعد از سرکوب طوایف لر توسط رضاشاه ، رواج عمومـی یـافته است.

با توجه بـه موارد بالا معلوم هست که مسخره ملل غیر فارس عمل سیـاسی و حساب شده بوده و همـه این ملت‌ها کوبیده مـی‌شوندتا مستحیل شوند و فارس و فرهنگ فارسی بی رقیب شود.

ترک ستیزی عوامانـه نیز کـه جنگ روانی و مکمل ترک ستیزی سیـاسی هست از تهران شروع شده و بدنبال شکست حکومت ملی آذربایجان تشدید شده هست تا آنجا کـه شـهریـار را بـه سرودن شعر معروف « ایـا تهرانیـا انصاف مـی‌کن… » وا داشته هست و نیزدر شکوه از جلوگیری از فرهنگ آذربایجان مـی‌گوید:

تهرانین غیرتی یوخ شـهریـاری ساخلاماغا گلمـیشم تبریزه کی یـاخشی یـامان بللنسین

سعدی نین باغ گلستانی گرک حشره قدر آلماسی سله لنیب خرماسی زنبیللنسین

لعنت او باد خزانـه کی نظامـی باغینین بیر یـاوان گلبسرین قویمادی کاکللنسین

ترجمـه:

تهران غیرت آنرا ندارد کـه شـهریـار را نکهدارد بـه تبریز آمده ام که تا خوب و بد معلوم شود

باغ گلستان سعدی که تا به فیـامت حتما سیبش آفشانده و خرمایش بـه زنبیل چیده شود

لعنت بـه آن باد خزان کـه نگذاشت یک خیـار ساده باغ «نظامـی» کاکل درون آورد

شعر زیبای محمد بی ریـا خطاب بـه حسن نزیـه تبریزی هم کـه از طریق رادیو تهران آذربایجان را تحقیر مـیکرد و جواب مـی‌گرفت کـه « گل من اولوم حسن داداش آز بیزه زیرنا چال گوراخ – من بمـیرم داش حسن بیـا کمتر به منظور ما سرنا بزن » ، وصف حال آن دوران و جواب بـه ترک ستیزان است.

حسن نزیـه بعد از انقلاب ١٣٥٧ وزیر نفت شد ولی وقتی کـه خمـینی دستورداد صدای اورا قطع کنند ، توانست خود را بـه بیت شریعتمداری درون قم برساند و به آذربایجانی‌ها پناهنده شود.

ترک ستیزی عوامانـه بیشتر از طریق جوک‌های تحقیر آمـیز علیـه زبان و فرهنگ ترک‌ها انجام مـی‌گیرد و طی پانزده سال گذشته بشدت گسرش یـافته هست که هر چند وقت یکبار جلسات جوک گوئی بـه زد خورد بین فارس‌ها با ترک‌ها تبدیل مـی‌شود. علت اصلی رشد جوک‌هائی کـه برای تحقیر ترک‌ها گفته مـی‌شود سیـاست فرهنگی جمـهوری اسلامـی هست که بـه رشد پدیده‌های ضد فرهنگی منجر مـی‌شود.

اکنون ترک ستیزی درون تهران دامنـه وسیع پیداکرده و حتی درون مراسم مذهبی نیز خود نمائی مـی‌کند. بگفته شاهدان عینی درون مراسم مرثیـه خوانی ماه محرم کـه صحنـه‌های جنگ کربلا بصورت تعزیـه و نمایشنامـه مذهبی اجرا مـی‌شود گاها دیده مـی‌شود کـه امام حسین و اطرافیـانش فارسی بدون لهجه صحبت مـی‌کنند ولی شمر و حرمله با لهجه غلیظ ترکی حرف مـی‌زنند. بعضی از نقاشی‌های مذهبی ، ا را بشکل شاهزادگان سفید پوست و کفار را با قیـافه ترکی و مغولی با سبیل‌های از بناگوش درون رفته تصویر مـی‌کنند کـه پلانول پوسترجنگ امامزاده ابراهیم با یک کافر را بعنوان نمونـه ضمـیمـه مقاله خود کرده هست (١٧)

طنز شناسان بیست و دو تم و موضوع کلی به منظور جوک و لطیفه شناسائی کرده‌اند کـه لطیفه‌های تمام ملل درون داخل آن تم‌ها تعریف مـیشوند. دو تم بزرگ جوک و لطیفه درون دنیـا و دین هست و مخصوصا درون محیط‌های نظامـی اغلب جوک تعریف مـی‌شود. اما درون جمـهوری اسلامـی تابو محسوب مـی‌شود و حرف زدن از درون جمع ممنوع مـی‌باشد و هرگونـه سخن خنده دار درون باره دین نیز گناه محسوب شده و شدیدان ممنوع هست ولی جامعه احتیـاج بـه تفریح و انبساط خاطر دارد و لذا کمدین‌ها و مقلدین و جوک گو‌ها به منظور خنداندن دیگران و پر برنامـه بـه مسخره ملل غیر فارس مـی‌پردازند کـه در هر جامعه‌ای اختلافات ملی پیشینـه طولانی دارد و به اختلافات طایفه‌ای گذشته مربوط مـی‌شود کـه با تکرار شدن ممتد ، بسیـار مستهجن و دل آزار مـی‌شود. هم اکنون نسلی ازجوک گو‌ها و شومن‌ها درون ایران بعمل آمده هست که از طریق مسخره ملل غیر فارس نان مـی‌خورند.

این نسل از دوران جنگ ایران و عراق شروع بـه رشد کرده و اکنون درون تهران صحنـه گردان بر نامـه‌های نمایشی است. درون آغاز جنگ دولت روضه خوان و نوحه خوان بـه جبهه مـی‌فرستاد که تا شـهادت تبلیغ ند ولی این عمل روحیـه سربازان را خراب مـی‌کرد که تا اینکه بالاخره مسئولین جنگ متقاعد شدند کـه سرباز بـه خنده و شوخی نیـاز دارد که تا مرگ را فراموس کند و چنین هست که بسیج بـه فرستادن دلقک بـه جبهه‌ها پرداخت و چون مـیدان عمل آنان با اخلاق خشگ مذهبی مسدود شده بود و حق نداشتند جوک ی یـا دینی و نیز سیـاسی تعریف ند ، کارشان بـه تقلید لهجه غیرفارس‌ها و خنگ و نفهم نشان دادنانی کـه فارسی را مانند تهرانی‌ها صحبت نمـی‌کنند محدود مـی‌شد و همـین پدیده هست که اکنون بـه نام هنر بـه یک عمل ضد فرهنگی تبدیل شده هست و نـه تنـها رادیو و تلویزیون جمـهوری اسلامـی عرصه اصلی این ضدفرهنگ هست بلکه صفحات روزنامـه‌ها و مجلات را نیز تسخیر کرده هست ، کاریکاتور مانا نیستانی هم محصول همـین جو مسموم است.

مابین ترک ستیزی سیـاسی- استراتژیک و ترک ستیزی عوامانـه ، نوع دیگری از ترک ستیزی درمـیان بخشی از اهل قلم ایران رایج هست که مـی‌توان آنرا ترک ستیزی ناشی از سرگشتگی ایدئولوژیک نامـید. این عده خودرا دموکرات و مترقی معرفی مـی‌کنند ولی آلوده بـه تفکرات نژادپرستانـه هستند. با حکومت دیکتاتوری مخالفت مـیکنند و بزندان مـی‌روند اما درست مانند دیکتاتورها با ملل غیر فارس برخورد مـی‌کنند. خود را جهان وطن و انترناسیونالیست مـی‌نامند اما مصداق بارز شوونیسم فارس هستند و در موضع گیریـهای سیـاسی ، خاک را بـه مردمـی کـه روی آن خاک زندگی مـی‌کنند مقدم مـی‌شمارند.

این عده بخاطر مخالفت با دیکتاتوری و سابقه وابستگی بـه گروههای چپ ، اصطلاحا بـه روشنفکر معروف شده‌اند اما فاقد معیـار‌های روشنفکری جهان مدرن هستند. شاید هم بخاطر اینکه جامعه ایران هرگز یک جامعه آزاد نبوده لذا نتوانسته هست روشنفکران آزاده تولید و تربیت د.

تعریف اصطلاحات مـیهن ، ملت و فرهنگ درون نزد این روشنفکران همان تعریف‌های رضاشاه وانی هست که رضاشاه را بـه سلطنت رسانده بودند.

« چهره ایران معاصر که تا حد زیـادی نتیجه سیـاستهای رضا شاه است.او بر اقلیت‌های خود مختار و عشایر چیره شد و آنـها را گرد هم آورد که تا کشوری واحد با ملتی واحد و زبانی واحد تشکیل دهد.

اساس سیـاست رژیم پهلوی به منظور ادغام اقلیت‌های ملی درون « ایران پارسی » یکپارچه با مرکزیت سیـاسی – اقتصادی تهران ، تخریب پایـه‌های اقتصادی ملل غیر فارس بود. از اینجاست کـه تهران بـه بهای ویرانی اقتصاد مناطق ملی نشین بـه قطب توسعه اقتصادی ایران بدل مـی‌شود.

رضا شاه مسئول ایجاد تغییرات زیـادی درون جامعه ایران است. او بـه تقلید از آتا تورک بـه یک سری اصلاحات مدرن دست زد درون ضمن با سرشعارهای ملی پارسی علیرغم مخالفت مردم ، کوشید عظمت امپراطوری باستان را درون عرصه تبلیغات احیـا کند. با توجه بـه اینکه بعضی از روشنفکران حتی درصدر مشروطه نیز تفکرات عظمت طلبانـه باستانی داشتند لذا رژیم رضاشاه موفق شد نظر روشنفکران دهه ١٩٣٠ را به منظور تشکیل خط مشی ایدئولوژیک جلب کند. زیرا با این زمـینـه‌ها برخی از ارزش‌های ایدئولوژیک رژیم با روشنفکران مشترک شده بود.» (١٨)

زبان فارسی هسته ایدئولوژیک رژیم پهلوی و دست آویزی به منظور تحریک احساسات مـیهن پرستانـه و غرور فرهنگی و در نـهایت ابزاری به منظور تظاهر بـه یکپارچگی ملی بود. درون اینجا و در برخورد با موضوع زبان نیز بار دیگر هماندیشی بنیـانی رژیم پهلوی با تمایلات روشنفکران آن زمان آشکار مـی‌شود. زبان فارسی از انقلاب مشروطه بـه بعد بخشی از گفتمان بزرگ هویت یـابی ایرانی بود و رژیم پهلوی قصدداشت هویت ملی و بومـی غیر فارس زبانان ایران را تغییر دهد و آنان را زیر پرچم فارس گرد آورد بدینجهت آموزش و پرورش عمومـی درون انحصار زبان فارسی قرار مـی‌گیرد وخواندن و نوشتن بـه زبان‌های ملی غیر فارس ممنوع مـیشود.

بزرگ نمائی عظمت ایران باستان و به عرش اعلا ء بردن زبان فارسی از مشخصات ناسیونالیسم رضا شاهی هست که همچنان عده‌ای از مخالفان آن رژیم نیز همان سیـاست را دنبال مـی‌کنند و سیـاست جمـهوری اسلامـی هم درون عرصه آموزش و پرورش همان سیـاست دوران رضاشاه با عناوین اسلامـی است. بعنوان مثال زمانی کـه در دوره ریـاست جمـهوری‌هاشمـی رفسنجانی روسای کشور‌های تازه استقلال یـافته آسیـای مرکزی بـه خراسان دعوت شده بودند و رفسنجانی درون زیر چادر بزرگی به منظور آنان سخنرانی مـی‌کرد ، گفت کـه جمـهوری اسلامـی مـی‌خواهد زبان فارسی را زبان سیـاسی اسلام د و محمد خاتمـی رئیس جمـهور بعدی نیز بار‌ها گفته هست که زبان فارسی و دین اسلام مشترکا هویت ایرانی را مـی‌سازند. و این درون حالی هست که اصل پانزدهم قانون اساسی جمـهوری اسلامـی درون کنار فارسی ، زبان‌های ملی غیر فارس را نیز مـی‌پذیرد کـه البته طی ٢٧ سال گذشته با وجود خواست تمامـی ملل غیر فارس ایرانی. این قانون که تا کنون اجرا نشده است. اصل ١٥ قانون اساسی جمـهوری اسلامـی بشرح زیر است:

« زبان و خط رسمـی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمـی و کتب درسی حتما با این زبان و خط باشد ، ولی استفاده از زبان‌های محلی و قومـی درون مطبوعات و رسانـه‌های گروهی و تدریس ادبیـات آنـها درون مدارس ، درون کنار زبان فارسی آزاد هست » (١٩)

در سال‌های اخیر ، شروع تحریکات و توهین‌ها از کانال‌های دولتی بخاطر اینست کـه هرچه مردم از مذهب دولتی بیشتر فاصله مـی‌گیرند ، حکومت بیشتر بـه ناسیونالیسم ایرانی متوصل مـی‌شود و چون پان ایرانیست‌ها بعنوان مع ناسیونالیسم ایرانی و کارشناس مسائل ملی درون دستگاههای تبلیغی حکومت بکار گرفته شده‌اند لذا خط فکری نژاد پرستانـه خود را پیش مـی‌برند و چون معتقد بـه مستحیل ترک‌ها هستند ، از هر امکانی به منظور تحقیر و توهین بـه ترک‌ها استفاده

مـی‌کنند و مـی‌بینیم کـه نتیجه عمـی‌گیرند.

اصلیت ترک بعضی از رهبران جمـهوری اسلامـی بهانـه‌ای هست تا ترک ستیزان ادعا ند کـه کارهای کلیدی حکومت درون دست ترک‌هاست. این فقط ظاهر قضیـه هست و گرنـه نظام سیـاسی و فرهنگی ایران رسما برپایـه زبان فارسی و غیر رسمـی سایر زبان‌ها گذاشته شده هست و بودن چند غیرفارس درون راس امور تغییری درون اصل مساله ایجاد نمـی‌کند بعنوان مثال استالین خود گرجی بود ولی درون خدمت زبان و فرهنگ روسی قرارگرفته بود و در زمان او، گرجیـها بیشتر از هرزمانی آسیمـیله شدند و روسها با «سیـاه » نامـیدن گرجی‌ها درون دوره استالین ، هم غیر مستقیم مخالفت خودشان را با استالین نشان مـی‌دادند و هم گرجی‌ها را تحقیر مـی‌د.

نتیجه گیری:

قیـام خردادماه ١٣٨٥ آذربایجان بار دیکر مساله ملی درون ایران را درون صدر مباحثات سیـاسی قرار داده است. این مباحث هنوز تعمـیق نیـافته هست و از طرفانی کـه مسله ملی درون ایران را قبول ندارند و یـا معتقدند کـه آذربایجان مساله ملی ندارد ، پرخاشجویـانـه و غیر منطقی هست اما شروع مساله خود گام بزرگی هست که بـه جلو برداشته شده است. قالبی و کهنـه بودن استدلالهای پان ایرانیست‌ها و قضاوت آنان درون باره ترک‌ها نشان مـی‌دهد کـه آنـها بعد از فروریختن دیوار برلین هیچ خانـه تکانی سیـاسی – ایدئولوژیک انجام نداده‌اند و شکست آنـها درون هر مباحثه نو محرز است. درون مقابل آنـها روشنفکران ملل غیر فارس درون ایران ، طی دو دهه گذشته بنیـانـهای اندیشگی خود را باز سازی کرده و تجربیـات زیـادی از تحولات بین المللی اندوخته‌اند و مـی‌بینیم کـه سوژه‌های مدرن مرتبا از طرف اینان مطرح مـی‌شودو فعالین ‌های ملی ، خطوط قرمزی را کـه خط تبعیض هستند هر روز درون عمل زیر پا مـی‌گذارند.

پان ایرانیست‌ها علیرغم اینکه نیروی سرکوب دولتی را همراه خود دارند ، درون موضع تعی قرار کرفته‌اند و پرخاشجویـانـه برخورد مـی‌کنند . اینان اگر همچنان هم موضع با حاکمـیت بـه توهین و تحقیر ملل غیر فارس ادامـه بدهند ، آگاهانـه یـا نا آگاهانـه سرنوشت خود را بـه سرنوشت حکومت گره مـی‌زنند و این قمار خطرناکی است.

اینان حتما در موضع گیریـهایشان دقت ند و گرنـه آتش بـه خرمن آرزوهای خودشان مـی‌زنند ، مگر نمـی‌بینند کـه طی یک سال اخیر توهین بـه ملل غیر فارس سه شورش خونین درایران ایجاد کرده است.

اول نامـه توهین آمـیز منتسب بـه معاون اول ریـاست جمـهوری کـه در آن خواهان پاسازی قومـی درون خوزستان شده بود ، اعراب خوزستان را بـه شورش وا داشت.

بعد از آن توهین بـه اهل تسنن درون سریـال امام علی درون تلویزیون جمـهوری اسلامـی ، کردستان و بلوچستان را بـه طغیـان و شورش وا داشت.

و اکنون مقاله و کاریکاتور روزنامـه رسمـی دولت باعث قیـام آذربایجان شده است. با گذشت زمان توهین‌ها علنی و اعتراضات رادیکال تر مـی‌شود.

ترک‌ها بخش بزرگی از جمعیت ایران هستند و چگونگی حل مساله ملی درون آینده با حرکت آذربایجانی‌ها رقم خواهد خورد چون ایران بدون آذربایجان معنی ندارد و نیروی مـیلیونی آذربایجان اکنون بـه مـیدان آمده هست ، نیروی صدها هزار نفری کـه در قلعه بابک هویت ملی خودرا اعلام مـی‌کرد اکنون بطور آشکار موجودیت خود را درون شـهرها نشان مـی‌دهد واین درست عنظربرنارد اورکاد هست که خیـال مـی‌کرد با انقلاب اسلامـی ، مساله اقلیت‌های ملی درون ایران به منظور همـیشـه حل شده هست (٢٠)ولی وقایع سال‌های اخیر بیـانگر آنست که:

« آتشفشان خاموش از خواب دیرمان بیدار گشته هست ».

———————-

فهرست بعضی از منابع کـه در این نوشته مورد استفاده قرار گرفته اند:

1- سفرنامـه پولاک ترجمـه کیکاووس جهانداری Jakob Eduard POLAK

٢ – شاهنامـه فردوسی (متن انتقادی) تصحیح م.ن. عثمانوف زیرنظر ع. نوشین – مسکو١٩٦٧

٣- AL – HAMADANI (١٩٧٣:٣٧٥)

٤ – ماشااله رزمـی – علل شکست طرفداران شریعتمداری – شماره ٢٦ ماهنامـه جمـهوریخواهان ملی دیماه ١٣٦٩ برابر با ژانویـه ١٩٩١

این مقاله بارها درایران و خارج از ایران تجدید چاپ شده از جمله درون کتاب: ایران آینده و آینده ایران نوشته حسن شریعتمداری درسال ١٣٧٦بطور کامل درج شده است.

٥- ماشااله رزمـی – درون تبریز خبری هست – مجله راه آزادی چاپ پاریس شماره ٤٢ مـهرماه ١٣٧٤ – این مقاله شورش دانشجویـان دانشگاه تبریز را علیـه بخشنامـه فاصله اجتماعی تحلیل مـی‌کند. جالب هست که ناشر مجله اصرار داشت کـه عنوان مقاله را عوض د چون فکر مـی‌کرد درتبریز خبری نیست. این مقاله نیز دهها بار درون داخل و خارج تجدید چاپ شده و از جمله درون نشریـه تریبون دفتر پنجم سال ١٩٩٩ بطور کامل و با مقدمـه ناشرچاپ شده است.

٦- Xavier de PLANHOL – le fait turc en Iran – Paris Sorbonne ١٩٨٨

٧- polak – Persien , das land und sein -١٨٦٥ – پولاک – (ایران وایرانیـان)

ترجمـه بفارسی تهران ١٣٦١

٨- کلیـات سعدی با تصحیح محمد علی فروغی

٩ – از صبا که تا نیما (تاریخ ١٥٠ سال ادب فارسی) – یحیی آرین پور – تهران ١٣٥١

١٠ – منوچهر مرتضوی ، مسائل عصر ایلخانان ، تهران ١٣٧٠

١١- Miraj nameh – Paris – Bibliothèque Nationale

١٢- Louis BAZIN – les turcophones d’Iran – Sorbonne nouvelle ;

Paris ١٩٨٨ – éditions CNRS

١٣ – Xavier de PLANHOL –le fait turc en Iran – paris , éditions CNRS ١٩٨٨

١٤ – René GROUSSET – L’Empire des steppes (Attila’Gengis-khan’Tamerlan)

Paris ١٩٣٩

١٥- سید حسن تقی زاده نماینده تبریز درمجلس مشروطه

١٦- Arthur CHRISTENSEN – les sots dans la tradition populaire des persans

Acte orientale ١-٣ ١٩٢٢

١٧- Xavier de PLANHOL – le fait turc en Iran: quelques jalons – paris éditions CNRS

١٨ – عرب ستیزی درون ایران – جویـا بلوندل ترجمـه فرناز حائری – تهران ١٣٨٢

١٩ – قانون اساسی جمـهوری اسلامـی ایران

٢٠ – Bernard HOURCADE – ethnie ; nation et citadinité en Iran – éditions CNRS

Paris ١٩٨٨




[تاریخ « وارلیق - varliq.wordpress.com مداحی محسن جسور مرند]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 07 Jul 2018 13:18:00 +0000



تراکتور 475 انگليسي وارداتي

varliq « وارلیق

شیوا فرهمند راد

مادرم گیلک، تراکتور 475 انگليسي وارداتي زاده و پرورده‌ی بندر انزلی (مطابق شناسنامـه‌اش- بندر پهلوی)، و پدرم ترک، زاده و پرورده‌ی اردبیل بودند. تراکتور 475 انگليسي وارداتي این هر دو درون نمـین، درون چهل کیلومتری جاده‌ی اردبیل بـه آستارا، درون مرز دو اقلیم و آب‌وهوای جغرافیـایی کم‌وبیش متضاد، دور از خانـه و خانواده، آموزگار بودند، زبان یک‌دیگر را نمـی‌دانستند و نمـی‌فهمـیدند و به زبان سومـی، بـه فارسی، پل آشنایی بستند، دل به‌هم دادند، و همسری د. تراکتور 475 انگليسي وارداتي من نخستین فرزند این‌دو و زاده‌ی همان نمـین هستم. بعد زبان مادری من گیلکی، زبان پدریم ترکی آذربایجانی، و زبان خانگیم فارسی‌ست. پنج- شش‌ساله بودم کـه پدر و مادر بـه اداره‌ی فرهنگ (آموزش و پرورش) اردبیل منتقل شدند و خانواده بـه این شـهر کوچید.

خاطرات من از بستگان پدری و مادری، و نیز خاطرات زبانی من از این هنگام آغاز مـی‌شود. هنوز بـه سن دبستان نرسیده‌بودم و پدر و مادر کارمندم اغلب مرا بـه خانواده‌ی بزرگ پدربزرگ و عموها و ‌ها مـی‌سپردند. و این‌جا بود کـه جلوه‌های تازه و پر رنگ و بویی از زبان ترکی آذربایجانی را کـه چندی پیش از پیشخدمت سرخانـه‌مان صونا خانم درون نمـین شنیده‌بودم، بار دیگر مـی‌شنیدم و مـی‌آموختم. هیچ‌یک از بستگان خانواده‌ی بزرگ پدریم، به‌جز عموی جوانم کـه تحصیلات هنرستان فنی داشت، فارسی نمـی‌دانستند. ‌هایم، کـه کم‌وبیش دم بخت بودند اما بـه مدرسه نرفته‌بودند، کلمـه‌های شکسته- ‌بسته‌ای بـه فارسی مـی‌گفتند، و نـه بیش‌تر. این‌جا آموزش زبان ترکی من آغاز شد. بزرگترین آموزگارم درون این راه پدربزرگم بود. او جمعه‌ی هر هفته دستم را مـی‌گرفت و به دشت و صحرای پیرامون اردبیل مـی‌برد، ابر و باد و خاک و آب و گیـاهان را نشانم مـی‌داد و با آن صدای بمـی کـه هنوز مـی‌شنوم نام گیـاهان را درون گوشم مـی‌خواند: تراکتور 475 انگليسي وارداتي یئملیک، دَه‌وَه تیکانی، بولاق‌‌اوتی، ککلیک‌اوتی، و «…اوتی» (…گیـاه)های بی‌شمار دیگر. اکنون مـی‌اندیشم کـه لهجه‌ی غریبی داشت. به‌جای «یخیلارسان» (مواظب باش، نیـافتی)، بـه منی کـه مدام بازی‌گوشی مـی‌کردم و به هر سوئی مـی‌دویدم، مـی‌گفت «یخیلوسان!». هنوز نمـی‌دانم این لهجه از کدام محال آذربایجان است. همسر دوم او، نامادری پدرم، کـه او نیز یکی از منابع آموزش ترکی من بود، روزهای هفته را بـه ترکی مـی‌شمرد: دوز گونی، سوت گونی…، و مادرم نمـی‌فهمـید.

پدرم اجازه نمـی‌داد کـه حتیدر را باز کنم و توی کوچه را تماشا کنم. مـی‌گفت کـه بچه‌های کوچه شرور و بی‌تربیت و بددهن‌اند. تنـها هم‌بازی‌هایم، به‌جز و برادر، عموزاده‌هایم بودند کـه آنان نیز با من بـه ترکی سخن مـی‌گفتند. ترکی برایم زبانِ بازی با عموزاده‌ها و قصه‌های خیـال‌انگیزی کـه از بزرگترهای خانواده‌ی پدری مـی‌شنیدم، زبان زن‌عموی زیبایم توران خانم، عطر قورمـه سبزی، پیچاق قیمـه‌سی و آبگوشت مادربزرگ، رنگ‌های شگفت‌انگیز شیشـه‌ی اورورسی‌های خانـه‌ی پدربزرگ، زبان ‌های جوان و شوخ و مـهربانی کـه مرا عاشقانـه دوست مـی‌داشتند، و زبان نام و رنگ و بوی گیـاهان و گندمزارهای زرین و طبیعت بیرون اردبیل بود.

زبان مادریم اما زبان گفتار مادر با ‌ی جوانم کـه با ما زندگی مـی‌کرد، و زبان ‌ها و ‌های بی‌شماری بود کـه گاه به منظور شفا جستن از لجن معجزه‌آسای شورابیل و آب‌های گرم سرعین از انزلی بـه خانـه‌ی ما مـی‌آمدند و بلند و پر سروصدا حرف مـی‌زدند. گیلکی برایم بوی سیر، عطر بهشتی پامودور خوروش، مـیرزاقاسمـی، باقلاقاتق، طعم غریب ترشـه‌‌تره و مرغ‌فوسونجون، کشف ماهی سفید سرخ کرده یـا «فیبیج»شده درون گمج، زیتون پرورده، عطر شگفت چوچاق، ترشی گزنده و گس ترشـه‌انار، و شیرینی رشته‌خشکار بود. گیلکی، چادرنماز گلدار ‌ها و ‌ها، خانـه‌ی نئین و گالی‌پوش ، «کرد»ی شگفت‌انگیز به منظور کشیدن آب از چاه، زبان رطوبت و سبزی جنگل، عطر مستی‌آور شالی‌زارها، زبان دریـا و قایق و مرغان دریـایی و مرداب، زبان فورش‌بازی بود.

اکنون درون آستانـه‌ی شروع دبستان، با دو فرهنگ پرورش یـافته‌بودم و با یک زبان سوم کـه ابزار ارتباط درون خانـه و زبان نمایشنامـه‌های رادیویی بود. جهانی بود کم‌وبیش زیبا و دوست‌داشتنی. اما این جهان زیبا با آغاز دبستان به‌کلی فرو ریخت! از کلاس اول چیز زیـادی به‌یـاد ندارم. هشتاد نفر درون یک کلاس بودیم (سال 1338!) و اغلب بـه حال خود رها مـی‌شدیم. سیلی دردناک واقعیت زندگی درون کلاس دوم فرود آمد. درس جدی شده‌بود و آموزگارمان خشن‌ترین و بدترین آموزگار دوران 18‌ساله‌ی تحصیلات کلاسیک و بدترین آموزگار تمام زندگیم بود. او چوبی با مقطع مستطیلی داشت کـه با آن کف دستان ما را سیـاه مـی‌کرد. فرق سر بی‌مویش پر از آثار قمـه‌زنی‌های روز عاشورا، و پر از زخم‌های بزرگ اگزما بود. درون دقایق فراغت مبصر کلاس را وا مـی‌داشت کـه این زخم‌ها را بخاراند و شوره‌های سرش را بریزد! فارسی چندانی بلد نبود و «مـیکروسکوپ» را با من‌ومن و حجی‌کنان «مـی… کی‌رو… سی‌کوپ» مـی‌خواند. هم‌کلاسی‌هایم با ساعت‌ها تلاش و عرق ریختن، از درس‌ها هیچ سر درون نمـی‌آوردند. همـه‌چیز بـه زبان تازه‌ای بود. آنان گذشته از محتوای درس‌ها، داشتند زبان تازه‌ای مـی‌آموختند، از آموزگاری کـه خود این زبان را نمـی‌دانست. و من این برتری را داشتم کـه زبان درس‌ها را از پیش مـی‌دانستم و درس‌ها را پیش از آن‌که مطرح شوند، بلد بودم، حتی بهتر از آموزگار. اما ترکی را درست حرف نمـی‌زدم. با آنان هم‌زبان نبودم. درون بازی‌هایشان راهم نمـی‌دادند. خودی نبودم. «فاسّ» (فارس) بودم. بیگانـه بودم. دستم مـی‌انداختند، کتکم مـی‌زدند و آزارم مـی‌دادند.

ماهی بعد از آغاز سال تحصیلی دانش‌آموز تازه‌ای بـه کلاسمان آمد: سید جمال‌الدین سعیدی. او نیز «فاسّ» بود. پدرش رئیس یکی از اداره‌های دولتی بود کـه با مقام‌های بالاتر شـهر خودشان درافتاده بود و به اردبیل تبعیدش کرده‌بودند! آری، ما درون تبعیدگاه زندگی مـی‌کردیم بی‌آن‌که خود بدانیم! جمال ِ تیره‌روز کـه روبه‌روی من مـی‌نشست، از زبان آموزگار و همکلاسی‌ها کلمـه‌ای نمـی‌فهمـید. حتی هنگامـی کـه آموزگار با آن لهجه‌اش متن کتاب را مـی‌خواند، جمال چیزی نمـی‌فهمـید. دیکته را بر پایـه‌ی تلفظ غلط آموزگار غلط مـی‌نوشت، نمره کم مـی‌گرفت و پدر سخت‌گیرش کـه نمره‌ی کم‌تر از بیست را قبول نداشت، درون خانـه کتکش مـی‌زد. بارها دیده‌بودم کـه دفترش را با نمره‌ی آموزگار تماشا مـی‌کرد و با آن کـه سخت مـی‌کوشید گریـه نکند، آرام و بی‌صدا اشک مـی‌ریخت و برگ‌های دفترش را خیس مـی‌کرد. دلم مـی‌خواست با او دوست شوم، اما او درون زنگ تفریح از آزار همکلاسی‌ها مـی‌گریخت و همچون پرنده‌ای باران‌خورده بـه زیر بال برادرش علاءالدین کـه سه کلاس بالاتر از ما بود پناه مـی‌برد. علاء، گاه کتک‌خورده از همکلاسی‌های خود، جمال را درون کنار مـی‌گرفت، با هم درون گوشـه‌ای بـه دیوار تکیـه مـی‌دادند و سرگشته درون این جهان بیگانـه‌ای کـه به آن پرتاب شده‌بودند مـی‌نگریستند. با پایـان سال تحصیلی از دبستان من و از اردبیل رفتند.

همکلاسی‌های ترکی داشتم کـه درسخوان بودند و پیدا بود کـه در خانـه کمکشان مـی‌کنند، اما بـه هنگام درس‌تحویل‌گنگ و لال بودند. بعدها کـه انشاء بـه مواد درسی‌مان افزوده شد، نمـی‌توانستند چیزی بنویسند. پای تخته نمـی‌توانستند بـه زبانی کـه تازه مـی‌آموختند چیزی بگویند. ح.ش. کـه تا سال‌ها بعد همکلاسی‌ام بود، با آن‌که همـه چیز را درون خانـه خوب فهمـیده‌بود، پای تخته شروع مـی‌کرد بـه عرق ریختن، با تمام نیرو بـه خود فشار مـی‌آورد که تا کلمـه‌ای از مـیان قفل دندان‌ها و از زبان فلج‌شده‌اش بیرون آید، چهره‌اش سرخ مـی‌شد، نفس را درون حبس مـی‌کرد، زور مـی‌زد…، نیم‌کلمـه‌ای بـه شکل انفجاری از حنجره‌اش بیرون مـی‌پرید، و باز لال مـی‌شد، زور مـی‌زد…، و اشکش با عرقش درون مـی‌آمـیخت. با او رنج مـی‌بردم. مـی‌خواستم کمکش کنم. مـی‌خواستم کلمـه را درون دهانش بگذارم. هر لحظه منتظر بودم کـه دهان بگشاید و کلمـه را بگوید. درون دل تشویق‌اش مـی‌کردم: «بگو! آهان! آفرین! نفس‌ات را حبس نکن! دهان باز کن! زبان باز کن! بگو…» اما سودی نداشت. یکی دو بار شلوارش را خیس کرد، مایـه‌ی تمسخر همکلاسی‌ها شد، و دلم برایش بـه درد آمد.

تا پایـان دبیرستان بخش بزرگی از همکلاسی‌هایم را آموزگاران بعد از چند بار آزمودن دیگر هرگز پای تخته نمـی‌بردند، زیرا اینان با آن‌که درس‌خوان بودند و توانسته‌بودند خود را که تا پایـان دبیرستان برسانند، نمـی‌توانستند جمله‌ای از خود بـه فارسی بگویند. این زبان تازه را بـه شیوه‌ی درست نیـاموخته‌بودند. آن‌چه آموخته‌بودند چیزهایی شکسته‌بسته بود بـه اجبار و همراه با درس‌ها و کتاب‌هایی کـه برای زبان‌آموزی طراحی نشده‌بود.

پسرعمویم کـه دو سال بزرگ‌تر از من بود نیز مشکل زبان داشت، دو سال مردود شد و من بـه او رسیدم. اکنون درون یک کلاس بودیم، همکلاسی‌ها بـه سنی رسیده‌بودند کـه احترام سرشان مـی‌شد و در پناه پسرعمو و حال کـه ترکیم بهتر و بهتر مـی‌شد، دیگر آزارم نمـی‌دادند، و تا پایـان دبیرستان دغدغه‌ی زبان نداشتم.

با ورود بـه دانشگاه درون تهران دغدغه‌ی زبان از سوی مقابل بـه سراغم آمد. اکنونانی درون تهران، و به‌ویژه بیرون دانشگاه، بـه فارسی معوج من مـی‌خندیدند و جوک‌های زشت و بی‌شرمانـه و توهین‌آمـیزی درباره‌ی ترک‌ها مـی‌گفتند. عجب! من این‌جا هم خودی نبودم. این‌جا دیگر «فاسّ» نبودم. از تبعیدگاهی به‌نام اردبیل آمده‌بودم. بعد من کـه بودم؟ هویت من، کیستی من چه بود، کـه بود؟ با هم‌اتاقی‌های خوابگاه دانشگاه پیرامون این مسائل مـی‌گفتیم و مـی‌اندیشیدیم: البته کـه ما ترک بودیم! مـی‌بایست هویت ترکی‌مان را حفاظت مـی‌کردیم، بـه آن مـی‌بالیدیم، درون گسترش فرهنگ ترکی‌مان مـی‌کوشیدیم و زبانمان را بهتر مـی‌آموختیم: کتاب‌های ترکی بایست تهیـه مـی‌کردیم، شعر، ادبیـات، موسیقی. و افسوس کـه هرچه مـی‌جستیم کم‌تر مـی‌یـافتیم: شاهنشاه و ساواک چاپ و نشر هرگونـه نوشته بـه ترکی آذربایجانی را ممنوع کرده‌بودند. هیچ کتاب و نشریـه‌ای بـه ترکی یـافت نمـی‌شد. علی تبریزی کـه کنار خیـابان ناصرخسرو بساط کتاب‌فروشی داشت درون پاسخ ما کـه کتاب ترکی مـی‌خواستیم گفت: مگر نمـی‌دانید کـه کتاب ترکی از «یک گام بـه پیش، دو گام بـه پس» اثر لنین خطرناک‌تر است؟ زندان! شکنجه!

عجب! این چه بساطی‌ست؟ نیمـی از اهالی کشور را کـه زبانی دیگر، زبان ترکی دارند شـهروند درجه دوم حساب مـی‌کنید، «زبان رسمـی» کشور را درست بـه آنان نمـی‌آموزید، نمـی‌گذارید بـه زبان خودشان سوادآموزی را آغاز کنند، و گذشته از آن، حتی یک برگ کاغذ هم بـه زبان آنان درون این کشور یـافت نمـی‌شود؟ نـه! این درست نیست! این‌طور نمـی‌شود. حتما کاری کرد. حتما کاری کرد! کتاب! کتاب حتما یـافت! از کجا؟ جایی هست درون آن‌سوی ارس کـه به این زبان، همـین زبان، تحصیل مـی‌کنند، رادیو و تلویزیون و روزنامـه و کتاب دارند. از آن‌جا حتما تهیـه کرد!

بیش‌تر کتاب‌های ترکی کـه پنـهانی و با به‌جان خ خطر زندان و شکنجه دست‌به‌دست مـی‌گشت، چاپ باکو بود. یکی از کتاب‌های استثنائی چاپ تبریز کـه پیدا کردیم، بخشی از منظومـه‌های «سازمـین سؤزو» سروده‌ی ب.ق. سهند بود کـه بر پایـه‌ی حماسه‌های کهن «دده قورقود» سروده شده‌بود. این کتاب درون آن هنگام «شاهنامـه»ی ما بود. با یکی از هم‌اتاقی‌هایم قرار گذاشتیم کـه حماسه‌ی «دیرسه‌خان‌اوغلو بوغاچ» را از بر کنیم. و هنوز، بعد از 35 سال، بخش‌هایی از آن را به‌یـاد دارم:

ماوی گؤی‌لر ایستی‌له‌ییب

آچان زامان یـاخاسینی،

آسلاییری قایـالاردان

سحر، زری چوخاسینی.

کروان قالخیر یوخوسیندان،

یوکون چاتیر، دوشور یولا:

کیم چاتاجاق مقصدینـه،

کیم یورولوب، یولدا قالا؟!

نوشتن متن کامل اپرای کوراوغلو اثر عزیر حاجی‌بیکوف و ترجمـه‌ی آن بـه فارسی بزرگترین چالش زندگی من درون آن سال‌ها بود. سه سال با گوشی‌های امانتی درون «اتاق موسیقی» دانشگاه بـه این اپرا گوش مـی‌دادم و مـی‌کوشیدم از مـیان هیـاهوی سازهای ارکستر و گروه کر کلمات را بشنوم، شکار کنم و بنویسم. درون رؤیـای پهلوانی‌ها بودم. روزی را مـی‌دیدم کـه «دده‌م قورقود» مـی‌آید، «قوپوز» مـی‌نوازد، سرود مـی‌خواند، و نامـی سزاوار بر من مـی‌نـهد! درون این مـیان مدت کوتاهی گذارم بـه زندان افتاد و در آن‌جا بـه هم‌زنجیرانی کـه ترکی آذربایجانی را زبان رزم و ایستادگی، زبان حیدر و ستار مـی‌دانستند، مقدماتی از این زبان را آموختم. از شاگردانم یوسف قانع خشک‌بیجاری (که چند سال بعد همراه با حمـید اشرف و یـارانش درون حمله‌ی ساواک بـه خانـه‌ی تیمـی‌شان کشته شد)، «ایرج آذرین» از رهبران کنونی یکی از گروه‌های منشعب از «حزب کمونیست ایران»، و ابوالفضل خیری، نوجوانی از گروه چریک‌های وابسته بـه بهروز دهقانی (که از سرنوشت او هیچ نمـی‌دانم) بودند.

اما چه سود از همـه‌ی این فعالیت‌ها؟ پدرم شش- هفت‌ساله بود کـه مادرش مرد، و زبان پدریم کمـی پیش یـا بعد از آن مادرمرده شده‌بود. تلاش‌های من و مای کوچک و تهی‌دست بـه جایی نمـی‌رسید. دستگاه‌های دولتی از سال‌های دور کمر بـه قتل زبان ما بسته بودند و برای این کار همـه‌ی امکانات را بـه کار مـی‌گرفتند: افراد غیر محلی و فارسی‌زبان را بـه ریـاست اداره‌های دولتی شـهرهای آذربایجان مـی‌گماشتند، و برای هر کلمـه‌ی ترکی کـه بر زبان دانش‌آموزان جاری مـی‌شد، جریمـه گذاشتند. درون این سیـاست زبان‌کُشی توانستند حتی اندیشمندانی از خود آذربایجان را نیز بـه خدمت گیرند. اینان و بسیـاری از اندیشمندان و روشنفکران فارسی‌زبان مـی‌خواستند و مـی‌خواهند ثابت کنند کـه اشتباهی شده و ترکی آذربایجانی همان فارسی‌ست! کـه هم‌مـیهنان «آذری» هم البته از نژاد پاک آریـایی هستند کـه به گناه ترکان و مغولان پلید بیـابان‌های دوردست آسیـا کمـی ناپاکی درون زبانشان پدید شده، و چیزی نیست، پاکش مـی‌کنیم! مترجم و پژوهشگری همـه‌ی زندگی خود را وقف آن کرده کـه ثابت کند از دوران باستان که تا عهد مغول حتی پای یک ترک هم بـه دیـار آذربایجان نرسیده! ناشر کتاب من «تحلیلی بر حماسه‌ی کوراغلو» مـی‌گوید عنایت‌الله رضا کـه تا پیش از انقلاب درون اداره‌ی ممـیزی شاهنشاهی کار مـی‌کرد، بـه او گفت: «در آذربایجانی به‌نام کوراوغلو نداشته‌ایم. این شعرهای ترکی را از متن کتاب پاک کنید!» گوئی او هرگز ندیده‌بود چه‌گونـه «آشیق»ها درون جشن‌ها و عروسی‌ها و قهوه‌خانـه‌های سراسر آذربایجان داستان‌های کوراوغلو را مـی‌خوانند. او حتی بـه فرهنگ رشتی خود نیز پشت کرده‌بود و گوئی نمـی‌دانست کـه در گیلان نیز از «کوره غولی» نام مـی‌برند.

دانشمند ارجمند دیگری لطف بزرگی کرده: مدتی درون آذربایجان گشته، زحمت کشیده و زبان مردم را یـاد گرفته، که تا فاش کند کـه این زبان پر از واژه‌های پارسی و پهلوی ناب است! او درون برنامـه‌های رادیوئی درون استکهلم سیـاهه‌ی بلندبالائی از این واژه‌ها را مـی‌خواند و ناگهان ادعا مـی‌کند کـه در مقابل، تعداد واژه‌‌های ترکی درون فارسی از تعداد انگشتان یک دست هم کمتر است! گیریم کـه هرچه ایشان مـی‌گویند درست است. کـه چه؟ آیـا تعداد واژه‌های یک زبان درون زبان دیگر معیـاری به منظور تعیین حقانیت صاحبان زبانی به منظور سروری بر صاحبان زبان دیگر، یـا معیـاری به منظور تعیین حق کودکان به منظور سوادآموزی بـه زبان خود است؟ چند واژه‌ی عربی درون فارسی هست؟ بگذریم از این کـه ایشان گوئی با «قاشق» و در «بشقاب» «قورمـه» و «قیمـه» نخورده‌اند، خوراکشان درون «قابلمـه» و روی «اجاق» پخته نشده، و شب‌ها روی «دشک» نخوابیده‌اند، که تا همـین هفت واژه درون یک جمله به منظور ابطال ادعایشان کافی باشد. (ایشان حسن عمـید را «شاگرد مطبعه‌ی بی‌سواد» خواندند و از این رو منبع من به منظور ترکی بودن این واژه‌ها «فرهنگ بزرگ سخن» دکتر حسن انوری‌ست).

بسیـاری از اینان هرگز گذارشان بـه آذربایجان و کردستان و خوزستان و بلوچستان و ترکمن‌صحرا نیـافتاده و درد زبان‌ندانی را درون داخل کشورمان نچشیده‌اند. بزرگ‌ترین پژوهش زبانی‌شان درون این حد هست که از آشنای ترکشان مـی‌پرسند:

– بگو کتاب!

– کیتاب.

– بگو مداد!

– مـیداد.

– بگو دفتر!

– دفتر.

– بگو قوری!

– گوری.

– هه، هه… گوری نـه، قوری! بگو قاشق!

– گاشق.

– هه، هه… گاشق نـه، قاشق!

بگو مـیز، صندلی، ماشین، تلویزیون، یخچال، رادیو، تلفن و …

و بـه این نتیجه‌ی روشن‌تر از روز مـی رسند کـه ترکی همان فارسی‌ست، منتها کمـی معوج، مانند لهجه‌یـانی کـه جوک‌های ترکی مـی‌گویند! برخی از اینان درون محافل روشنفکری اشک تمساح مـی‌ریزند کـه تعداد زبان‌های زنده‌ی دنیـا از شش هزار بـه دو هزار رسیده، و نمـی‌شمارند کـه در خانـه‌ی خودمان چند زبان درون بستر مرگ دست‌وپا مـی‌زنند.

برخی از اینان درون کشوری مانند سوئد زندگی مـی‌کنند کـه در آن حق آموزش زبان مادری به منظور کودکان خانواده‌های مـهاجر بـه رسمـیت شناخته‌شده، و هنگامـی کـه مـی‌شنوند دولت بودجه‌ی مدارس را به منظور آموزش زبان مادری کاهش داده، گریبان مـی‌درند و فغانشان بـه آسمان مـی‌رسد کـه «پس حق کودکان ما به منظور آموزش زبان مادری چه مـی‌شود؟»، اما اگری دهان باز کند و از حق مـیلیون‌ها کودک غیر فارسی‌زبان کشور خودمان به منظور آموزش زبان مادری سخن بگوید، باز گریبان مـی‌درند و فغان بر مـی‌دارند: «وا ایرانا! وا ایرانا! ایران را تجزیـه د! ایران شد ایرانستان!»

بسیـاری از این اندیشمندان و روشنفکران کـه اکنون از بد روزگار بـه محیط بیگانـه پرتاب شده‌اند، این‌جا و در جامعه‌ی بیگانـه به منظور نخستین بار دچار بحران هویت مـی‌شوند و در پاسخ بـه این پرسش نـهان درون ضمـیرشان کـه کیستند و این‌جا چه مـی‌کنند، درون جست‌وجوی گذشته‌ای تابناک بـه کورش و داریوش و هخاان، و حتی دورتر، بـه عیلام مـی‌رسند، و کشف مـی‌کنند کـه تاریخ درخشانمان را عرب‌ها و ترک‌های فلان‌فلان‌شده آلوده‌اند؛ کـه تاریخمان را حتما از این پلشتی‌ها پاک کنیم. بعد نامـی پاک و پارسی و آریـایی بر خود مـی‌نـهند و گام درون مـیدان نبرد مـی‌نـهند. مـی‌گویند: چیزی به‌نام ترک و ترکمن و عرب و غیره درون ایران‌زمـین پاک و اهورایی نداشته‌ایم و نداریم! و آن‌گاه از دیدن تصویر آینـه‌ای خود درون شگفت مـی‌شوند: نمـی‌فهمند چراانی از دیگرسو نام‌های ناب ترکی و آلتائیک بر خود مـی‌نـهند و ادعاهای مشابهی بـه مـیان مـی‌آورند: کـه اصلاً حضرت نوح هم ترک بود، کـه همـه‌ی زبان‌های التصاقی دنیـا درون واقع ترکی هستند، کـه حتی سرخپوستان امریکا هم ترک‌اند، کـه باید امپراتوری گرگ خاکستری را از اقیـانوس آرام که تا شمال افریقا زنده کنیم! این دو گروه درون دو قطب متضاد، درون دو سوی خط آتش مـی‌ایستند، تیرهای زهرآگین به‌سوی یک‌دیگر پرتاب مـی‌کنند، و هرگز بـه زبان مشترکی به منظور گفت‌وگو نمـی‌رسند. درون هیـاهوی این بحث واقعیت امروز فراموش مـی‌شود: این کـه هرچه بود و نبود، از دیرباز مردمانی هم درون ایران زندگی مـی‌کنند کـه همـین امروز بـه فارسی سخن نمـی‌گویند.

کسانی دل مـی‌سوزانند، منصفانـه حق مـی‌دهند، و تحلیل‌های بلندبالا مـی‌نویسند. اما اکثریت بزرگ این تحلیل‌ها درون پایـان یک «اما» دارند. کم‌تری از حق تحصیل کودکان غیر فارسی‌زبان بـه زبان مادری دفاع مـی‌کند. درون بهترین حالت وعده‌ی سر خرمن مـی‌دهند: بگذارید دموکراسی را درون مـیهن‌مان برپا کنیم، آن‌وقت…

و این‌چنین هست که زمان مـی‌گذرد. هم‌شـهریـان من هنوز شـهروندان درجه دوم کشورمان هستند. هنوز اجازه ندارند سوادآموزی را بـه زبان مادری خود آغاز کنند. هنوز استعدادهایشان نشکفته درون نطفه خفه مـی‌شود. هنوز پای تخته گنگ و لال مـی‌مانند. مـیلیون‌ها کودک از دشواری آموختن دانش بـه زبانی دیگر سر مـی‌خورند. روستائی آذربایجانی هنوز حتما شکایت از راننده‌ای را کـه او را کشته بـه زبانی کـه نمـی‌داند بنویسد و در دادگاهی حاضر شود کـه کلمـه‌ای از آن‌چه درون آن مـی‌گذرد نمـی‌فهمد. این‌چنین هست که نارضایی‌ها بیش‌تر مـی‌شود. شکاف‌ها عمـیق‌تر مـی‌شود. اختلاف‌ها گسترش مـی‌یـابد. تنش‌ها شدیدتر مـی‌شود. وانی کـه ابزار حل مشکل را درون دست دارند، گوئی درون خواب‌اند، یـا اگر کاری مـی‌کنند، درون جهت بدتر اوضاع هست و متوجه نیستند چه مـی‌کنند.

ای‌مـیل زیر کـه دو سال پیش دریـافت کردم، درون این زمـینـه گویـاست:

From: «… Caitlin … «
To: «otaghe_mousig…»
Sent: Thursday, September 8, 2005 12:57:52 AM
Subject: …

Hello,

I’ve found your website very interesting, and I’d like to get in touch with you to see whether you have any images of Iranian Azeris or images of things (places, food, historical figures or events) related to Iranian Azeri culture that I might be able to use. I am working for a consulting company in the United States and we are currently doing research on the Iranian Azeris for the Marine Corps. Our final project, an in-depth analysis of the various ethnic groups of Iran, is to provide a better understanding of the region.

If this is agreeable with you, would you mind e-mailing me?

I hope to hear from you soon.

Sincerely,

Caitlin …

اندکی دقت در سایت مربوط بـه شغل این خانم نشان مـی‌دهد که زیر پوششی ظاهری، مأموران زبردست و کارکشته‌ای درون این شرکت خصوصی گرد آمده‌اند، پول مـی‌گیرند و هر مأموریتی را درون هر جایی از جهان کـه بخواهید برایتان انجام مـی‌دهند. امروزه جنگ‌ها خصوصی‌سازی شده‌اند، چرا کارهای اطلاعات و جاسوسی خصوصی‌سازی نشوند؟ (نشانی سایت را نمـی‌نویسم که تا برایشان تبلیغ نشود!).

ابتدا شگفت‌زده بـه یـاد جمله‌ی معروف اگوست ببل Bebel یکی از بنیـان‌گذاران حزب سوسیـال‌دموکرات آلمان افتادم کـه با خود مـی‌گفت: «ببل پیر، باز چه دسته گلی بـه آب دادی و چه گفتی کـه آن‌طرفی‌ها برایت کف مـی‌زنند و هورا مـی‌کشند؟» (نقل بـه معنی). به‌سرعت بـه سراغ سایتم رفتم و زیر و رویش کردم، اما چیزی نیـافتم.

قضیـه روشن است: من کاره‌ای نیستم و این نامـه تنـها به منظور من فرستاده نشده. سایت من تنـها یک بهانـه است. سازمان‌های اطلاعاتی امریکا همـین چند سال پیش اعتراف د کـه در کشورهای مسلمان نفوذی ندارند و باید کارزار گسترده‌ای به منظور جبران این نقص به‌راه اندازند. آگهی سربازگیری سازمان سیـا را درون رسانـه‌های فارسی‌زبانِ خارج خیلی‌ها دیده‌اند. داستان‌های دردناکی بر سر زبان‌هاست از بستگان جوانان ایرانی ساکن امریکا کـه هنگام تلاش به منظور گرفتن روادید سفر از سفارت امریکا درون ترکیـه، درون مقابل دریـافت روادید وادار بـه خبرچینی به منظور امریکا شده‌اند، و بعد برخی از آنان درون ایران گیر افتاده‌اند و در زندان به‌سر مـی‌برند. بی‌گمان ده‌ها شرکت مشابه درون امریکا و چندین کارمند درون هر شرکت ده‌ها نامـه‌ی مشابه به منظور افراد گوناگون فرستاده‌اند: تیرهایی درون تاریکی!

اما خودمانیم، چرا نیروی دریـایی امریکا از چند سال پیش دارد روی «آذری‌های ایران» مطالعه مـی‌کند؟ عاشق چشم و ابروی ما هستند؟ مـی‌خواهند دموکراسی برایمان بیـاورند؟ دلشان به منظور امثال ح.ش. کـه هم‌اکنون درون دبستان‌های آذربایجان رنج مـی‌برند سوخته و مـی‌خواهند تحصیل بـه زبان مادری برایشان بـه ارمغان آورند؟ خانم کیتلین مـی‌گوید کـه هدف نـهایی پروژه، تحلیل عمـیق از گروه‌های قومـی گوناگون ایران برایب درک بهتری از منطقه است. با «منطقه» چه‌کار دارند؟ از مـیان این‌همـه سازمان‌ها و نـهادهای جهانی، نیروی دریـایی امریکا چه مرجعیت و چه علاقه‌ی ویژه‌ای دارد کـه روی «آذری‌های ایران» مطالعه کند و «درک بهتری از منطقه»ی ما به‌دست آورد؟ بـه نیروی دریـایی امریکا چه ربطی دارد؟ درک خود ما از «منطقه» چه‌قدر است؟ آیـا درون خانـهی هست کـه درد دل فرزندان را بشنود؟ آیـا درون خانـهی هست کـه فرزندان را از گزند بیگانـه درون امان دارد؟ آیـا درون خانـهی هست کـه حق فرزندان را به‌جا آورد؟

من نشانی از آن نمـی‌بینم و باور نمـی‌کنم. زبان پدری من هنوز مادرمرده است، و اکنون کـه دایـه‌ای درون داخل ندارد، بیگانگان فریبکارانـه آستین بالا مـی‌زنند و ادعای دایگی‌اش را دارند: دایـه‌های مـهربان‌تر از مادر.

بی‌گمان سردمداران جمـهوری اسلامـی نمونـه‌های مشابه پیـام خانم کیتلین را دیده‌اند. اما شواهد نشان مـی‌دهد کـه آنان به‌جای حل مشکل و گرفتن سلاح از دست بیگانگان، تلاش‌هایی از این دست را چماقی مـی‌کنند و مـی‌کوبند بر سر کوشندگان راه نجات زبان‌های گروه‌های قومـی ساکن ایران، زندان‌شان مـی‌کنند و آزارشان مـی‌دهند.

من بی‌گمان آریـایی پاک‌نژاد نیستم. پدر مادربزرگ مادریم شاید گیله‌مردی بود کـه مادر پدر بزرگ جد پدربزرگش نواده‌ی زنی بود کـه عربی بـه او تجاوز کرد، و مادر پدربزرگم شاید زنی از گنجه بود، نواده‌ی مردی از داغستان، کـه پدر پدربزرگ جد مادریش از زنی روس و مردی تاتار بود کـه سربازی یونانی مادر خزری‌اش را بـه زنی گرفته‌بود. بـه نام اردبیلی نان بربری، «صومـی»، مـی ‌اندیشم کـه به یونانی یعنی نان psomi. ما همـه، کم و بیش، فرزندان تجاوزیم! نیستیم؟ بعد بگذارید از حاکمان کنونی کشورمان و از شما آریـائیـان پاک‌نژاد و پاک‌نـهاد و پاک‌نام بپرسم: چرا چنین مـی‌کنید؟ چرا مـی‌ترسید از این‌که گروه‌های قومـی غیر فارسی‌زبان بـه زبان مادری خود تحصیل کنند؟ چرا نارضایی‌ها را گسترده‌تر مـی‌کنید؟ چرا شکاف‌ها را ژرف‌تر مـی‌کنید؟ چرا استعدادها را بر باد مـی‌دهید؟ چرا کودکان را مـی‌آزارید؟ چرا راه را به منظور دایـه‌های بیگانـه باز مـی‌کنید؟

***

پاسخ خانم کیتلین را چه دادم؟ نوشتم: بـه همـین مفتی؟! کور خوانده‌اید خانم! من خدماتم را درون مـیان سازمان‌های اطلاعاتی زبان‌هایی کـه مـی‌دانم بـه مزایده گذاشته‌ام!

باور مـی‌کنید؟ آیـا مـی‌دانیم دیگران چه پاسخی دادند؟

***

سال دوم یـا سوم دانشگاه بودم، دوازده یـا سیزده سال بعد از کلاس دوم دبستان، کـه روزی سید جمال‌الدین سعیدی را درون برابرم یـافتم. با تأخیر و به‌تازگی درون همان دانشگاه و همان رشته پذیرفته شده‌بود. اکنون جوان برومندی بود، اما نگاه تلخ و تیره‌ای بـه زندگی و جامعه داشت. عاصی و بی‌حوصله بود. با فعالیت‌های فرهنگی من درون دانشگاه آشنا بود، اما آن‌ها را بی‌هوده و اتلاف وقت مـی‌دانست. شتاب داشت. مـی‌خواست یک‌شبه بهشت را روی زمـین بیـاورد. درون دیدارهای بعدی سربسته گفت کـه به عضویت گروهی انقلابی درآمده و مرا نیز ارشاد مـی‌کرد کـه به او و گروهش بپیوندم. دوستانـه گفتم کـه فکر خواهم کرد. رفت، و دیگر ندیدمش. درون دام گروه ساواک‌ساخته‌ی سیروس نـهاوندی افتاده‌بود. چندی بعد درون بن‌بستی درون رشت بـه تور ساواک افتاد. کشت، و کشته‌شد.

15 دسامبر 2007

استکهلم

تصحیح و پوزش

یکی از پیـامدهای خوشایند انتشار نوشته‌ام «زبان پدری مادرمرده‌ی من» این بود کـه توانستم رد همکلاسی ازدست‌رفته‌ام سید جمال‌الدین سعیدی را بیـابم. یک از برادران او با من تماس گرفتند و اشتباه‌هایم را گوش‌زد د. سپاسگزارم از ایشان کـه مرا از اشتباه درآوردند و سرنخی از سرگذشت همکلاسی دوران کودکیم بـه من دادند.

1-      اشک جمال بر بی‌عدالتی و ظلمـی کـه بر او و دانش او مـی‌رفت، و بر غرور زخمـین‌اش جاری مـی‌شد. این از سبکسری من بود کـه آن را بـه سخت‌گیری پدر نسبت مـی‌دادم. پدر ایشان انسانی آزادمنش و بزرگوار بودند و هرگز دست روی فرزندان بلند نمـی‌د. بنابراین من شرمسارانـه از روان ایشان و از خانواده‌ی محترم سعیدی، و از یـاد جمال پوزش مـی‌خواهم.

2-      جمال درون سال 1354 پنـهان شد و در 30 آذر 1355 درون جلسه‌ای درون نارمک تهران کـه برای محاکمـه‌ی سیروس نـهاوندی تشکیل شده‌بود و در انتظار ورود او، همراه با 9 نفر دیگر، از جمله مـینا رفیعی، جلال دهقان، ماهرخ فیـال، بهرام نوروزی، و… کـه هیچ‌کدام مسلح نبودند، ناگهان بـه رگبار گلوله‌های ساواک بسته‌شدند. جمال با آن‌که تیر خورده‌بود و شاهرگ خود را با چاقو زده‌بود، سه ماه بعد از آن زیر شکنجه جان باخت.

آلبرت سهرابیـان نیز درون خاطرات خود «برگی از کارگری کمونیستی ایران» (نشر بیدار) شرح دیگری از جزئیـات این دام نوشته‌است کـه در نشانی زیر درون دسترس هست (در بخش «سیروس نـهاوندی»):

شیوا فرهمند راد




[varliq « وارلیق تراکتور 475 انگليسي وارداتي]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 13 Jul 2018 13:18:00 +0000



شعر فارسی در مورد آذربایجان غربی

شعر و ادبیـات آذربایجان « وارلیق

آغ آتیم ، شعر فارسی در مورد آذربایجان غربی قول قاناتیم ،

آت قدمـین یورتمـه یئری ! [1]

آش تپه لردن

سیلدیریم تک سره لردن

سئله سینمـیش دره لردن

بو نـه طوفاندی گؤزل کهلیگیمـی ایستیر آییرسین فره لردن [2]
غیرتیم جوشـه گلیر غملی خبردن

آغ آتیم – قورخما خطردن !

آغ آتیم قول ، قاناتیم ،

شیـهه چک ، قوی سسیوه

بلکه یـاتانلاردا اؤیـانسین

یـاتماغین واختی دگیل دروسون اوتانسین

یـاتانین عؤمرو تالانسین

تازا نعلین وار آتیم

چال بو داغین ، قوی پارالانسین

چال داغین سی باتسین ، یـارالانسین

داشی داشدان ، آرالانسین

آغ آتیم قول قاناتیم

داش قایـادان آشما چتیندی

قاباق اؤز یوققوشادی ، قاشما چتیندی

داغا دیرماشما چتیندی

داشا ، سووخاشما [3] چتیندی

باخما یوللاری چتیندی ، اورانین هیبتی یوخدور
آغ آتیم همت ائله !

غیرتی یوخدور

هله اؤز یوققوشالار چوخدو قاباقدا

آشماق اولماز بو آیـاقدا

آغ آتیم قول قاناتیم

بسدس ایـاق ساخلاما ، گون باتدی قارالدی

گون گئچیب داغ دالینا رنگی سارالدی

داغین اوستون دومان آلدی

آغ آتیم ، بس بو نـه حالدی؟

بورا یـارقاندی [4] آتیم دورما آماندی ….

آغ آتیم ، قول قاناتیم

آت قدم آیدینلیغا ساری

هؤرکوشن [5] اوولاریلان [6] ؛ چیخ سره یـاللاری [7] یوخاری
قار قالان داغلارا سال بیر نفسین

قوی اریسین بوز کیمـی چئگینینده کی قاری

سولاری آرخلارا سال بلکه سووارسین

قوری قالمـیش مومالاری

قوی بؤیوک گولده اؤزوشسونله یـاشیل باش سونالاری
آغ آتیم

جهد ائله باری

سنی تاری !

آغ آتیم ، قول قاناتیم

طبعیمـین دریـاسی جوشقوندو

یئل اسدیر لپه لنسین

قوی چالیم صخره لره دالغامـی [8] ، دالغام سپه لنسین

قوی یـاغیش تک قورویـان

داغلارین اؤستونده اله نسین

هرزه اوتلاری آپارسین

لالا بیتسین

هامـی گؤللر تزه لنسین

گؤلو بلبل یییـه لنسین

آغ آتیم ، قول قاناتیم

آت قدمـین قلعه ی بابکدن آشاق

قارا گؤنلن ساواشاق

آت گؤلوندن سس آتیب ، بابکین حالین سوروشاق
یئنـه طوفاندا جوشاق

دریـالار تک قوووشاق

آغ آتیم ، قول قاناتیم

شیـهه چک قوی سسیوه

هاجرینی ترکینـه چکسین نبی گلسین

قوی کور اوغلو آتینی داغلارا سالسین

ائشیدیب شیـهه نی گلسین

الدهگین قیلیجیلا

بویـاسین قانـه کئچل حمزه نی گلسین

قوی کرم سازینی سالسین دؤشونـه ، چؤللره دؤشسون
های سسی ائللره دؤشسون

دئگیلن غملی کرم ایستر اگر ، اصلینی گلسین
دشمنین بلکهک نسلینی ، گلسین

قوی بو داغلاردا بؤیوک هلهله دؤشسون

داغلارا ولوله دؤشسون !

آغ آتیم ، قول قاناتیم

منـه بیر قالغی بابامدان ، بو ورندیلدی ، بونو چئگنیمـه ساللام
قاراداغ باشینی آللام

اورا بیر ولوله ساللام

آغ آتیم دورما ، یوبانسان ، دالی قاللام

آغ آتیم ، قول قاناتیم

بیز اگر قلعه ی سیمرغدان آشساق بیزه آزدی

باخما یوللار ناتارازدی

باخما بو قارلی دماوند ، بو قفقاز بو هرازدی
باخما داغدا هاوا دوتقوندو – آیـازدی [9]

باخما بو قیشدی بو یـازدی

آغ آتیم آت قدمـین دریـا ، دایـازدی [10]

دریـانی گئچسن اگر شـهرِ نیـازدی

اوردا هر قان کی تؤکولدو یئره ، آزادلیقی یـازدی
بشر آزادلیغا بازدی !

آغ آتیم ، قول قاناتیم

اوردا دؤلبرچین اوتو دؤرت پَر آچیبدی

اوردا دیللنمگه دیل تازه شیرین دیللر آچیبدی
اوردا باغلاردا بوتون گؤل لر آچیبدی

آغ آتیم

آت قدم

آیدینلیغا ساری !

شعر : شعر فارسی در مورد آذربایجان غربی هوشنگ جعفری

—————————————————————-

۱-یورتما یئریمک ؛ Yurtma Yerimak؛ آت یئریشی.

2- فره ؛ Fara ؛ کهلیک بالاسی.

3-سووخاشما ؛ Sovkhashma ؛ دیرماشماق

4- یـارقان ؛ یـارغان ؛ Yarqan ؛ اوچوروم

5- هؤرکوشن ؛ Hurkushan ؛ اورکوشن ؛ قورخوب قاچان.

6- اوو؛ Ov ؛ آو ؛ صید ؛ شکار (عوام تصورونده «آو» فارسجا «آهو» نون مخفف تلفظودور و بو نـه یـانلیش دیر).

7- دالغا ؛ Dalgha ؛ شپه ؛ موج ؛ لپه.

8- قوووشوق ؛ Qovushuq ؛ چایلارین قوووشان یئری.

9- آیـاز ؛ Ayaz ؛ آیلیق و سویوق گئجه.

10- دایـاز ؛ Dayaz ؛ کم عمق ؛ درین یوخ! (دوزون سؤزو «دایـاز» اوچون فارسجادا دوزگون معادل تاپا بیلمـه دیم).

. شعر فارسی در مورد آذربایجان غربی . شعر فارسی در مورد آذربایجان غربی




[شعر و ادبیـات آذربایجان « وارلیق شعر فارسی در مورد آذربایجان غربی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 21 Jun 2018 14:34:00 +0000



ع هاي الما اسکويي

سیـاسی « وارلیق - varliq.wordpress.com

پیشگفتار

در دوره ی استعمار قرن نوزدهم و قرن بیستم، ع هاي الما اسکويي ما ترکهای آذربایحان  بیش از هرملت دیگرمتحمل  ضربه های مـهلک استعماری درمنطقه گردیدیم. ع هاي الما اسکويي ملت وسرزمـین ما  بـه دو قسمت تقسیم شد. ع هاي الما اسکويي درجنوب  فاقد هرنوع حقوق ملی   ـ دموکراتیک شدیم. بارها به منظور آزادی بپا خاستیم و لاکن  نتوانستیم از دست جاهلان فرهنگ ستیز ودیکتاتورهای رنگارنگی کـه برما مسلط نمودند رهائی یـابیم. اقتصاد سرزمـینمان بـه ورشکستگی کشانده شد.  قتل عام های فرهنگی و تحقیرهای ملی جای همبستگی انسانی را گرفت. ودر نتیجه  امروزه یعنی درقرن بیست ویکم، هنوز   نتوانسته ایم به منظور فرزندان ملت 30 مـیلونی مان درون ایران  مدرسه بزبان مادری کـه یکی از حقوق ابتــدائی جامعـــه ی بشری هست داشته   باشیم. واین فاجعه ی ملی ـ فرهنگی  درحالی جریـان دارد  کـه جمعیت 90ـ   80 هزار نفری ارامنـه درایران بـه گفته ی آقای سید علی شقائیـان سفیر جمـهوری اسلامـی ایران درایروان  «تنـها درشـهر تهران صاحب 24 مدرسه بزبان   مادریشان مـی باشند.  »

واما درشمال، استعمارگران روسیـه تزاری با قطعه ـ قطعه اراضی آذربایحان وبخشش چندین   باره آنـها از جمله بـه ارامنـه ، بنای کشوری را گذاشتند بنام «جمـهوری   ارمنستان» و آنرا بـه عنوان آلتی دردست خویش نگه داشتند. این همسایـه ی پراشتهای ما، با اطمـینان ازحمایت بیکران استعمارگران بفکر ایجاد «ارمنستان بزرگ»  افتاد.  و در این راه  بارها و بارها  تراژدیـهای فراموش نشدنی انسانی از قبیل فاجعه ی   خوجالی بوجودآورد.

امروزه بیش از 20% از اراضی جمـهوری   آذربایجان، همچنان دراشغال نیروهای ارمنستان بوده، وبیش از یک مـیلیون   آذربایجانی آواره جنگی است. شورای امنیت سازمان ملل متحد با قطعنامـه های    822  ،   853  ،   874    و884 خواهان ترک فوری نیروهای اشغالگر ارمنستان از اراضی اشغالی   آذربایجان شده است. این خواست بارها و بارها ازطرف مجامع مختلف اروپائی   ونیز درقطعنامـه های سران کشورهای عضو ناتو تکرار گردیده است.

قابل ذکر هست که رژیم  جمـهوری اسلامـی ایران یکی یبانان صادق دولت اشغالگر جمـهوری ارمنستان مـیباشد. و این درون حالیست کـه اگر درون نوٌٍار غزه و یـا درلبنان خونی از دماغ یک فلسطینی یـا حزب اللهی  ریخته مـیشود، آنروز درون سراسر ایران غوغای عزاداری و همبستگی برپا مـیگردد.

برنسل کنونی آذربایحان لازم است،  سیـاستهای اعمال شده ازجانب قدرتهای استعماری و راه های امروزی وموءثرب حقوق پایمال شده را مطالعه نموده، ودر راه برقراری صلح وترقی نقش خویش را ایفا نماید.

**

 با بسته شدن قرارداد های گلستان (1813) و تورکمنچای (1828)  بین ایران و روسیـه و قرارداد     آدرنا( آدریـان اپل) (1829) با دولت عثمانی  سیـاست استعماری امپراطوری روسیـه وارد مرحله جدیدی گردید. درون این مرحله مـهاجرت گسترده ارامنـه از ایران و امپراطوری عثمانی بـه نواحی قفقاز جتوبی شکل قانونی بخود گرفته و اسکان آنـها درون نقاط از پیش تعیین شده گسترش یـاقت. 

هدف از این مـهاجرت  تحکیم مرزهای جنوبی امپراطوری روسیـه توسط ارامنـه مسیحی درمقابل کشورهای همسایـه  مسلمان بود. تاریخ  سیـاست مسکون سازی ارامنـه دراین منطقه درحقیقت  بـه قرن 17  با شروع سلطنت  پطر اوّل (1689 ـ1725) درون روسیـه آغاز مـیگردد. پطر اوّل نقشـه تصاحب سرزمـینـهای  قفقاز جنوبی  را با کمک ارامنـه مسیحی درسر مـی پرواند وارامنـه نیزبنوبه خویش با سقوط سلطنت صفویـه وآغاز نا آرامـیها درایران درون وجود روسیـه تزاری کشورحامـی مسیحی خویش را مشاهده مـید. درزمان سلطنت کاترین دوّم (1762 ـ 1796) یعنی دراواخر قرن 18مـیلادی  بین روسیـه وارامنـه طرح معاهده ای نیر ریخته شد کـه طبق آن ارامنـه مـیبایستی  درخانات  قاراباغ ، نخجوان وایروان کـه اکثریت اهالی آنـها مسلمانان نشین بودند کشور خودمختارخویش را که  درتحت حمایت روسیـه تزاری مـیشد  تشکیل مـیدادند. درنظر بود بعداز الحاق نواحی تازه ای ازخاک آذربایجان بـه گرجستان دوکشور مسیحی این منطقه  یعنی ارمنستان وگرجستان سدّی درمقابل کشورهای همسایـه مسلمان  یعنی عثمانی وایران بوجود بیـاورند.

این معاهده هیچوقت جامـه ی عمل بخود نپوشاند. زیرا روسیـه تزاری بعدازفتح کامل خانات گنجه (1804) ، قاراباغ (1805)، شکی (1805) باکو (1806)، قوبا (1806) وتالش (1813)  دیگرضرورتی بـه تحقق این معاهده وتشکیل کشورمستقل ارمنستان را ندید .(1)

درسال 1826 دوباره بخاطر تصاحب  مناطق الحاق شده بروسیـه جنگ تازه ای بین ایران و روسیـه آغاز گردید.  فرماندهی عملیـات جنگی واحدهای ارتش روسیـه  بعهده ژنرال ارمنی بنام ژنرال ماداتف بود. پخش خبر پیروزیـهای ارتش روسیـه تزاری  بفرماندهی یک ژنرال ارمنی درارامنـه  امـید تشکیل دولت ارمنستان را شدّت بخشید. نرسس کشیش اسقف کلیساهای ارامنـه دریک سخنرانی آتشین هموطنان خویش را بـه حمایت ازارتش روسیـه دعوت کرد :                         

«ارامنـه ، عملیـات قهرمانـه  نسلهای گذشته خویش را بیـاد بیـاورید. شما فرزندان آنـها هستید و در رگ شما خون آنـها جریـان دارد. شما نیر همانند آنـها بـه خداوند و مسیحیت ایمان دارید. هرگز از خدمت بـه حکمران مقدس روسیـه امتناع بعمل نیـاورید. شما بـه نیٍّت امپراتوری روسیـه آگاه هستید. این کشور بزرگ دست پر توان خویش رانـه  تنـها بخاطر منافع خویش  بلکه به منظور آزادی ما نیز دراز کرده است. .. والاترین افتخاری کـه نصیب شما خواهد گردید مرحمت خداوند و حسن نیّت امپراتور روسیـه خواهد بود.» (2)      

بالاخره با بسته شدن معاهده ترکمنچای درتاریخ 22 فوریـه 1828 وامضای آن ازطرف ژنرال پاسکویچ  وشاهزاده عباس مـیرزا وضعیت جنگی بین ایران و روسیـه بپایـان رسید. طبق این معاهده دولت ایران موظف شد،  تمامـی بندهای معاهده گلستان را قبول نموده وعلاوه برآن خانات ایروان ونخجوان را نیر بـه روسیـه برگزار کند.

مدتی کوتاه بعداز بسته شدن قرارداد ترکمنچای جنگ روسیـه با امپراتوری عثمانی آغاز گردید. این جنگ بعد از یکسال با پیروزی ارتش روسیـه بپایـان رسید. با بسته شدن معاهده آدریـان اپل (آدرنا)  بتاریخ 14 سپتامبر 1829 دولت عثمانی مجبور بـه اعطا امتیـازهای وسیع از جمله حق کشتی رانی آزاد درون دریـای سیـاه  و حق عبور از تنگه داردانل بـه روسیـه گردید.  علاوه بر این  کشور روسیـه موفق بـه تصاحب بعضی از اراضی متعلق بـه امپراطوری عثمانی  درون مناطق قفقاز جنوبی گردید.

بطوریکه درون بالا اشاره شد از اوایل قرن 19  سیـاستمداران روسیـه تزاری بعد از دست یـابی بـه تمامـی مناطق  قفقازجنوبی به منظور تحکیم موقعیت جغرافیـائی ـ استراتژی خویش بفکرمقیم ساختن  ارامنـه مسیحی از کشورهای ایران و ترکیـه عثمانی درون این منطقه گردیدند.

«افزایش خلقهای مسکون مسیحی درون مرزهای روسیـه مـیتواند  بمثابه یک سد قابل اعتمادی بر علیـه عملیـات دشمنانـه  اهالی هم مرز بخصوص ترکها، ایرانیـها و اهالی کوهستانی منطقه گردد. ..» (3)

مسکون شدن ارامنـه درون مناطق  قفقاز مـیتوانست به منظور روسیـه  علاوه بر مزیتهای سیـاسی مزیتهای اقتصادی نیز بهمراه داشته باشد. زیرا درون بین ارامنـه تجّار و صنعتگران فراوانی دیده مـیشد کـه مـیتوانست به منظور اقتصاد روسیـه مفید واقع بشود.

بعد از دستیـابی روسیـه تزاری بـه نواحی  آذربایحان شمالی، ارامنـه کـه بصورت اقلیتهای کوچک وپراکنده  درآسیـای صغیر (آناطولی) و آذربایجان جنوبی زندگی مـید، شروع بـه تحقق  آرزوهای دیرینـه خویش کـه همان  مـهاجرت بـه این سرزمـیها بود د.

» ما  اعلان مـیکنیم : ع هاي الما اسکويي ترجیح مـیدهیم علف روس را بخوریم که تا نان ایران را» (4)

مـهاجرت ارامنـه ایران وارامنـه امپراطوری عثمانی بـه قفقاز جنوبی

بعد از بسته شدن معاهده های ترکمنچای و آدریـان پل کشور روسیـه سعی فراوانی بخرج داد تا  تعداد هر چه بیشتری ازخانواده های ارامنـه  ایران و ترکیـه عثمانی  بـه مناطق تازه فتح شده  قفقاز  مـهاجرت کنند.  کارل فریدریش نویمن شرقشناس آلمان درترجمـه کتابی کـه در سال 1834 تحت عنوان «تاریخ مـهاجرت 40 هزار ارمنی ازاستان آذربایجان ایران بـه روسیـه» درون لایپزیک آلمان بچاپ رسیده ، هدفهای اصلی این مـهاجرتها را با ارائه اسناد گوناگونی ذکر مـیکند. (5)

ازاوایل ماه مای 1828 رهبری مـهاجرتهای ارامنـه ایران  بعهده سرهنگ برجسته ارتش روسیـه لازاروف گذاشته شد.  سرهنگ لازاروف  از یک خانواده سرشناس ارمنی بود. خانواده او  درون سال 1747 از اصفهان بـه روسیـه مـهاجرت  کرده بود.(6)

در 26 ماه مای 1828 ژنرال پاسکوویچ تمامـی دستورات لازمـه را به  سرهنگ لازاروف به منظور اجرای مـهاجرت ارامنـه باین منطقه  ابلاغ کرده بود. امتناع از درشت رفتاری و دوری از بکارگیری هر گونـه زور با مـهاجرین قسمتی از این دستورات بود:

«مـیبایستی تنـها از هنر اقناع استفاده کرد. حتما به آنـها مجسّم کرد کـه رعیت بودن با قدرت ترین  امپراطور مسیحی درون اروپا  چه مزایـائی را نصیب آنـها مـیکند. صلح و زندگی خوشبخت تحت لوای قوانین روسیـه سبب شادی آنـها خواهد شد». (7)

روسیـه تزاری بـه ارامنـه ایکه از ایران ویـا از کشور ترکیـه عثمانی  تمایل بـه مـهاجرت  و قبول تابعیت کشوری روسیـه را داشتند قول های زیـادی ازجمله تجارت آزاد، مالکیت قطعه زمـینـهای پربار وهمچنین 6 سال معافی از پرداختن مالیـات دولتی و 3 سال معافیت از پرداخت مالیـات ایـالتی داد. لازاروف درون تاریخ 30 مارس 1828 درون ارومـیه درون اعلامـیه ای خطاب بـه ارامنـه  گفت :

«…. کـه عالیجناب،  حاکم تمام روس ها بـه آنـهائیکه خواهان مـهاجرت هستند محلّ زندگی  آرام توام با  صلح و خوشبختی  درون امپراطوری بزرگش اعطا خواهد کرد. درون کانتونـهای ایروان، نخجوان و قاراباغ کـه شما به منظور سانتخاب خواهید کرد، بـه شما سرزمـینـهای کشاورزی پر برکت کـه قسماٌ کشاورزی شده اند تعین خواهد شد. شما  فقط یک دهم  این محصولات را بـه دولت واگذار خواهید کرد. علاوه برآن شما بمدت 6 سال از مالیـات معاف هستید  و حتیّ بـه آنـهائیکه فقیر و بیچیز هستند  کمک مالی خواهد شد.»

لازاروف به منظور نشان جوانب مفید مـهاجرت  بـه ماوراء قفقاز تنـها بـه دلایل اقتصادی اقناء نکرده بلکه درون اعلامـیه خویش انگشت بـه احساسات مذهبی ارامنـه نیز مـیگذارد :

«اینجا تمامـی دردها و آلام خویش را کـه تا حال متحمّل آن شده اید فراموش خواهید کرد. اینجا درون مـیان مسیحی ها  وطن تازه ای پیدا خواهید کرد و دیگر دین مقدس خویش را زیر فشار نخواهید دید. … ای مسیحی های  پراکنده درون ایـالات مختلف ، بـه کمک خداوند شما خویشتن را درون یک منطقه متّحد خواهید یـافت و شما خوب مـیدانید که  عالیجناب حاکم روس ها بـه چه  طریقی اطاعت شما را پاداش خواهد داد» . (  8  )

با شدّت یـافتن مـهاجرت مسیحی های ارمنی به  خانات  ایروان و نخجوان اسامـی این خانات  با صدور  فرمان  نیکولای اول  در21 مارس 1828 از خانات ایروان و نخجوان  بـه گویش سیـاسی تازه ای کـه تا آنوقت وجود خارجی نداشته  «آرمـیانسکایـا ابلاست»  یعنی  «اراضی ارامنـه» اعلان گردید. (  9  )

درباره تعداد دقیق مـهاجرین ارمنی بـه ماوراء قفقاز آمار گوناگونی موجود است. لازاروف درون آخرین گزارش خویش بتاریخ 24 دسامبر 1829 بـه پاسکویچ  مـینویسد کـه او ازتاریخ 26 فوریـه که تا 11 یونو 1828 مـهاجرت 8249 خانواده ارمنی ( درحدود 40,000 نفر ارمنی) از ایـالت آذربایجان ایران (2323 خانوار از ارومـیه، 1812 خانوار از سلماس، 698 خانوار از مراغه، 582 خانوار از خوی، 382 خانوار از ماکو و 329 خانوار از تبریزو دهات اطرافش)  بـه خانات تازه فتح شده روسیـه یعنی  ایروان ، نخجوان و ایـالت قاراباغ را از طریق رودخانـه آراز رهبری کرده است.  درون عین حال او اشاره مـیکند کـه او مـیبایست تعداد 1500 خانواده ارمنی را کـه آرزوی مـهاجرت  نداشتند درون کشور خودشان باقی مـیگذاشت.  (10)

در اسناد کمـیسیون آرخیولوژی قفقاز تعداد  کلّ مـهاجرین ارمنی از ترکیـه عثمانی به  قفقاز جنوبی 14044 خانواده (در حدود 84,000 ارمنی) قید گردیده است. قابل ذکر هست که  تعداد واقعی مـهاجرین ارمنی ایران و ترکیـه عثمانی بـه بیشتر از200,000 نفر تخمـین زده مـیشود.

موج مـهاجرتهای شدید ارامنـه  سبب تغییراساسی درون ترکیب اتنیکی این مناطق شد. درون تحقیقات آماری  ایوان شوپن که  در  سال 1852 درون سان پترسبورگ بچاپ رسیده و  قسمتی از آن توسط جرج آ. بورنتیـان بـه انگلیسی ترجمـه شده هست این تغییرات  بوضوح نشان داده مـیشود.

طبق اظهارات ایوان شوپن تعداد خانواده های مـهاجرین ارمنی از ایران  بـه ایروان که تا سال 1832 بـه 4559 خانوار و از ترکیـه عثمانی بـه 3674 خانوار رسید. (11)        

قبل از آغاز مـهاجرتهای ارامنـه  درصد  جمعیت آذربایجانیـها  درون ایروان  72,3% و بعد از مـهاجرت ارامنـه  به  43,9 % کاهش یـافت. درون ولایت نخجوان و اردوباد شرایط تقریبا شبیـه ای بوجود آمد.  بعد از مـهاجرت 2387 خانوار ارمنی از ایران و 8 خانواده از ترکیـه عثمانی بـه این منطقه درون صد جمعیت مسلمانان  از 85,6 % بـه 62,6 % کاهش یـافت.

موج مـهاجرت خانواده های ارمنی بـه خانات ایروان و نخجوان ترکیب اتنیکی جمعیت این مناطق را بـه اندازه ای تغییر داد کـه اذربایجانیـها کـه تا سال 1828 اکثریت مطلق یعنی سه چهارم جمعیت این مناطق را تشکیل مـیدادند درون خطر تبدیل شدن بـه اقلیت  قرار گرفتند.

تا اواخر سال  1823 ترکیب اتنیکی جمعیت درون قاراباغ 78,3% آذربایجانی (15,729 نفر) و 21,7% (4336 نفر) ارامنـه  بود. (12) این تناسب نیز درون اثر مـهاجرتهای ارامنـه  بطور چشمگیری  برهم زده شد. بطوریکه درسال 1832 از کل  جمعیت  شـهر شوشا وهمچنین 741 دهات ایـالت قاراباغ کـه به 20,546  خانواربالغ مـیشد،  13,965 (68,0%) آذربایجانی و 6491 (31,6%) ارمنی و مقدار کمـی از ملیت های دیگر تغییر یـافت.(B, A 13  )*

فتح خانات ایروان و نخجوان وهمچنین مقیم سازی هزاران خانواده مـهاجرارمنی درون مناطقی کـه اکثر مطلق آنـها آذربایجانیـها بود، سبب ناراضی عمـیق اهالی این مناطق گردید. درون حقیقت ناراضیـهای اهالی این مناطق از زمان اشغال خانات ایروان و نخجوان  یعنی قبل از امضاء معاهده ترکمنچای آغاز گردید.

بعد از اشغال خانات ایروان و نخجوان  درتاریخ 6 اکتبر سال  1827 پاسکویچ رهبری اداری محلی خانات ایروان و نخجوان را به منظور مدّتی بعهده ژنرال ارتش روسیـه  کراسوفسکی و  کشیش اعظم ارامنـه نرسس گذاشت. دراین هیـات  نماینده ای از آذربایحانیـها کـه اکثریت اهالی منطقه را تشکیل مـیدادند شرکت داده نشد. نرسس درون طول مدت مسئولیت خویش تاثیر فراوانی درتمامـی اموراداری ـ اقتصادی این مناطق بنفع اهالی ارمنی گذاشت. پاسکویچ  بعد از 6 ماه بـه تاثیر منفی و یکجانبه ی سیـاست نرسس پی برد. بعقیده او:

«تنـها ارامنـه ایکه به منظور شکایت بـه پیش نرسس مـیرفتند راضی برمـیگشتند. اما مسلمانان (آذربایجانیـها)  کـه خویشتن را تنـها و بدون حمایت دولت مـی یـافتند خشمگین بوده و شروع بـه اظهار نارضایتی مـید.  که تا ورود فوری من مـیشد  نتایج  بسیـار بدی را انتظار کشید.»     

علاوه بر این او درگزارش خود دخالت غیرمحدود کشیش اعظم کلیسا را سبب اصلی بی نظمـی درخانات سابق ایروان ونخجوان وهمچنین نارضایتیـهای مسلمانان (آذربایجانیـها)  دانسته و بدین خاطـــــــر از شرکت او درنشستهای آینده اداری ممانعت بعمل آورد. (14)

بطوریکه دربالا اشاره شد،   درون 21 مارس 1828 با فرمان نیکولای اول  خانات ایروان ونخجوان علیرغم اکثریت اهالی آذربایحانی آنـها بقول  کارل فریدریش نویمن » بافتخار ملت ارمنی»  بنام  «اراضـی ارامنـه»  اعلان گردید .

همراه با این فرمان امتیـازات دیگری از جمله نوعی «خودمختاری» بـه ارامنـه بـه تصویب دولت روسیـه رسید.  ارامنـه مـهاجر بـه اراضی مسلمانان (آذربایجانیـها) مـیتوانستند با تکیـه بـه این اصل » خودمختاری»  امور داخلی و همچنین مسائل حقوقی و اداری خویش را خود  بدست گییرند. (15) تعین این مقررات جدید تجاوزفاحشی بـه حقوق مالکین زمـین آذربایجانی بحساب مـیامد. زیرا حقوق این مالکین زمـین درون رابطه با ارامنـه زیر دست آنـها بصورت عملی محدود مـیشد.

 ژنرال ول ژامـینف درون جلسه مـی سانت پترسبورگ که  درون رابطه با این مقررات جدید تشکیل یـافته بود، این مقررات رانـه تنـها  سبب  نارضایتی صاحبان زمـین آذربایحانی  درون ایروان و نخجوان بلکه درون تمامـی منطقه  قفقاز جنوبی دانسته و نتایج منفی این مقررات را بـه حضارین گوشزد کرد.

ژنرال ژامـینف از ارامنـه که  درون کشور روسیـه قاعدتا بـه ملت متمدن و پرکار مسیحی مشـهور بود تصوّر دیگری داشت:

با اطمـینان خاطر مـیشود پیش بینی کرد کـه ارامنـه  «بمثابه یک خلق حیله گرو با نفرت از مادر زائیده شده  بر علیـه مسلمانان سعی خواهند کرد نـه تنـها بـه کمک ریش سفیدانی کـه خود تعین کرده اند از مقررات قانونی صاحب کاران مسلمان خود سرپیجی کنند ، بلکه کاملا از وابستگی آنـها بیرون بیـایند.» (16)  

مـهاجرت دسته جمعی ارامنـه سبب  فشارطاقت فرسا بـه کشاورزان و دامپروران مسلمان آذربایحان نیزمـی شد.ارامنـه مـهاجر درخانات نخجوان  درست چند هفته بعد از امضاء معاهده گلستان  خودسرانـه زمـینـهای  پر برکت و دهاتی را کـه در زمان جنگ از اهالی  آن  خالی شده بود تصاحب مـید. بعد از اتمام عملیـات جنگی وقتی اهالی  بـه دهات خویش باز مـیگشتند، زمـینـهای خویش را توسط ارامنـه اشغال شده مـی یـافتند. آنـها درون نتیجه اشغال سرزمـینـهای پربار خویش مجبور بـه گزیدن زمـینـهای دور دست و کم بار مـیگشتند.   دهقانانی که  تصمـیم بـه اقامت درون دهات خود مـی بودند  مجبور بـه واگذاری  قسمت عمده ای از مزارع کشاورزی و چراگاهای متعلق بـه خود  به  ارامنـه مـهاجرمـیبودند. 

آلکساندر س. قریبویدوف دیپلمات روسیـه کـه یکی از تدوین کنندگان قرارداد تورکمنچای بود وبعدها درایران بعنوان سفیر روسیـه کار مـیکرد درسال 1828 درون این رابطه  مـینویسد:

«اکثریت ارامنـه درون زمـینـهای متعلق بـه مسلمانان اسکان داده شده اند. این کارتنـها درون تابستان مـیشد عملی بشود. زیرا صاحب زمـینـهای مسلمان درون تابستان درون ییلاقها بودند و فرصت گفتگو با بیگانگان غیر مسلمان خیلی کم بود.» (17)

درسال 1829بعد از بسته شدن معاهده ی آدریـان اپل پاسکویچ  سعی مـیکرد جلو تکرار شرایط متشابه را بگیرد. درمقیم سازی مـهاجرین ارمنی ازکشور ترکیـه عثمانی او روی این نقطه تاکید مـیکرد کـه ارامنـه مـیتوانند  تنـها بـه زمـینـهای متعلق بـه دولت و یـا کلیسا  مـهاجرت کنند وبایستی سعی بخرج داد که تا ازمخلوط شدن مناطق  مس تازه بنا شده به منظور مسیحی ها با مناطق مس مسلمانان جلوگیری بعمل آید.( 18)

طبق معاهده آدریـان اپل (آدرنا)  خانواده های مسلمان امکان مـهاجرت ازمناطق  روسیـه بـه سرزمـینـهای عثمانی را پیدا د.  بعد از متعلق شدن منطقه پاشالیآخالزیک بـه روسیـه مبادله اهالی این منطقه شروع گردید. درون زمان جنگ بیشتر اهالی مسلمان این منطقه بـه ترکیـه عثمانی فرار کرده بودند.  که تا سال 1831 دراین دهات   7000 خانواده ارمنی مسکون شده بودند. اهالی مسلمان باقیمانده  خصوصا صاحبان زمـین مجبور بودند املاک خویش را بـه ارامنـه مـهاجر واگذار کرده و برای همـیشـه  قفقازجنوبی را ترک کنند. درون آخالزیک  بیش از 1600 خانواده ارمنی مخصوصا از نواحی ارضروم  توانستند صاحب زمـینـهای خصوصی بشوند. آنـها سعی فراوان بکار بردند که تا به این منطقه جدید کـه آب هوای مشابه ای با وطن قبلی شان داشت و همچنین بعلت ارتباط با گرجستان و ترکیـه عثمانی کـه برای تجار وصنعتگران ارمنی مزیت بیشتری بهمراه مـیاورد باین شـهر مـهاجرت کنند. (19)                                                                        

علیرغم مـهاجرتهای دسته جمعی خانواده های ارامنـه  بـه مناطق  قفقاز جنوبی، ارامنـه دراوایل قرن 20 مـیلادی درهیچ منطقه ای از قفقاز اکثریت چشمگیری را تشکیل نمـیدادند. درون آمار اقتصادی منطقه ماوراء قفقازکه درون سال 1914 درون لایپزیک و برلین انتشار یـافت ، درون رابطه با وضعیت اهالی ارمنی درون این منطقه گفته مـیشود:

» از نقطه نظرموقعیت  قومـی ـ سیـاسی ارامنـه درون بدترین وضعیت قرار دارند. آنـها درون همـه جا پراکنده اند و در هیچ منطقه ای  اکثریت قابل توجه ای  را تشکیل نمـیدهند. تنـها درون استان ایروان  هست که  آنـها بمقدار بسیـار جزئی بیشتر از نصف جمعیت اهالی را تشکیل مـیدهند «. (20)

در این رابطه دوباره  درمقاله  مجله  «شرق نو» کـه در سال 1918 درون برلین انتشار مـییـافت مـیخوانیم : «از فزون بودن  ارامنـه  درون قفقازجنوبی نمـیشود صحبتی بمـیان آورد. قلمروی کـه آنـها  بخاطر سکونت   دسته جمعی خودشان مـیتوانند مورد ادّعا قرار دهند  کوچک هست. تعداد بیشترارامنـه مثل همـیشـه  بصورت پراکنده درون مـیان خلقهای دیگر ماوراء قفقاز زندگی مـیکنند. آنـها تنـها مـیتوانند بمثابه یک اقلیت درون داخل دولتهای دیگر ادعای خود گردانی ملی ـ فرهنگی ند».  (21)

st1\:*{behavior:url(#ieooui) }

1- Uras, Ersas : The Armenien in History and the Armenian Question,

  Ankara 1988, Sehife 1005-1018

2- Uras, Ersas : The Armenien … Sehife 1016

3- Glinka, Sergej: Schilderung der Ansiedlung der Armenier an der aserbaidschanischen Grenze Russlands. Moskau 1831, S.93 (Neqlqolun ruscadan tercumäsi : Nabia Hantel, Berlin)

4-Glinka, Sergej … S.69 (ruscadan tercumä : Nabia Hantel)

5- Carl Friedrich Neumann, „Geschichte der Übersiedlung von vierzig tausend Armeniern, welche 1828 aus der persischen Provinz Aderbaidschan nach Russland auswanderten“, Leipzig 1834

6-  Sowjetische Enzikolopadia : Band 14, Moskau 1973, S. 104 (Neqlqolun ruscadan tärcumäsi : Nabia Hantel).

7- Carl Friedrich…..  S. 81

8- Carl Friedrich ….. S. 90

9- Johannes Rau, Der Berg-Karabach-Konflikt zwischen Armenien und Aserbaidschan, Ein kurzer Blich in die Geschichte, Berlin, Verlag Dr. Köster, S. 24

10- Glinka, … S. 131

11- George A. Bournoutian, Eastern Armenien in the Last Decades of Persian Rule 1807-1828: A political and Socio-Economic Study of the Khanate of Erivan and the Eve of the Russian Conquest, Malibu, California, 1982  (

12-  Qarabağın etnik tarixindən, Xəlilovç X. D. , Ayərbaycan SSR elmlər Akademiyasının xəbərləri, Nr. 3, Baku 1988, S. 42

13, A – Ahmad Omid Yazdani, Geteiltes Aserbaidschan, Das Arabisches Buch 1993, S. 89 (Aliarov Suleiman, Amtliche demographische Quellen Russlands in: Monatszeitschrift Aserbaidschan, Feb. 1988, S. 188)

* بین سالهای 1918- 1920 جمعیت آذربایجانیـها درون قاراباغ  درون اثر شروع قتل عامـهای وحشتناک و «پاکسازیـهای اتنیکی» توسط  داشناکها بـه 6% کاهش یـافت.

13, B – Übersicht des russischen Besitztums im Kaukasus, in den statistischen, ethnographischen, topografischen und finanziellen Beziehungen, Teil III,  St. Petersburg 1836, S.267 (ruscadan tercumä : Nabia Hantel)

14- Entwurf von Richtlinien, die als Grundlage für die Verwaltung der  Provinz Erivan u.a. dienen sollen. Dezember 1827, S. Petersburg, in: AKAK, Band VII, Tiflis 1878, S. 487 (ruscadan tercumä : Nabia Hantel)

15- Entwurf von Richtlinien, ….  S. 482 (ruscadan tercumä : Nabia Hantel)

16 – Entwurf von Richtlinien, ….  S. 482 (ruscadan tercumä : Nabia Hantel)

17- (Akten der Kaukasischen Archivkomission (AKAK), Band VII, Tiflis 1878, S.83)

18- (Akten der Kaukasischen Archivkomission (AKAK), Band VII, Tiflis 1878, S.607)

19-(Akten der Kaukasischen …. , S.849)

20- Ischanian, B. : Nationaler Bestand, berufsmäßige Gruppierung und soziale Gliederung der kaukasischen Völker, Berlin 1914. S. 12

21- Der Neue Orient, Band 3, Heft 9, Berlin 1918, S. 435; Altdorfer, H. die neusten amtlichen Bevölkerungszahlen für den Kaukasus.

در سال 1978  بمناسبت یـادبود 150 سالگی مـهاجرت ارامنـه  بـه قاراباغ درون آغ دره (مارداکرت) مراسمـی  برگزار گردید  کـه در آن از  بنای» یـادبود مـهاجرت»   پرده برداری  شد. این یـادبود درون اواخر سالهای 1980 توسط ناسیونالیستهای ارمنی با خاک یکسان گردید: نگاه کنید بـه :

Johannes Rau, Der Berg-Karabach-Konflikt zwischen Armenien und Aserbaidschan, Ein kurzer Blich in die Geschichte, Berlin, Verlag Dr. Köster, S. 89




[سیـاسی « وارلیق - varliq.wordpress.com ع هاي الما اسکويي]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 12 May 2018 19:54:00 +0000



گياه سيم اوتي خشک

varliq « وارلیق

شیوا فرهمند راد

مادرم گیلک، گياه سيم اوتي خشک زاده و پرورده‌ی بندر انزلی (مطابق شناسنامـه‌اش- بندر پهلوی)، و پدرم ترک، زاده و پرورده‌ی اردبیل بودند. گياه سيم اوتي خشک این هر دو درون نمـین، درون چهل کیلومتری جاده‌ی اردبیل بـه آستارا، درون مرز دو اقلیم و آب‌وهوای جغرافیـایی کم‌وبیش متضاد، دور از خانـه و خانواده، آموزگار بودند، زبان یک‌دیگر را نمـی‌دانستند و نمـی‌فهمـیدند و به زبان سومـی، بـه فارسی، پل آشنایی بستند، دل به‌هم دادند، و همسری د. گياه سيم اوتي خشک من نخستین فرزند این‌دو و زاده‌ی همان نمـین هستم. بعد زبان مادری من گیلکی، زبان پدریم ترکی آذربایجانی، و زبان خانگیم فارسی‌ست. پنج- شش‌ساله بودم کـه پدر و مادر بـه اداره‌ی فرهنگ (آموزش و پرورش) اردبیل منتقل شدند و خانواده بـه این شـهر کوچید.

خاطرات من از بستگان پدری و مادری، و نیز خاطرات زبانی من از این هنگام آغاز مـی‌شود. هنوز بـه سن دبستان نرسیده‌بودم و پدر و مادر کارمندم اغلب مرا بـه خانواده‌ی بزرگ پدربزرگ و عموها و ‌ها مـی‌سپردند. و این‌جا بود کـه جلوه‌های تازه و پر رنگ و بویی از زبان ترکی آذربایجانی را کـه چندی پیش از پیشخدمت سرخانـه‌مان صونا خانم درون نمـین شنیده‌بودم، بار دیگر مـی‌شنیدم و مـی‌آموختم. هیچ‌یک از بستگان خانواده‌ی بزرگ پدریم، به‌جز عموی جوانم کـه تحصیلات هنرستان فنی داشت، فارسی نمـی‌دانستند. ‌هایم، کـه کم‌وبیش دم بخت بودند اما بـه مدرسه نرفته‌بودند، کلمـه‌های شکسته- ‌بسته‌ای بـه فارسی مـی‌گفتند، و نـه بیش‌تر. این‌جا آموزش زبان ترکی من آغاز شد. بزرگترین آموزگارم درون این راه پدربزرگم بود. او جمعه‌ی هر هفته دستم را مـی‌گرفت و به دشت و صحرای پیرامون اردبیل مـی‌برد، ابر و باد و خاک و آب و گیـاهان را نشانم مـی‌داد و با آن صدای بمـی کـه هنوز مـی‌شنوم نام گیـاهان را درون گوشم مـی‌خواند: گياه سيم اوتي خشک یئملیک، دَه‌وَه تیکانی، بولاق‌‌اوتی، ککلیک‌اوتی، و «…اوتی» (…گیـاه)های بی‌شمار دیگر. اکنون مـی‌اندیشم کـه لهجه‌ی غریبی داشت. به‌جای «یخیلارسان» (مواظب باش، نیـافتی)، بـه منی کـه مدام بازی‌گوشی مـی‌کردم و به هر سوئی مـی‌دویدم، مـی‌گفت «یخیلوسان!». هنوز نمـی‌دانم این لهجه از کدام محال آذربایجان است. همسر دوم او، نامادری پدرم، کـه او نیز یکی از منابع آموزش ترکی من بود، روزهای هفته را بـه ترکی مـی‌شمرد: دوز گونی، سوت گونی…، و مادرم نمـی‌فهمـید.

پدرم اجازه نمـی‌داد کـه حتیدر را باز کنم و توی کوچه را تماشا کنم. مـی‌گفت کـه بچه‌های کوچه شرور و بی‌تربیت و بددهن‌اند. تنـها هم‌بازی‌هایم، به‌جز و برادر، عموزاده‌هایم بودند کـه آنان نیز با من بـه ترکی سخن مـی‌گفتند. ترکی برایم زبانِ بازی با عموزاده‌ها و قصه‌های خیـال‌انگیزی کـه از بزرگترهای خانواده‌ی پدری مـی‌شنیدم، زبان زن‌عموی زیبایم توران خانم، عطر قورمـه سبزی، پیچاق قیمـه‌سی و آبگوشت مادربزرگ، رنگ‌های شگفت‌انگیز شیشـه‌ی اورورسی‌های خانـه‌ی پدربزرگ، زبان ‌های جوان و شوخ و مـهربانی کـه مرا عاشقانـه دوست مـی‌داشتند، و زبان نام و رنگ و بوی گیـاهان و گندمزارهای زرین و طبیعت بیرون اردبیل بود.

زبان مادریم اما زبان گفتار مادر با ‌ی جوانم کـه با ما زندگی مـی‌کرد، و زبان ‌ها و ‌های بی‌شماری بود کـه گاه به منظور شفا جستن از لجن معجزه‌آسای شورابیل و آب‌های گرم سرعین از انزلی بـه خانـه‌ی ما مـی‌آمدند و بلند و پر سروصدا حرف مـی‌زدند. گیلکی برایم بوی سیر، عطر بهشتی پامودور خوروش، مـیرزاقاسمـی، باقلاقاتق، طعم غریب ترشـه‌‌تره و مرغ‌فوسونجون، کشف ماهی سفید سرخ کرده یـا «فیبیج»شده درون گمج، زیتون پرورده، عطر شگفت چوچاق، ترشی گزنده و گس ترشـه‌انار، و شیرینی رشته‌خشکار بود. گیلکی، چادرنماز گلدار ‌ها و ‌ها، خانـه‌ی نئین و گالی‌پوش ، «کرد»ی شگفت‌انگیز به منظور کشیدن آب از چاه، زبان رطوبت و سبزی جنگل، عطر مستی‌آور شالی‌زارها، زبان دریـا و قایق و مرغان دریـایی و مرداب، زبان فورش‌بازی بود.

اکنون درون آستانـه‌ی شروع دبستان، با دو فرهنگ پرورش یـافته‌بودم و با یک زبان سوم کـه ابزار ارتباط درون خانـه و زبان نمایشنامـه‌های رادیویی بود. جهانی بود کم‌وبیش زیبا و دوست‌داشتنی. اما این جهان زیبا با آغاز دبستان به‌کلی فرو ریخت! از کلاس اول چیز زیـادی به‌یـاد ندارم. هشتاد نفر درون یک کلاس بودیم (سال 1338!) و اغلب بـه حال خود رها مـی‌شدیم. سیلی دردناک واقعیت زندگی درون کلاس دوم فرود آمد. درس جدی شده‌بود و آموزگارمان خشن‌ترین و بدترین آموزگار دوران 18‌ساله‌ی تحصیلات کلاسیک و بدترین آموزگار تمام زندگیم بود. او چوبی با مقطع مستطیلی داشت کـه با آن کف دستان ما را سیـاه مـی‌کرد. فرق سر بی‌مویش پر از آثار قمـه‌زنی‌های روز عاشورا، و پر از زخم‌های بزرگ اگزما بود. درون دقایق فراغت مبصر کلاس را وا مـی‌داشت کـه این زخم‌ها را بخاراند و شوره‌های سرش را بریزد! فارسی چندانی بلد نبود و «مـیکروسکوپ» را با من‌ومن و حجی‌کنان «مـی… کی‌رو… سی‌کوپ» مـی‌خواند. هم‌کلاسی‌هایم با ساعت‌ها تلاش و عرق ریختن، از درس‌ها هیچ سر درون نمـی‌آوردند. همـه‌چیز بـه زبان تازه‌ای بود. آنان گذشته از محتوای درس‌ها، داشتند زبان تازه‌ای مـی‌آموختند، از آموزگاری کـه خود این زبان را نمـی‌دانست. و من این برتری را داشتم کـه زبان درس‌ها را از پیش مـی‌دانستم و درس‌ها را پیش از آن‌که مطرح شوند، بلد بودم، حتی بهتر از آموزگار. اما ترکی را درست حرف نمـی‌زدم. با آنان هم‌زبان نبودم. درون بازی‌هایشان راهم نمـی‌دادند. خودی نبودم. «فاسّ» (فارس) بودم. بیگانـه بودم. دستم مـی‌انداختند، کتکم مـی‌زدند و آزارم مـی‌دادند.

ماهی بعد از آغاز سال تحصیلی دانش‌آموز تازه‌ای بـه کلاسمان آمد: سید جمال‌الدین سعیدی. او نیز «فاسّ» بود. پدرش رئیس یکی از اداره‌های دولتی بود کـه با مقام‌های بالاتر شـهر خودشان درافتاده بود و به اردبیل تبعیدش کرده‌بودند! آری، ما درون تبعیدگاه زندگی مـی‌کردیم بی‌آن‌که خود بدانیم! جمال ِ تیره‌روز کـه روبه‌روی من مـی‌نشست، از زبان آموزگار و همکلاسی‌ها کلمـه‌ای نمـی‌فهمـید. حتی هنگامـی کـه آموزگار با آن لهجه‌اش متن کتاب را مـی‌خواند، جمال چیزی نمـی‌فهمـید. دیکته را بر پایـه‌ی تلفظ غلط آموزگار غلط مـی‌نوشت، نمره کم مـی‌گرفت و پدر سخت‌گیرش کـه نمره‌ی کم‌تر از بیست را قبول نداشت، درون خانـه کتکش مـی‌زد. بارها دیده‌بودم کـه دفترش را با نمره‌ی آموزگار تماشا مـی‌کرد و با آن کـه سخت مـی‌کوشید گریـه نکند، آرام و بی‌صدا اشک مـی‌ریخت و برگ‌های دفترش را خیس مـی‌کرد. دلم مـی‌خواست با او دوست شوم، اما او درون زنگ تفریح از آزار همکلاسی‌ها مـی‌گریخت و همچون پرنده‌ای باران‌خورده بـه زیر بال برادرش علاءالدین کـه سه کلاس بالاتر از ما بود پناه مـی‌برد. علاء، گاه کتک‌خورده از همکلاسی‌های خود، جمال را درون کنار مـی‌گرفت، با هم درون گوشـه‌ای بـه دیوار تکیـه مـی‌دادند و سرگشته درون این جهان بیگانـه‌ای کـه به آن پرتاب شده‌بودند مـی‌نگریستند. با پایـان سال تحصیلی از دبستان من و از اردبیل رفتند.

همکلاسی‌های ترکی داشتم کـه درسخوان بودند و پیدا بود کـه در خانـه کمکشان مـی‌کنند، اما بـه هنگام درس‌تحویل‌گنگ و لال بودند. بعدها کـه انشاء بـه مواد درسی‌مان افزوده شد، نمـی‌توانستند چیزی بنویسند. پای تخته نمـی‌توانستند بـه زبانی کـه تازه مـی‌آموختند چیزی بگویند. ح.ش. کـه تا سال‌ها بعد همکلاسی‌ام بود، با آن‌که همـه چیز را درون خانـه خوب فهمـیده‌بود، پای تخته شروع مـی‌کرد بـه عرق ریختن، با تمام نیرو بـه خود فشار مـی‌آورد که تا کلمـه‌ای از مـیان قفل دندان‌ها و از زبان فلج‌شده‌اش بیرون آید، چهره‌اش سرخ مـی‌شد، نفس را درون حبس مـی‌کرد، زور مـی‌زد…، نیم‌کلمـه‌ای بـه شکل انفجاری از حنجره‌اش بیرون مـی‌پرید، و باز لال مـی‌شد، زور مـی‌زد…، و اشکش با عرقش درون مـی‌آمـیخت. با او رنج مـی‌بردم. مـی‌خواستم کمکش کنم. مـی‌خواستم کلمـه را درون دهانش بگذارم. هر لحظه منتظر بودم کـه دهان بگشاید و کلمـه را بگوید. درون دل تشویق‌اش مـی‌کردم: «بگو! آهان! آفرین! نفس‌ات را حبس نکن! دهان باز کن! زبان باز کن! بگو…» اما سودی نداشت. یکی دو بار شلوارش را خیس کرد، مایـه‌ی تمسخر همکلاسی‌ها شد، و دلم برایش بـه درد آمد.

تا پایـان دبیرستان بخش بزرگی از همکلاسی‌هایم را آموزگاران بعد از چند بار آزمودن دیگر هرگز پای تخته نمـی‌بردند، زیرا اینان با آن‌که درس‌خوان بودند و توانسته‌بودند خود را که تا پایـان دبیرستان برسانند، نمـی‌توانستند جمله‌ای از خود بـه فارسی بگویند. این زبان تازه را بـه شیوه‌ی درست نیـاموخته‌بودند. آن‌چه آموخته‌بودند چیزهایی شکسته‌بسته بود بـه اجبار و همراه با درس‌ها و کتاب‌هایی کـه برای زبان‌آموزی طراحی نشده‌بود.

پسرعمویم کـه دو سال بزرگ‌تر از من بود نیز مشکل زبان داشت، دو سال مردود شد و من بـه او رسیدم. اکنون درون یک کلاس بودیم، همکلاسی‌ها بـه سنی رسیده‌بودند کـه احترام سرشان مـی‌شد و در پناه پسرعمو و حال کـه ترکیم بهتر و بهتر مـی‌شد، دیگر آزارم نمـی‌دادند، و تا پایـان دبیرستان دغدغه‌ی زبان نداشتم.

با ورود بـه دانشگاه درون تهران دغدغه‌ی زبان از سوی مقابل بـه سراغم آمد. اکنونانی درون تهران، و به‌ویژه بیرون دانشگاه، بـه فارسی معوج من مـی‌خندیدند و جوک‌های زشت و بی‌شرمانـه و توهین‌آمـیزی درباره‌ی ترک‌ها مـی‌گفتند. عجب! من این‌جا هم خودی نبودم. این‌جا دیگر «فاسّ» نبودم. از تبعیدگاهی به‌نام اردبیل آمده‌بودم. بعد من کـه بودم؟ هویت من، کیستی من چه بود، کـه بود؟ با هم‌اتاقی‌های خوابگاه دانشگاه پیرامون این مسائل مـی‌گفتیم و مـی‌اندیشیدیم: البته کـه ما ترک بودیم! مـی‌بایست هویت ترکی‌مان را حفاظت مـی‌کردیم، بـه آن مـی‌بالیدیم، درون گسترش فرهنگ ترکی‌مان مـی‌کوشیدیم و زبانمان را بهتر مـی‌آموختیم: کتاب‌های ترکی بایست تهیـه مـی‌کردیم، شعر، ادبیـات، موسیقی. و افسوس کـه هرچه مـی‌جستیم کم‌تر مـی‌یـافتیم: شاهنشاه و ساواک چاپ و نشر هرگونـه نوشته بـه ترکی آذربایجانی را ممنوع کرده‌بودند. هیچ کتاب و نشریـه‌ای بـه ترکی یـافت نمـی‌شد. علی تبریزی کـه کنار خیـابان ناصرخسرو بساط کتاب‌فروشی داشت درون پاسخ ما کـه کتاب ترکی مـی‌خواستیم گفت: مگر نمـی‌دانید کـه کتاب ترکی از «یک گام بـه پیش، دو گام بـه پس» اثر لنین خطرناک‌تر است؟ زندان! شکنجه!

عجب! این چه بساطی‌ست؟ نیمـی از اهالی کشور را کـه زبانی دیگر، زبان ترکی دارند شـهروند درجه دوم حساب مـی‌کنید، «زبان رسمـی» کشور را درست بـه آنان نمـی‌آموزید، نمـی‌گذارید بـه زبان خودشان سوادآموزی را آغاز کنند، و گذشته از آن، حتی یک برگ کاغذ هم بـه زبان آنان درون این کشور یـافت نمـی‌شود؟ نـه! این درست نیست! این‌طور نمـی‌شود. حتما کاری کرد. حتما کاری کرد! کتاب! کتاب حتما یـافت! از کجا؟ جایی هست درون آن‌سوی ارس کـه به این زبان، همـین زبان، تحصیل مـی‌کنند، رادیو و تلویزیون و روزنامـه و کتاب دارند. از آن‌جا حتما تهیـه کرد!

بیش‌تر کتاب‌های ترکی کـه پنـهانی و با به‌جان خ خطر زندان و شکنجه دست‌به‌دست مـی‌گشت، چاپ باکو بود. یکی از کتاب‌های استثنائی چاپ تبریز کـه پیدا کردیم، بخشی از منظومـه‌های «سازمـین سؤزو» سروده‌ی ب.ق. سهند بود کـه بر پایـه‌ی حماسه‌های کهن «دده قورقود» سروده شده‌بود. این کتاب درون آن هنگام «شاهنامـه»ی ما بود. با یکی از هم‌اتاقی‌هایم قرار گذاشتیم کـه حماسه‌ی «دیرسه‌خان‌اوغلو بوغاچ» را از بر کنیم. و هنوز، بعد از 35 سال، بخش‌هایی از آن را به‌یـاد دارم:

ماوی گؤی‌لر ایستی‌له‌ییب

آچان زامان یـاخاسینی،

آسلاییری قایـالاردان

سحر، زری چوخاسینی.

کروان قالخیر یوخوسیندان،

یوکون چاتیر، دوشور یولا:

کیم چاتاجاق مقصدینـه،

کیم یورولوب، یولدا قالا؟!

نوشتن متن کامل اپرای کوراوغلو اثر عزیر حاجی‌بیکوف و ترجمـه‌ی آن بـه فارسی بزرگترین چالش زندگی من درون آن سال‌ها بود. سه سال با گوشی‌های امانتی درون «اتاق موسیقی» دانشگاه بـه این اپرا گوش مـی‌دادم و مـی‌کوشیدم از مـیان هیـاهوی سازهای ارکستر و گروه کر کلمات را بشنوم، شکار کنم و بنویسم. درون رؤیـای پهلوانی‌ها بودم. روزی را مـی‌دیدم کـه «دده‌م قورقود» مـی‌آید، «قوپوز» مـی‌نوازد، سرود مـی‌خواند، و نامـی سزاوار بر من مـی‌نـهد! درون این مـیان مدت کوتاهی گذارم بـه زندان افتاد و در آن‌جا بـه هم‌زنجیرانی کـه ترکی آذربایجانی را زبان رزم و ایستادگی، زبان حیدر و ستار مـی‌دانستند، مقدماتی از این زبان را آموختم. از شاگردانم یوسف قانع خشک‌بیجاری (که چند سال بعد همراه با حمـید اشرف و یـارانش درون حمله‌ی ساواک بـه خانـه‌ی تیمـی‌شان کشته شد)، «ایرج آذرین» از رهبران کنونی یکی از گروه‌های منشعب از «حزب کمونیست ایران»، و ابوالفضل خیری، نوجوانی از گروه چریک‌های وابسته بـه بهروز دهقانی (که از سرنوشت او هیچ نمـی‌دانم) بودند.

اما چه سود از همـه‌ی این فعالیت‌ها؟ پدرم شش- هفت‌ساله بود کـه مادرش مرد، و زبان پدریم کمـی پیش یـا بعد از آن مادرمرده شده‌بود. تلاش‌های من و مای کوچک و تهی‌دست بـه جایی نمـی‌رسید. دستگاه‌های دولتی از سال‌های دور کمر بـه قتل زبان ما بسته بودند و برای این کار همـه‌ی امکانات را بـه کار مـی‌گرفتند: افراد غیر محلی و فارسی‌زبان را بـه ریـاست اداره‌های دولتی شـهرهای آذربایجان مـی‌گماشتند، و برای هر کلمـه‌ی ترکی کـه بر زبان دانش‌آموزان جاری مـی‌شد، جریمـه گذاشتند. درون این سیـاست زبان‌کُشی توانستند حتی اندیشمندانی از خود آذربایجان را نیز بـه خدمت گیرند. اینان و بسیـاری از اندیشمندان و روشنفکران فارسی‌زبان مـی‌خواستند و مـی‌خواهند ثابت کنند کـه اشتباهی شده و ترکی آذربایجانی همان فارسی‌ست! کـه هم‌مـیهنان «آذری» هم البته از نژاد پاک آریـایی هستند کـه به گناه ترکان و مغولان پلید بیـابان‌های دوردست آسیـا کمـی ناپاکی درون زبانشان پدید شده، و چیزی نیست، پاکش مـی‌کنیم! مترجم و پژوهشگری همـه‌ی زندگی خود را وقف آن کرده کـه ثابت کند از دوران باستان که تا عهد مغول حتی پای یک ترک هم بـه دیـار آذربایجان نرسیده! ناشر کتاب من «تحلیلی بر حماسه‌ی کوراغلو» مـی‌گوید عنایت‌الله رضا کـه تا پیش از انقلاب درون اداره‌ی ممـیزی شاهنشاهی کار مـی‌کرد، بـه او گفت: «در آذربایجانی به‌نام کوراوغلو نداشته‌ایم. این شعرهای ترکی را از متن کتاب پاک کنید!» گوئی او هرگز ندیده‌بود چه‌گونـه «آشیق»ها درون جشن‌ها و عروسی‌ها و قهوه‌خانـه‌های سراسر آذربایجان داستان‌های کوراوغلو را مـی‌خوانند. او حتی بـه فرهنگ رشتی خود نیز پشت کرده‌بود و گوئی نمـی‌دانست کـه در گیلان نیز از «کوره غولی» نام مـی‌برند.

دانشمند ارجمند دیگری لطف بزرگی کرده: مدتی درون آذربایجان گشته، زحمت کشیده و زبان مردم را یـاد گرفته، که تا فاش کند کـه این زبان پر از واژه‌های پارسی و پهلوی ناب است! او درون برنامـه‌های رادیوئی درون استکهلم سیـاهه‌ی بلندبالائی از این واژه‌ها را مـی‌خواند و ناگهان ادعا مـی‌کند کـه در مقابل، تعداد واژه‌‌های ترکی درون فارسی از تعداد انگشتان یک دست هم کمتر است! گیریم کـه هرچه ایشان مـی‌گویند درست است. کـه چه؟ آیـا تعداد واژه‌های یک زبان درون زبان دیگر معیـاری به منظور تعیین حقانیت صاحبان زبانی به منظور سروری بر صاحبان زبان دیگر، یـا معیـاری به منظور تعیین حق کودکان به منظور سوادآموزی بـه زبان خود است؟ چند واژه‌ی عربی درون فارسی هست؟ بگذریم از این کـه ایشان گوئی با «قاشق» و در «بشقاب» «قورمـه» و «قیمـه» نخورده‌اند، خوراکشان درون «قابلمـه» و روی «اجاق» پخته نشده، و شب‌ها روی «دشک» نخوابیده‌اند، که تا همـین هفت واژه درون یک جمله به منظور ابطال ادعایشان کافی باشد. (ایشان حسن عمـید را «شاگرد مطبعه‌ی بی‌سواد» خواندند و از این رو منبع من به منظور ترکی بودن این واژه‌ها «فرهنگ بزرگ سخن» دکتر حسن انوری‌ست).

بسیـاری از اینان هرگز گذارشان بـه آذربایجان و کردستان و خوزستان و بلوچستان و ترکمن‌صحرا نیـافتاده و درد زبان‌ندانی را درون داخل کشورمان نچشیده‌اند. بزرگ‌ترین پژوهش زبانی‌شان درون این حد هست که از آشنای ترکشان مـی‌پرسند:

– بگو کتاب!

– کیتاب.

– بگو مداد!

– مـیداد.

– بگو دفتر!

– دفتر.

– بگو قوری!

– گوری.

– هه، هه… گوری نـه، قوری! بگو قاشق!

– گاشق.

– هه، هه… گاشق نـه، قاشق!

بگو مـیز، صندلی، ماشین، تلویزیون، یخچال، رادیو، تلفن و …

و بـه این نتیجه‌ی روشن‌تر از روز مـی رسند کـه ترکی همان فارسی‌ست، منتها کمـی معوج، مانند لهجه‌یـانی کـه جوک‌های ترکی مـی‌گویند! برخی از اینان درون محافل روشنفکری اشک تمساح مـی‌ریزند کـه تعداد زبان‌های زنده‌ی دنیـا از شش هزار بـه دو هزار رسیده، و نمـی‌شمارند کـه در خانـه‌ی خودمان چند زبان درون بستر مرگ دست‌وپا مـی‌زنند.

برخی از اینان درون کشوری مانند سوئد زندگی مـی‌کنند کـه در آن حق آموزش زبان مادری به منظور کودکان خانواده‌های مـهاجر بـه رسمـیت شناخته‌شده، و هنگامـی کـه مـی‌شنوند دولت بودجه‌ی مدارس را به منظور آموزش زبان مادری کاهش داده، گریبان مـی‌درند و فغانشان بـه آسمان مـی‌رسد کـه «پس حق کودکان ما به منظور آموزش زبان مادری چه مـی‌شود؟»، اما اگری دهان باز کند و از حق مـیلیون‌ها کودک غیر فارسی‌زبان کشور خودمان به منظور آموزش زبان مادری سخن بگوید، باز گریبان مـی‌درند و فغان بر مـی‌دارند: «وا ایرانا! وا ایرانا! ایران را تجزیـه د! ایران شد ایرانستان!»

بسیـاری از این اندیشمندان و روشنفکران کـه اکنون از بد روزگار بـه محیط بیگانـه پرتاب شده‌اند، این‌جا و در جامعه‌ی بیگانـه به منظور نخستین بار دچار بحران هویت مـی‌شوند و در پاسخ بـه این پرسش نـهان درون ضمـیرشان کـه کیستند و این‌جا چه مـی‌کنند، درون جست‌وجوی گذشته‌ای تابناک بـه کورش و داریوش و هخاان، و حتی دورتر، بـه عیلام مـی‌رسند، و کشف مـی‌کنند کـه تاریخ درخشانمان را عرب‌ها و ترک‌های فلان‌فلان‌شده آلوده‌اند؛ کـه تاریخمان را حتما از این پلشتی‌ها پاک کنیم. بعد نامـی پاک و پارسی و آریـایی بر خود مـی‌نـهند و گام درون مـیدان نبرد مـی‌نـهند. مـی‌گویند: چیزی به‌نام ترک و ترکمن و عرب و غیره درون ایران‌زمـین پاک و اهورایی نداشته‌ایم و نداریم! و آن‌گاه از دیدن تصویر آینـه‌ای خود درون شگفت مـی‌شوند: نمـی‌فهمند چراانی از دیگرسو نام‌های ناب ترکی و آلتائیک بر خود مـی‌نـهند و ادعاهای مشابهی بـه مـیان مـی‌آورند: کـه اصلاً حضرت نوح هم ترک بود، کـه همـه‌ی زبان‌های التصاقی دنیـا درون واقع ترکی هستند، کـه حتی سرخپوستان امریکا هم ترک‌اند، کـه باید امپراتوری گرگ خاکستری را از اقیـانوس آرام که تا شمال افریقا زنده کنیم! این دو گروه درون دو قطب متضاد، درون دو سوی خط آتش مـی‌ایستند، تیرهای زهرآگین به‌سوی یک‌دیگر پرتاب مـی‌کنند، و هرگز بـه زبان مشترکی به منظور گفت‌وگو نمـی‌رسند. درون هیـاهوی این بحث واقعیت امروز فراموش مـی‌شود: این کـه هرچه بود و نبود، از دیرباز مردمانی هم درون ایران زندگی مـی‌کنند کـه همـین امروز بـه فارسی سخن نمـی‌گویند.

کسانی دل مـی‌سوزانند، منصفانـه حق مـی‌دهند، و تحلیل‌های بلندبالا مـی‌نویسند. اما اکثریت بزرگ این تحلیل‌ها درون پایـان یک «اما» دارند. کم‌تری از حق تحصیل کودکان غیر فارسی‌زبان بـه زبان مادری دفاع مـی‌کند. درون بهترین حالت وعده‌ی سر خرمن مـی‌دهند: بگذارید دموکراسی را درون مـیهن‌مان برپا کنیم، آن‌وقت…

و این‌چنین هست که زمان مـی‌گذرد. هم‌شـهریـان من هنوز شـهروندان درجه دوم کشورمان هستند. هنوز اجازه ندارند سوادآموزی را بـه زبان مادری خود آغاز کنند. هنوز استعدادهایشان نشکفته درون نطفه خفه مـی‌شود. هنوز پای تخته گنگ و لال مـی‌مانند. مـیلیون‌ها کودک از دشواری آموختن دانش بـه زبانی دیگر سر مـی‌خورند. روستائی آذربایجانی هنوز حتما شکایت از راننده‌ای را کـه او را کشته بـه زبانی کـه نمـی‌داند بنویسد و در دادگاهی حاضر شود کـه کلمـه‌ای از آن‌چه درون آن مـی‌گذرد نمـی‌فهمد. این‌چنین هست که نارضایی‌ها بیش‌تر مـی‌شود. شکاف‌ها عمـیق‌تر مـی‌شود. اختلاف‌ها گسترش مـی‌یـابد. تنش‌ها شدیدتر مـی‌شود. وانی کـه ابزار حل مشکل را درون دست دارند، گوئی درون خواب‌اند، یـا اگر کاری مـی‌کنند، درون جهت بدتر اوضاع هست و متوجه نیستند چه مـی‌کنند.

ای‌مـیل زیر کـه دو سال پیش دریـافت کردم، درون این زمـینـه گویـاست:

From: «… Caitlin … «
To: «otaghe_mousig…»
Sent: Thursday, September 8, 2005 12:57:52 AM
Subject: …

Hello,

I’ve found your website very interesting, and I’d like to get in touch with you to see whether you have any images of Iranian Azeris or images of things (places, food, historical figures or events) related to Iranian Azeri culture that I might be able to use. I am working for a consulting company in the United States and we are currently doing research on the Iranian Azeris for the Marine Corps. Our final project, an in-depth analysis of the various ethnic groups of Iran, is to provide a better understanding of the region.

If this is agreeable with you, would you mind e-mailing me?

I hope to hear from you soon.

Sincerely,

Caitlin …

اندکی دقت در سایت مربوط بـه شغل این خانم نشان مـی‌دهد که زیر پوششی ظاهری، مأموران زبردست و کارکشته‌ای درون این شرکت خصوصی گرد آمده‌اند، پول مـی‌گیرند و هر مأموریتی را درون هر جایی از جهان کـه بخواهید برایتان انجام مـی‌دهند. امروزه جنگ‌ها خصوصی‌سازی شده‌اند، چرا کارهای اطلاعات و جاسوسی خصوصی‌سازی نشوند؟ (نشانی سایت را نمـی‌نویسم که تا برایشان تبلیغ نشود!).

ابتدا شگفت‌زده بـه یـاد جمله‌ی معروف اگوست ببل Bebel یکی از بنیـان‌گذاران حزب سوسیـال‌دموکرات آلمان افتادم کـه با خود مـی‌گفت: «ببل پیر، باز چه دسته گلی بـه آب دادی و چه گفتی کـه آن‌طرفی‌ها برایت کف مـی‌زنند و هورا مـی‌کشند؟» (نقل بـه معنی). به‌سرعت بـه سراغ سایتم رفتم و زیر و رویش کردم، اما چیزی نیـافتم.

قضیـه روشن است: من کاره‌ای نیستم و این نامـه تنـها به منظور من فرستاده نشده. سایت من تنـها یک بهانـه است. سازمان‌های اطلاعاتی امریکا همـین چند سال پیش اعتراف د کـه در کشورهای مسلمان نفوذی ندارند و باید کارزار گسترده‌ای به منظور جبران این نقص به‌راه اندازند. آگهی سربازگیری سازمان سیـا را درون رسانـه‌های فارسی‌زبانِ خارج خیلی‌ها دیده‌اند. داستان‌های دردناکی بر سر زبان‌هاست از بستگان جوانان ایرانی ساکن امریکا کـه هنگام تلاش به منظور گرفتن روادید سفر از سفارت امریکا درون ترکیـه، درون مقابل دریـافت روادید وادار بـه خبرچینی به منظور امریکا شده‌اند، و بعد برخی از آنان درون ایران گیر افتاده‌اند و در زندان به‌سر مـی‌برند. بی‌گمان ده‌ها شرکت مشابه درون امریکا و چندین کارمند درون هر شرکت ده‌ها نامـه‌ی مشابه به منظور افراد گوناگون فرستاده‌اند: تیرهایی درون تاریکی!

اما خودمانیم، چرا نیروی دریـایی امریکا از چند سال پیش دارد روی «آذری‌های ایران» مطالعه مـی‌کند؟ عاشق چشم و ابروی ما هستند؟ مـی‌خواهند دموکراسی برایمان بیـاورند؟ دلشان به منظور امثال ح.ش. کـه هم‌اکنون درون دبستان‌های آذربایجان رنج مـی‌برند سوخته و مـی‌خواهند تحصیل بـه زبان مادری برایشان بـه ارمغان آورند؟ خانم کیتلین مـی‌گوید کـه هدف نـهایی پروژه، تحلیل عمـیق از گروه‌های قومـی گوناگون ایران برایب درک بهتری از منطقه است. با «منطقه» چه‌کار دارند؟ از مـیان این‌همـه سازمان‌ها و نـهادهای جهانی، نیروی دریـایی امریکا چه مرجعیت و چه علاقه‌ی ویژه‌ای دارد کـه روی «آذری‌های ایران» مطالعه کند و «درک بهتری از منطقه»ی ما به‌دست آورد؟ بـه نیروی دریـایی امریکا چه ربطی دارد؟ درک خود ما از «منطقه» چه‌قدر است؟ آیـا درون خانـهی هست کـه درد دل فرزندان را بشنود؟ آیـا درون خانـهی هست کـه فرزندان را از گزند بیگانـه درون امان دارد؟ آیـا درون خانـهی هست کـه حق فرزندان را به‌جا آورد؟

من نشانی از آن نمـی‌بینم و باور نمـی‌کنم. زبان پدری من هنوز مادرمرده است، و اکنون کـه دایـه‌ای درون داخل ندارد، بیگانگان فریبکارانـه آستین بالا مـی‌زنند و ادعای دایگی‌اش را دارند: دایـه‌های مـهربان‌تر از مادر.

بی‌گمان سردمداران جمـهوری اسلامـی نمونـه‌های مشابه پیـام خانم کیتلین را دیده‌اند. اما شواهد نشان مـی‌دهد کـه آنان به‌جای حل مشکل و گرفتن سلاح از دست بیگانگان، تلاش‌هایی از این دست را چماقی مـی‌کنند و مـی‌کوبند بر سر کوشندگان راه نجات زبان‌های گروه‌های قومـی ساکن ایران، زندان‌شان مـی‌کنند و آزارشان مـی‌دهند.

من بی‌گمان آریـایی پاک‌نژاد نیستم. پدر مادربزرگ مادریم شاید گیله‌مردی بود کـه مادر پدر بزرگ جد پدربزرگش نواده‌ی زنی بود کـه عربی بـه او تجاوز کرد، و مادر پدربزرگم شاید زنی از گنجه بود، نواده‌ی مردی از داغستان، کـه پدر پدربزرگ جد مادریش از زنی روس و مردی تاتار بود کـه سربازی یونانی مادر خزری‌اش را بـه زنی گرفته‌بود. بـه نام اردبیلی نان بربری، «صومـی»، مـی ‌اندیشم کـه به یونانی یعنی نان psomi. ما همـه، کم و بیش، فرزندان تجاوزیم! نیستیم؟ بعد بگذارید از حاکمان کنونی کشورمان و از شما آریـائیـان پاک‌نژاد و پاک‌نـهاد و پاک‌نام بپرسم: چرا چنین مـی‌کنید؟ چرا مـی‌ترسید از این‌که گروه‌های قومـی غیر فارسی‌زبان بـه زبان مادری خود تحصیل کنند؟ چرا نارضایی‌ها را گسترده‌تر مـی‌کنید؟ چرا شکاف‌ها را ژرف‌تر مـی‌کنید؟ چرا استعدادها را بر باد مـی‌دهید؟ چرا کودکان را مـی‌آزارید؟ چرا راه را به منظور دایـه‌های بیگانـه باز مـی‌کنید؟

***

پاسخ خانم کیتلین را چه دادم؟ نوشتم: بـه همـین مفتی؟! کور خوانده‌اید خانم! من خدماتم را درون مـیان سازمان‌های اطلاعاتی زبان‌هایی کـه مـی‌دانم بـه مزایده گذاشته‌ام!

باور مـی‌کنید؟ آیـا مـی‌دانیم دیگران چه پاسخی دادند؟

***

سال دوم یـا سوم دانشگاه بودم، دوازده یـا سیزده سال بعد از کلاس دوم دبستان، کـه روزی سید جمال‌الدین سعیدی را درون برابرم یـافتم. با تأخیر و به‌تازگی درون همان دانشگاه و همان رشته پذیرفته شده‌بود. اکنون جوان برومندی بود، اما نگاه تلخ و تیره‌ای بـه زندگی و جامعه داشت. عاصی و بی‌حوصله بود. با فعالیت‌های فرهنگی من درون دانشگاه آشنا بود، اما آن‌ها را بی‌هوده و اتلاف وقت مـی‌دانست. شتاب داشت. مـی‌خواست یک‌شبه بهشت را روی زمـین بیـاورد. درون دیدارهای بعدی سربسته گفت کـه به عضویت گروهی انقلابی درآمده و مرا نیز ارشاد مـی‌کرد کـه به او و گروهش بپیوندم. دوستانـه گفتم کـه فکر خواهم کرد. رفت، و دیگر ندیدمش. درون دام گروه ساواک‌ساخته‌ی سیروس نـهاوندی افتاده‌بود. چندی بعد درون بن‌بستی درون رشت بـه تور ساواک افتاد. کشت، و کشته‌شد.

15 دسامبر 2007

استکهلم

تصحیح و پوزش

یکی از پیـامدهای خوشایند انتشار نوشته‌ام «زبان پدری مادرمرده‌ی من» این بود کـه توانستم رد همکلاسی ازدست‌رفته‌ام سید جمال‌الدین سعیدی را بیـابم. یک از برادران او با من تماس گرفتند و اشتباه‌هایم را گوش‌زد د. سپاسگزارم از ایشان کـه مرا از اشتباه درآوردند و سرنخی از سرگذشت همکلاسی دوران کودکیم بـه من دادند.

1-      اشک جمال بر بی‌عدالتی و ظلمـی کـه بر او و دانش او مـی‌رفت، و بر غرور زخمـین‌اش جاری مـی‌شد. این از سبکسری من بود کـه آن را بـه سخت‌گیری پدر نسبت مـی‌دادم. پدر ایشان انسانی آزادمنش و بزرگوار بودند و هرگز دست روی فرزندان بلند نمـی‌د. بنابراین من شرمسارانـه از روان ایشان و از خانواده‌ی محترم سعیدی، و از یـاد جمال پوزش مـی‌خواهم.

2-      جمال درون سال 1354 پنـهان شد و در 30 آذر 1355 درون جلسه‌ای درون نارمک تهران کـه برای محاکمـه‌ی سیروس نـهاوندی تشکیل شده‌بود و در انتظار ورود او، همراه با 9 نفر دیگر، از جمله مـینا رفیعی، جلال دهقان، ماهرخ فیـال، بهرام نوروزی، و… کـه هیچ‌کدام مسلح نبودند، ناگهان بـه رگبار گلوله‌های ساواک بسته‌شدند. جمال با آن‌که تیر خورده‌بود و شاهرگ خود را با چاقو زده‌بود، سه ماه بعد از آن زیر شکنجه جان باخت.

آلبرت سهرابیـان نیز درون خاطرات خود «برگی از کارگری کمونیستی ایران» (نشر بیدار) شرح دیگری از جزئیـات این دام نوشته‌است کـه در نشانی زیر درون دسترس هست (در بخش «سیروس نـهاوندی»):

شیوا فرهمند راد




[varliq « وارلیق گياه سيم اوتي خشک]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 21 Aug 2018 02:31:00 +0000



گياه سيم اوتي خشک

شعر و ادبیـات آذربایجان « وارلیق

تمام زبانـهای دنیـا از زبانـهای دیگر کلمـه مـی گیرند و کلمـه نیز مـی دهند. گياه سيم اوتي خشک حتی اگر این زبان زبانی بین المللی همچون انگلیسی باشد. گياه سيم اوتي خشک زبان ترکی و فارسی نیز درون طول قرنـها ، گياه سيم اوتي خشک بـه دلیل همجواری و تشکیل حکومتهای مشترک توسط این دو قوم کلمات بسیـاری را از هم گرفته اند.

مخصوصا وقتی بدانیم کـه بسیـاری از سلسه های حکومتی بعد از اسلام درون ایران ترک تبار بوده اند (مثلا غزنویـان، سلجوقیـان، آق قویونلوها و قره قویونلو ها، صفویـان، افشاریـه و قاجار ها) علاوه بر آن درون دولتهای دیگر نیز، درون اکثر اوقات امور نظامـی و لشکری درون دست امـیران ترک تبار بوده است. بـه همـین دلیل درون حوزه نظامـی بیش از سایر حوزه ها با وفور اصطلاحات ترکی مواجه هستیم، اصطلاحاتی نظیر قشون، اردو، قنداق، ماشـه، گلنگدن، فشنگ و حتی بیشتر درجات نظامـی (قبل از دوره رضاخان) نیز نام ترکی داشتند، مثل یوزباشی، مـین باشی، گزمـه، داروغه و غیره

در مجموعه واژگان ترکی درون زبان فارسی، سعی مـی کنیم هر بار با تعدادی از این لغات آشنا شویم و در صورت امکان ریشـه آن لغات را هم ذکر کنیم.

آبجی:

لغتنامـه دهخدا: آبجی . (از ترکی ، اِسم مرکب ) (از ترکی-آغاباجی ، مرکب از: گياه سيم اوتي خشک آغا= سید و سیده + باجی = ) درون تداول خانگی ،

معمولا بـه معنای بزرگوار بکار مـی رود، درون ترکی ترکیـه، معادلی از آن به منظور احترام بـه برادر وجود دارد “آبی” کـه از آقا بیگ گرفته شده و به معنای برادر بزرگوار بـه کار مـی رود.

اتابک:

لغتنامـه دهخدا: اتابک . [ اَ بَ] (ترکی ، صفت مرکب ، اِسم مرکب ) مرکب از دو کلمـهء ترکی اتا بمعنی پدر و بک شاید مخفف بیوک بمعنی بزرگ یـا پدر بزرگ . || لالا و مؤدب و مربی کودک ، بالخاصه شاهزادگان . || وزیر بزرگ . || پادشاه . || اتالیق ، یعنی پدرخوانده

الان به منظور نامگذاری پسران کاربرد دارد. درون گذشته یک منسب حکومتی بوده و لقب بسیـاری از صدراعظم ها

اتاق:

لغتنامـه دهخدا: اطاق . [ اُ ] (اِسم)  صاحب فرهنگ نظام درون ذیل اتاغ آورده است: یک حجره از حجرات خانـه . مثال : درون خانـهء من چندین اتاغ هست . لفظ مذکور ترکی را با قاف (اتاق ) و با طا (اطاق ) هم مـی نویسند و در تحریر امروز ایران آخری (اطاق ) رایج هست . درون اصل زبان فارسی خانـه را سرا و اطاق را خانـه مـیگفتند، اکنون هم درون بسیـاری از السنـهء ولایتی همان طور هست . (فرهنگ نظام ). و صاحب آنندراج درون ذیل اتاق و اتاغ آرد: خانـه و خیمـه . حجره و یورد و خانـه و شبستان و جایی کـه آدمـی درون آن آسایش مـیکند و محلی کـه در آن رخت و سامان و اسباب خانـه را مـیگذارند. (ناظم الاطباء). وثاق . مشکو. دورین . کریچه . (یـادداشت مؤلف ).

اتراق:

لغتنامـه دهخدا: اتراق . [ اُ تُ / اُ ] (ترکی ، اِسم) توقف چندروزه درون سفری بجائی .

به معنای فعلی هم بکار مـیرود بصورت “اتراق+” کـه حالت مصدری همان اسم است.

اجاق:

لغتنامـه دهخدا: اجاق .[ اُ ] (ترکی ، اِسم) اجاغ . دیگدان . دیگ پایـه . آتشدان . || دودمان . خاندان . آل . دوده

بعضا ذکر شده هست که ریشـه کلمـه از اوت(آتش) و جاغ یـا ـاغ (پسوند مکان) گرفته شده هست (کتاب واژگان زبان ترکی درون فارسی- تالیف محمد صادق نائبی)

آچار:
لغتنامـه دهخدا: ترکی – اسم –(ظ. از آچمق ترکي گشودن ) کليد. دست افزار فلزين کـه بدان چوب پنبه شيشـه و پيچ و مـهره هاي آهنين را باز کنند.
آچار دیگری با ریشـه فارسی نیز وجود دارد کـه معنای آن ترشی یـا چاشنی غذایی هست و امروزه دیگر استفاده نمـی شود.
آچمَز:
لغتنامـه دهخدا: مَز- صفت -(ظ. از ترکي ِ آچلمز بـه معني باز نمي شود) مـهره اي کـه اگر آن را برگيرند شاه شطرنج زده شود
مانند آچار از ریشـه آچماق بـه معنای باز شدن گرفته شده است. آچار بـه معنای وسیله باز کننده هست و آچمز بـه معنای حالت بسته و باز نشدنی
آذوقه:
لغتنامـه دهخدا: (بعضي گويند کلمـه ترکي هست ) ساز. ساز ره . برگ. آنچه از خوردني همراه دارند سفر را. آنچه درون خانـه از غله و حبوب و امثال آن گرد کنند مصرف چند ماهي يا سالي را
گویـا از ریشـه آزیق کـه از کلمات ترکی باستان هست گرفته شده هست (فرهنگ واژگان زبان ترکی درون پارسی-محمد صادق نایبی)
اردو:
لغتنامـه دهخدا: 1-اُ- ترکی-اسم- مجموع سپاهيان با تمام لوازم آن کـه بجانبي گسيل دارند. مجموعه قشون و لوازم او درون سفر
2- اُ-ترکی-اسم خاص –نام زباني کـه اکنون درون پاکستان و هندوستان رايج هست . اساس اين زبان مختلط هست …اردو کلمـه ايست ترکي بـه معني لشکرگاه و سپاه . چون درون لشکر سلطان غزنوی {که درون ناحیـه مابین غزنین و لاهور پراکنده بودند-شرح کامل درون لغتنامـه دهخدا}، ايرانيان و ترکان و هندوان با هم ميزيستند، زبان آنان کـه ترکيبي از زبان اين سه قوم بود بنام زبان ((اهل ِ اردو)) يابنحو اختصار زبان ((اردو)) خوانده شد.
ریشـه کلمـه اردو از دو قسمت اور (به معنای وسط-همانگونـه کـه در کلمـه اورتا orta نیز وارد شده است) و دو بـه معنای مرکز گرفته شده است. یعنی قرارگاه مرکزی. ( ماخذ واژگان…-دکتر نایبی)
ارس:
لغتنامـه دهخدا: اَ رَ – ترکی- اسم خاص- (… خان ) نام شاهزاده اي هست از قبچاق
معرب آراز است. کـه خود از دو جزء تشکیل یـافته : آر (مرد-پهلوان) و آذ (نام قوم-همانگونـه کـه در نام آذر یـا قوم آذربایجانی آمده است)
در مورد ریشـه آذر و ارتباط آن با آذ این نکته را خاطر نشان مـی کنم کـه نام اقوام درون ترکی معمولا پسوند ـار یـا ـَر بـه خود مـیگیرد. مثلا افشار، قاجار،تاتار،بلغار، آذر و غیره
قا

لغتنامـه دهخدا: ترکی- اسم – خواجه . کيا. مـهتر. سراکار. سرکار. بزرگ. سَر. سَرور. مير. ميره . خداوند. خداوندگار. سيّد. مولي . صاحب . و در صدر يا ذيل نامـهاي خاص ، کلمـه تعظيم است

کلمـه آق (آغ) درون ترکی علاوه بر معنای متداول آن (رنگ سفید) مفهوم پاکی و بزرگی و سروری را هم مـی رسانده

آقاسی

لغتنامـه دهخدا: ترکی – اسم مرکب -شايد از  آقا، سيد+ سي ، حرف اضافه

از Ağa + Si  تشکیل شده. پسوند “سی” معنای مضافی مـی دهد. همانطور کـه در بابک قالاسی (قلعه بابک) چنین معنایی دارد. آقاسی درون ترکیب با نام محل یـا امور خاصی، معنای ریـاست داشته. مثلا ائشیک آغاسی (ریس اداره دربار) یـا قوللـه‌ر آغاسی (رییس خادمان خاص)

آلاچیق

لغتنامـه دهخدا: ترکی- اسم – آلاجق. کوخ . کوله

لغتنامـه معین: اسم- ترکی- 1ـ نوعي خيمـه كه از پارچه ـ هاي ضخيم درست مي كنند. 2 ـ سايباني كه ميان باغ يا صحرا از شاخه هاي درخت و چوب سازند. آلاجق و آلاچق نيز گويند

الک

لغتنامـه دهخدا: اَ لَ – اسم – موبيز، ماخوذ از ترکي هست . (ناظم الاطباء). تنگبيز. پرويزن . آردبيز

از مصدر ələmək بـه معنای غربال گرفته شده است.

النگو

لغتنامـه دهخدا: اَ لَ- ترکی – اسم – حلقه فلزي يا شيشـه اي کـه زنان براي زينت درون دست کنند. (فرهنگ نظام ). قسمي دست برنجن از بلور يا طلا يا نقره . بازوبند. دست آورنجن . دست رنجن . دستانـه . سِوار.

آماج:

آماج و امج و آنناج و آماچ
1-نشان یـا تابلوی شلیک، هدف تیر، سیبل
2-واحد طول درون مـیان ترکها، کـه یک بیست و چهارم فرسنگ (حدود 250 متر) بوده، ظاهرا فاصله تیراندازی حدود 250 متر بوده و بنابراین از واژه آماج به منظور نامـیدن همـین مـیزان فاصله هم استفاده شده هست (واژگان ترکی درون زبان فارسی-محمد صادق نائبی)

اماج (اوماج) :

برهان قاطع: اسم ترکی- نوعی از آش آرد است

از اوغماق (اووماق) بـه معنی ساییدن گرفته شده هست + ماج کـه پسوند اسم ساز است. درون جمع مـی شود غذایی کـه از رشته (خمـیر آرد سابیده) درست مـیشود. البته این آرد بصورت رشته درون مـی آید و سپس نوعی آش رشته آردی از آن درست مـیشود

امـید:

در اصل Umut بوده کـه از Um (بن فعلی از مصدر اومماک بـه معنای انتظار داشتن)  و Ut (پسوند -همانگونـه کـه در قوروت (کشک)  نیز بـه انتهای قورو(بن فعلی از قوروماق=خشک شدن) اضافه شده و اسم مـی سازد) تشکیل شده است. کـه معنای ان مـی شود انتظار داشتن. امـیدوار نیز از همـین ریشـه گرفته شده هست و با اضافه شدن “وار ” (پسوند داشتن ) معنای “کسی کـه انتظار دارد” را مـی رساند

انگ:

داغ و برچسب زدن بهی – درون معنای مجازی : افترا (فرهنگ واژگان ترکی درون فارسی – نائبی)

آواره:

آو (شکار) +آر (مَرد:پسوند قومساز مثل تاتار، افشار، قاجار و غیره) آوار نام قومـی آلتاییک و کوچنده کـه در حوالی قرون 6 که تا 9 مـیلادی امپراتوری تشکیل دادند کـه مجارستان و آلبانی و چک و اسلواکیو اتریش و بخشـهایی از آلمان کنونی را درون بر مـی گرفت ( http://en.wikipedia.org/wiki/Eurasian_Avars (

ریشـه ترکی: آوارا – بـه معنایی کـه چون آوارها سرگردان است.




[شعر و ادبیـات آذربایجان « وارلیق گياه سيم اوتي خشک]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 12 Sep 2018 15:05:00 +0000



شماره تلفن پسران مفعول بچه شهر سقز

varliq « وارلیق

شیوا فرهمند راد

مادرم گیلک، شماره تلفن پسران مفعول بچه شهر سقز زاده و پرورده‌ی بندر انزلی (مطابق شناسنامـه‌اش- بندر پهلوی)، و پدرم ترک، زاده و پرورده‌ی اردبیل بودند. شماره تلفن پسران مفعول بچه شهر سقز این هر دو درون نمـین، درون چهل کیلومتری جاده‌ی اردبیل بـه آستارا، درون مرز دو اقلیم و آب‌وهوای جغرافیـایی کم‌وبیش متضاد، دور از خانـه و خانواده، آموزگار بودند، زبان یک‌دیگر را نمـی‌دانستند و نمـی‌فهمـیدند و به زبان سومـی، بـه فارسی، پل آشنایی بستند، دل به‌هم دادند، و همسری د. شماره تلفن پسران مفعول بچه شهر سقز من نخستین فرزند این‌دو و زاده‌ی همان نمـین هستم. بعد زبان مادری من گیلکی، زبان پدریم ترکی آذربایجانی، و زبان خانگیم فارسی‌ست. پنج- شش‌ساله بودم کـه پدر و مادر بـه اداره‌ی فرهنگ (آموزش و پرورش) اردبیل منتقل شدند و خانواده بـه این شـهر کوچید.

خاطرات من از بستگان پدری و مادری، و نیز خاطرات زبانی من از این هنگام آغاز مـی‌شود. هنوز بـه سن دبستان نرسیده‌بودم و پدر و مادر کارمندم اغلب مرا بـه خانواده‌ی بزرگ پدربزرگ و عموها و ‌ها مـی‌سپردند. و این‌جا بود کـه جلوه‌های تازه و پر رنگ و بویی از زبان ترکی آذربایجانی را کـه چندی پیش از پیشخدمت سرخانـه‌مان صونا خانم درون نمـین شنیده‌بودم، بار دیگر مـی‌شنیدم و مـی‌آموختم. هیچ‌یک از بستگان خانواده‌ی بزرگ پدریم، به‌جز عموی جوانم کـه تحصیلات هنرستان فنی داشت، فارسی نمـی‌دانستند. ‌هایم، کـه کم‌وبیش دم بخت بودند اما بـه مدرسه نرفته‌بودند، کلمـه‌های شکسته- ‌بسته‌ای بـه فارسی مـی‌گفتند، و نـه بیش‌تر. این‌جا آموزش زبان ترکی من آغاز شد. بزرگترین آموزگارم درون این راه پدربزرگم بود. او جمعه‌ی هر هفته دستم را مـی‌گرفت و به دشت و صحرای پیرامون اردبیل مـی‌برد، ابر و باد و خاک و آب و گیـاهان را نشانم مـی‌داد و با آن صدای بمـی کـه هنوز مـی‌شنوم نام گیـاهان را درون گوشم مـی‌خواند: شماره تلفن پسران مفعول بچه شهر سقز یئملیک، دَه‌وَه تیکانی، بولاق‌‌اوتی، ککلیک‌اوتی، و «…اوتی» (…گیـاه)های بی‌شمار دیگر. اکنون مـی‌اندیشم کـه لهجه‌ی غریبی داشت. به‌جای «یخیلارسان» (مواظب باش، نیـافتی)، بـه منی کـه مدام بازی‌گوشی مـی‌کردم و به هر سوئی مـی‌دویدم، مـی‌گفت «یخیلوسان!». هنوز نمـی‌دانم این لهجه از کدام محال آذربایجان است. همسر دوم او، نامادری پدرم، کـه او نیز یکی از منابع آموزش ترکی من بود، روزهای هفته را بـه ترکی مـی‌شمرد: دوز گونی، سوت گونی…، و مادرم نمـی‌فهمـید.

پدرم اجازه نمـی‌داد کـه حتیدر را باز کنم و توی کوچه را تماشا کنم. مـی‌گفت کـه بچه‌های کوچه شرور و بی‌تربیت و بددهن‌اند. تنـها هم‌بازی‌هایم، به‌جز و برادر، عموزاده‌هایم بودند کـه آنان نیز با من بـه ترکی سخن مـی‌گفتند. ترکی برایم زبانِ بازی با عموزاده‌ها و قصه‌های خیـال‌انگیزی کـه از بزرگترهای خانواده‌ی پدری مـی‌شنیدم، زبان زن‌عموی زیبایم توران خانم، عطر قورمـه سبزی، پیچاق قیمـه‌سی و آبگوشت مادربزرگ، رنگ‌های شگفت‌انگیز شیشـه‌ی اورورسی‌های خانـه‌ی پدربزرگ، زبان ‌های جوان و شوخ و مـهربانی کـه مرا عاشقانـه دوست مـی‌داشتند، و زبان نام و رنگ و بوی گیـاهان و گندمزارهای زرین و طبیعت بیرون اردبیل بود.

زبان مادریم اما زبان گفتار مادر با ‌ی جوانم کـه با ما زندگی مـی‌کرد، و زبان ‌ها و ‌های بی‌شماری بود کـه گاه به منظور شفا جستن از لجن معجزه‌آسای شورابیل و آب‌های گرم سرعین از انزلی بـه خانـه‌ی ما مـی‌آمدند و بلند و پر سروصدا حرف مـی‌زدند. گیلکی برایم بوی سیر، عطر بهشتی پامودور خوروش، مـیرزاقاسمـی، باقلاقاتق، طعم غریب ترشـه‌‌تره و مرغ‌فوسونجون، کشف ماهی سفید سرخ کرده یـا «فیبیج»شده درون گمج، زیتون پرورده، عطر شگفت چوچاق، ترشی گزنده و گس ترشـه‌انار، و شیرینی رشته‌خشکار بود. گیلکی، چادرنماز گلدار ‌ها و ‌ها، خانـه‌ی نئین و گالی‌پوش ، «کرد»ی شگفت‌انگیز به منظور کشیدن آب از چاه، زبان رطوبت و سبزی جنگل، عطر مستی‌آور شالی‌زارها، زبان دریـا و قایق و مرغان دریـایی و مرداب، زبان فورش‌بازی بود.

اکنون درون آستانـه‌ی شروع دبستان، با دو فرهنگ پرورش یـافته‌بودم و با یک زبان سوم کـه ابزار ارتباط درون خانـه و زبان نمایشنامـه‌های رادیویی بود. جهانی بود کم‌وبیش زیبا و دوست‌داشتنی. اما این جهان زیبا با آغاز دبستان به‌کلی فرو ریخت! از کلاس اول چیز زیـادی به‌یـاد ندارم. هشتاد نفر درون یک کلاس بودیم (سال 1338!) و اغلب بـه حال خود رها مـی‌شدیم. سیلی دردناک واقعیت زندگی درون کلاس دوم فرود آمد. درس جدی شده‌بود و آموزگارمان خشن‌ترین و بدترین آموزگار دوران 18‌ساله‌ی تحصیلات کلاسیک و بدترین آموزگار تمام زندگیم بود. او چوبی با مقطع مستطیلی داشت کـه با آن کف دستان ما را سیـاه مـی‌کرد. فرق سر بی‌مویش پر از آثار قمـه‌زنی‌های روز عاشورا، و پر از زخم‌های بزرگ اگزما بود. درون دقایق فراغت مبصر کلاس را وا مـی‌داشت کـه این زخم‌ها را بخاراند و شوره‌های سرش را بریزد! فارسی چندانی بلد نبود و «مـیکروسکوپ» را با من‌ومن و حجی‌کنان «مـی… کی‌رو… سی‌کوپ» مـی‌خواند. هم‌کلاسی‌هایم با ساعت‌ها تلاش و عرق ریختن، از درس‌ها هیچ سر درون نمـی‌آوردند. همـه‌چیز بـه زبان تازه‌ای بود. آنان گذشته از محتوای درس‌ها، داشتند زبان تازه‌ای مـی‌آموختند، از آموزگاری کـه خود این زبان را نمـی‌دانست. و من این برتری را داشتم کـه زبان درس‌ها را از پیش مـی‌دانستم و درس‌ها را پیش از آن‌که مطرح شوند، بلد بودم، حتی بهتر از آموزگار. اما ترکی را درست حرف نمـی‌زدم. با آنان هم‌زبان نبودم. درون بازی‌هایشان راهم نمـی‌دادند. خودی نبودم. «فاسّ» (فارس) بودم. بیگانـه بودم. دستم مـی‌انداختند، کتکم مـی‌زدند و آزارم مـی‌دادند.

ماهی بعد از آغاز سال تحصیلی دانش‌آموز تازه‌ای بـه کلاسمان آمد: سید جمال‌الدین سعیدی. او نیز «فاسّ» بود. پدرش رئیس یکی از اداره‌های دولتی بود کـه با مقام‌های بالاتر شـهر خودشان درافتاده بود و به اردبیل تبعیدش کرده‌بودند! آری، ما درون تبعیدگاه زندگی مـی‌کردیم بی‌آن‌که خود بدانیم! جمال ِ تیره‌روز کـه روبه‌روی من مـی‌نشست، از زبان آموزگار و همکلاسی‌ها کلمـه‌ای نمـی‌فهمـید. حتی هنگامـی کـه آموزگار با آن لهجه‌اش متن کتاب را مـی‌خواند، جمال چیزی نمـی‌فهمـید. دیکته را بر پایـه‌ی تلفظ غلط آموزگار غلط مـی‌نوشت، نمره کم مـی‌گرفت و پدر سخت‌گیرش کـه نمره‌ی کم‌تر از بیست را قبول نداشت، درون خانـه کتکش مـی‌زد. بارها دیده‌بودم کـه دفترش را با نمره‌ی آموزگار تماشا مـی‌کرد و با آن کـه سخت مـی‌کوشید گریـه نکند، آرام و بی‌صدا اشک مـی‌ریخت و برگ‌های دفترش را خیس مـی‌کرد. دلم مـی‌خواست با او دوست شوم، اما او درون زنگ تفریح از آزار همکلاسی‌ها مـی‌گریخت و همچون پرنده‌ای باران‌خورده بـه زیر بال برادرش علاءالدین کـه سه کلاس بالاتر از ما بود پناه مـی‌برد. علاء، گاه کتک‌خورده از همکلاسی‌های خود، جمال را درون کنار مـی‌گرفت، با هم درون گوشـه‌ای بـه دیوار تکیـه مـی‌دادند و سرگشته درون این جهان بیگانـه‌ای کـه به آن پرتاب شده‌بودند مـی‌نگریستند. با پایـان سال تحصیلی از دبستان من و از اردبیل رفتند.

همکلاسی‌های ترکی داشتم کـه درسخوان بودند و پیدا بود کـه در خانـه کمکشان مـی‌کنند، اما بـه هنگام درس‌تحویل‌گنگ و لال بودند. بعدها کـه انشاء بـه مواد درسی‌مان افزوده شد، نمـی‌توانستند چیزی بنویسند. پای تخته نمـی‌توانستند بـه زبانی کـه تازه مـی‌آموختند چیزی بگویند. ح.ش. کـه تا سال‌ها بعد همکلاسی‌ام بود، با آن‌که همـه چیز را درون خانـه خوب فهمـیده‌بود، پای تخته شروع مـی‌کرد بـه عرق ریختن، با تمام نیرو بـه خود فشار مـی‌آورد که تا کلمـه‌ای از مـیان قفل دندان‌ها و از زبان فلج‌شده‌اش بیرون آید، چهره‌اش سرخ مـی‌شد، نفس را درون حبس مـی‌کرد، زور مـی‌زد…، نیم‌کلمـه‌ای بـه شکل انفجاری از حنجره‌اش بیرون مـی‌پرید، و باز لال مـی‌شد، زور مـی‌زد…، و اشکش با عرقش درون مـی‌آمـیخت. با او رنج مـی‌بردم. مـی‌خواستم کمکش کنم. مـی‌خواستم کلمـه را درون دهانش بگذارم. هر لحظه منتظر بودم کـه دهان بگشاید و کلمـه را بگوید. درون دل تشویق‌اش مـی‌کردم: «بگو! آهان! آفرین! نفس‌ات را حبس نکن! دهان باز کن! زبان باز کن! بگو…» اما سودی نداشت. یکی دو بار شلوارش را خیس کرد، مایـه‌ی تمسخر همکلاسی‌ها شد، و دلم برایش بـه درد آمد.

تا پایـان دبیرستان بخش بزرگی از همکلاسی‌هایم را آموزگاران بعد از چند بار آزمودن دیگر هرگز پای تخته نمـی‌بردند، زیرا اینان با آن‌که درس‌خوان بودند و توانسته‌بودند خود را که تا پایـان دبیرستان برسانند، نمـی‌توانستند جمله‌ای از خود بـه فارسی بگویند. این زبان تازه را بـه شیوه‌ی درست نیـاموخته‌بودند. آن‌چه آموخته‌بودند چیزهایی شکسته‌بسته بود بـه اجبار و همراه با درس‌ها و کتاب‌هایی کـه برای زبان‌آموزی طراحی نشده‌بود.

پسرعمویم کـه دو سال بزرگ‌تر از من بود نیز مشکل زبان داشت، دو سال مردود شد و من بـه او رسیدم. اکنون درون یک کلاس بودیم، همکلاسی‌ها بـه سنی رسیده‌بودند کـه احترام سرشان مـی‌شد و در پناه پسرعمو و حال کـه ترکیم بهتر و بهتر مـی‌شد، دیگر آزارم نمـی‌دادند، و تا پایـان دبیرستان دغدغه‌ی زبان نداشتم.

با ورود بـه دانشگاه درون تهران دغدغه‌ی زبان از سوی مقابل بـه سراغم آمد. اکنونانی درون تهران، و به‌ویژه بیرون دانشگاه، بـه فارسی معوج من مـی‌خندیدند و جوک‌های زشت و بی‌شرمانـه و توهین‌آمـیزی درباره‌ی ترک‌ها مـی‌گفتند. عجب! من این‌جا هم خودی نبودم. این‌جا دیگر «فاسّ» نبودم. از تبعیدگاهی به‌نام اردبیل آمده‌بودم. بعد من کـه بودم؟ هویت من، کیستی من چه بود، کـه بود؟ با هم‌اتاقی‌های خوابگاه دانشگاه پیرامون این مسائل مـی‌گفتیم و مـی‌اندیشیدیم: البته کـه ما ترک بودیم! مـی‌بایست هویت ترکی‌مان را حفاظت مـی‌کردیم، بـه آن مـی‌بالیدیم، درون گسترش فرهنگ ترکی‌مان مـی‌کوشیدیم و زبانمان را بهتر مـی‌آموختیم: کتاب‌های ترکی بایست تهیـه مـی‌کردیم، شعر، ادبیـات، موسیقی. و افسوس کـه هرچه مـی‌جستیم کم‌تر مـی‌یـافتیم: شاهنشاه و ساواک چاپ و نشر هرگونـه نوشته بـه ترکی آذربایجانی را ممنوع کرده‌بودند. هیچ کتاب و نشریـه‌ای بـه ترکی یـافت نمـی‌شد. علی تبریزی کـه کنار خیـابان ناصرخسرو بساط کتاب‌فروشی داشت درون پاسخ ما کـه کتاب ترکی مـی‌خواستیم گفت: مگر نمـی‌دانید کـه کتاب ترکی از «یک گام بـه پیش، دو گام بـه پس» اثر لنین خطرناک‌تر است؟ زندان! شکنجه!

عجب! این چه بساطی‌ست؟ نیمـی از اهالی کشور را کـه زبانی دیگر، زبان ترکی دارند شـهروند درجه دوم حساب مـی‌کنید، «زبان رسمـی» کشور را درست بـه آنان نمـی‌آموزید، نمـی‌گذارید بـه زبان خودشان سوادآموزی را آغاز کنند، و گذشته از آن، حتی یک برگ کاغذ هم بـه زبان آنان درون این کشور یـافت نمـی‌شود؟ نـه! این درست نیست! این‌طور نمـی‌شود. حتما کاری کرد. حتما کاری کرد! کتاب! کتاب حتما یـافت! از کجا؟ جایی هست درون آن‌سوی ارس کـه به این زبان، همـین زبان، تحصیل مـی‌کنند، رادیو و تلویزیون و روزنامـه و کتاب دارند. از آن‌جا حتما تهیـه کرد!

بیش‌تر کتاب‌های ترکی کـه پنـهانی و با به‌جان خ خطر زندان و شکنجه دست‌به‌دست مـی‌گشت، چاپ باکو بود. یکی از کتاب‌های استثنائی چاپ تبریز کـه پیدا کردیم، بخشی از منظومـه‌های «سازمـین سؤزو» سروده‌ی ب.ق. سهند بود کـه بر پایـه‌ی حماسه‌های کهن «دده قورقود» سروده شده‌بود. این کتاب درون آن هنگام «شاهنامـه»ی ما بود. با یکی از هم‌اتاقی‌هایم قرار گذاشتیم کـه حماسه‌ی «دیرسه‌خان‌اوغلو بوغاچ» را از بر کنیم. و هنوز، بعد از 35 سال، بخش‌هایی از آن را به‌یـاد دارم:

ماوی گؤی‌لر ایستی‌له‌ییب

آچان زامان یـاخاسینی،

آسلاییری قایـالاردان

سحر، زری چوخاسینی.

کروان قالخیر یوخوسیندان،

یوکون چاتیر، دوشور یولا:

کیم چاتاجاق مقصدینـه،

کیم یورولوب، یولدا قالا؟!

نوشتن متن کامل اپرای کوراوغلو اثر عزیر حاجی‌بیکوف و ترجمـه‌ی آن بـه فارسی بزرگترین چالش زندگی من درون آن سال‌ها بود. سه سال با گوشی‌های امانتی درون «اتاق موسیقی» دانشگاه بـه این اپرا گوش مـی‌دادم و مـی‌کوشیدم از مـیان هیـاهوی سازهای ارکستر و گروه کر کلمات را بشنوم، شکار کنم و بنویسم. درون رؤیـای پهلوانی‌ها بودم. روزی را مـی‌دیدم کـه «دده‌م قورقود» مـی‌آید، «قوپوز» مـی‌نوازد، سرود مـی‌خواند، و نامـی سزاوار بر من مـی‌نـهد! درون این مـیان مدت کوتاهی گذارم بـه زندان افتاد و در آن‌جا بـه هم‌زنجیرانی کـه ترکی آذربایجانی را زبان رزم و ایستادگی، زبان حیدر و ستار مـی‌دانستند، مقدماتی از این زبان را آموختم. از شاگردانم یوسف قانع خشک‌بیجاری (که چند سال بعد همراه با حمـید اشرف و یـارانش درون حمله‌ی ساواک بـه خانـه‌ی تیمـی‌شان کشته شد)، «ایرج آذرین» از رهبران کنونی یکی از گروه‌های منشعب از «حزب کمونیست ایران»، و ابوالفضل خیری، نوجوانی از گروه چریک‌های وابسته بـه بهروز دهقانی (که از سرنوشت او هیچ نمـی‌دانم) بودند.

اما چه سود از همـه‌ی این فعالیت‌ها؟ پدرم شش- هفت‌ساله بود کـه مادرش مرد، و زبان پدریم کمـی پیش یـا بعد از آن مادرمرده شده‌بود. تلاش‌های من و مای کوچک و تهی‌دست بـه جایی نمـی‌رسید. دستگاه‌های دولتی از سال‌های دور کمر بـه قتل زبان ما بسته بودند و برای این کار همـه‌ی امکانات را بـه کار مـی‌گرفتند: افراد غیر محلی و فارسی‌زبان را بـه ریـاست اداره‌های دولتی شـهرهای آذربایجان مـی‌گماشتند، و برای هر کلمـه‌ی ترکی کـه بر زبان دانش‌آموزان جاری مـی‌شد، جریمـه گذاشتند. درون این سیـاست زبان‌کُشی توانستند حتی اندیشمندانی از خود آذربایجان را نیز بـه خدمت گیرند. اینان و بسیـاری از اندیشمندان و روشنفکران فارسی‌زبان مـی‌خواستند و مـی‌خواهند ثابت کنند کـه اشتباهی شده و ترکی آذربایجانی همان فارسی‌ست! کـه هم‌مـیهنان «آذری» هم البته از نژاد پاک آریـایی هستند کـه به گناه ترکان و مغولان پلید بیـابان‌های دوردست آسیـا کمـی ناپاکی درون زبانشان پدید شده، و چیزی نیست، پاکش مـی‌کنیم! مترجم و پژوهشگری همـه‌ی زندگی خود را وقف آن کرده کـه ثابت کند از دوران باستان که تا عهد مغول حتی پای یک ترک هم بـه دیـار آذربایجان نرسیده! ناشر کتاب من «تحلیلی بر حماسه‌ی کوراغلو» مـی‌گوید عنایت‌الله رضا کـه تا پیش از انقلاب درون اداره‌ی ممـیزی شاهنشاهی کار مـی‌کرد، بـه او گفت: «در آذربایجانی به‌نام کوراوغلو نداشته‌ایم. این شعرهای ترکی را از متن کتاب پاک کنید!» گوئی او هرگز ندیده‌بود چه‌گونـه «آشیق»ها درون جشن‌ها و عروسی‌ها و قهوه‌خانـه‌های سراسر آذربایجان داستان‌های کوراوغلو را مـی‌خوانند. او حتی بـه فرهنگ رشتی خود نیز پشت کرده‌بود و گوئی نمـی‌دانست کـه در گیلان نیز از «کوره غولی» نام مـی‌برند.

دانشمند ارجمند دیگری لطف بزرگی کرده: مدتی درون آذربایجان گشته، زحمت کشیده و زبان مردم را یـاد گرفته، که تا فاش کند کـه این زبان پر از واژه‌های پارسی و پهلوی ناب است! او درون برنامـه‌های رادیوئی درون استکهلم سیـاهه‌ی بلندبالائی از این واژه‌ها را مـی‌خواند و ناگهان ادعا مـی‌کند کـه در مقابل، تعداد واژه‌‌های ترکی درون فارسی از تعداد انگشتان یک دست هم کمتر است! گیریم کـه هرچه ایشان مـی‌گویند درست است. کـه چه؟ آیـا تعداد واژه‌های یک زبان درون زبان دیگر معیـاری به منظور تعیین حقانیت صاحبان زبانی به منظور سروری بر صاحبان زبان دیگر، یـا معیـاری به منظور تعیین حق کودکان به منظور سوادآموزی بـه زبان خود است؟ چند واژه‌ی عربی درون فارسی هست؟ بگذریم از این کـه ایشان گوئی با «قاشق» و در «بشقاب» «قورمـه» و «قیمـه» نخورده‌اند، خوراکشان درون «قابلمـه» و روی «اجاق» پخته نشده، و شب‌ها روی «دشک» نخوابیده‌اند، که تا همـین هفت واژه درون یک جمله به منظور ابطال ادعایشان کافی باشد. (ایشان حسن عمـید را «شاگرد مطبعه‌ی بی‌سواد» خواندند و از این رو منبع من به منظور ترکی بودن این واژه‌ها «فرهنگ بزرگ سخن» دکتر حسن انوری‌ست).

بسیـاری از اینان هرگز گذارشان بـه آذربایجان و کردستان و خوزستان و بلوچستان و ترکمن‌صحرا نیـافتاده و درد زبان‌ندانی را درون داخل کشورمان نچشیده‌اند. بزرگ‌ترین پژوهش زبانی‌شان درون این حد هست که از آشنای ترکشان مـی‌پرسند:

– بگو کتاب!

– کیتاب.

– بگو مداد!

– مـیداد.

– بگو دفتر!

– دفتر.

– بگو قوری!

– گوری.

– هه، هه… گوری نـه، قوری! بگو قاشق!

– گاشق.

– هه، هه… گاشق نـه، قاشق!

بگو مـیز، صندلی، ماشین، تلویزیون، یخچال، رادیو، تلفن و …

و بـه این نتیجه‌ی روشن‌تر از روز مـی رسند کـه ترکی همان فارسی‌ست، منتها کمـی معوج، مانند لهجه‌یـانی کـه جوک‌های ترکی مـی‌گویند! برخی از اینان درون محافل روشنفکری اشک تمساح مـی‌ریزند کـه تعداد زبان‌های زنده‌ی دنیـا از شش هزار بـه دو هزار رسیده، و نمـی‌شمارند کـه در خانـه‌ی خودمان چند زبان درون بستر مرگ دست‌وپا مـی‌زنند.

برخی از اینان درون کشوری مانند سوئد زندگی مـی‌کنند کـه در آن حق آموزش زبان مادری به منظور کودکان خانواده‌های مـهاجر بـه رسمـیت شناخته‌شده، و هنگامـی کـه مـی‌شنوند دولت بودجه‌ی مدارس را به منظور آموزش زبان مادری کاهش داده، گریبان مـی‌درند و فغانشان بـه آسمان مـی‌رسد کـه «پس حق کودکان ما به منظور آموزش زبان مادری چه مـی‌شود؟»، اما اگری دهان باز کند و از حق مـیلیون‌ها کودک غیر فارسی‌زبان کشور خودمان به منظور آموزش زبان مادری سخن بگوید، باز گریبان مـی‌درند و فغان بر مـی‌دارند: «وا ایرانا! وا ایرانا! ایران را تجزیـه د! ایران شد ایرانستان!»

بسیـاری از این اندیشمندان و روشنفکران کـه اکنون از بد روزگار بـه محیط بیگانـه پرتاب شده‌اند، این‌جا و در جامعه‌ی بیگانـه به منظور نخستین بار دچار بحران هویت مـی‌شوند و در پاسخ بـه این پرسش نـهان درون ضمـیرشان کـه کیستند و این‌جا چه مـی‌کنند، درون جست‌وجوی گذشته‌ای تابناک بـه کورش و داریوش و هخاان، و حتی دورتر، بـه عیلام مـی‌رسند، و کشف مـی‌کنند کـه تاریخ درخشانمان را عرب‌ها و ترک‌های فلان‌فلان‌شده آلوده‌اند؛ کـه تاریخمان را حتما از این پلشتی‌ها پاک کنیم. بعد نامـی پاک و پارسی و آریـایی بر خود مـی‌نـهند و گام درون مـیدان نبرد مـی‌نـهند. مـی‌گویند: چیزی به‌نام ترک و ترکمن و عرب و غیره درون ایران‌زمـین پاک و اهورایی نداشته‌ایم و نداریم! و آن‌گاه از دیدن تصویر آینـه‌ای خود درون شگفت مـی‌شوند: نمـی‌فهمند چراانی از دیگرسو نام‌های ناب ترکی و آلتائیک بر خود مـی‌نـهند و ادعاهای مشابهی بـه مـیان مـی‌آورند: کـه اصلاً حضرت نوح هم ترک بود، کـه همـه‌ی زبان‌های التصاقی دنیـا درون واقع ترکی هستند، کـه حتی سرخپوستان امریکا هم ترک‌اند، کـه باید امپراتوری گرگ خاکستری را از اقیـانوس آرام که تا شمال افریقا زنده کنیم! این دو گروه درون دو قطب متضاد، درون دو سوی خط آتش مـی‌ایستند، تیرهای زهرآگین به‌سوی یک‌دیگر پرتاب مـی‌کنند، و هرگز بـه زبان مشترکی به منظور گفت‌وگو نمـی‌رسند. درون هیـاهوی این بحث واقعیت امروز فراموش مـی‌شود: این کـه هرچه بود و نبود، از دیرباز مردمانی هم درون ایران زندگی مـی‌کنند کـه همـین امروز بـه فارسی سخن نمـی‌گویند.

کسانی دل مـی‌سوزانند، منصفانـه حق مـی‌دهند، و تحلیل‌های بلندبالا مـی‌نویسند. اما اکثریت بزرگ این تحلیل‌ها درون پایـان یک «اما» دارند. کم‌تری از حق تحصیل کودکان غیر فارسی‌زبان بـه زبان مادری دفاع مـی‌کند. درون بهترین حالت وعده‌ی سر خرمن مـی‌دهند: بگذارید دموکراسی را درون مـیهن‌مان برپا کنیم، آن‌وقت…

و این‌چنین هست که زمان مـی‌گذرد. هم‌شـهریـان من هنوز شـهروندان درجه دوم کشورمان هستند. هنوز اجازه ندارند سوادآموزی را بـه زبان مادری خود آغاز کنند. هنوز استعدادهایشان نشکفته درون نطفه خفه مـی‌شود. هنوز پای تخته گنگ و لال مـی‌مانند. مـیلیون‌ها کودک از دشواری آموختن دانش بـه زبانی دیگر سر مـی‌خورند. روستائی آذربایجانی هنوز حتما شکایت از راننده‌ای را کـه او را کشته بـه زبانی کـه نمـی‌داند بنویسد و در دادگاهی حاضر شود کـه کلمـه‌ای از آن‌چه درون آن مـی‌گذرد نمـی‌فهمد. این‌چنین هست که نارضایی‌ها بیش‌تر مـی‌شود. شکاف‌ها عمـیق‌تر مـی‌شود. اختلاف‌ها گسترش مـی‌یـابد. تنش‌ها شدیدتر مـی‌شود. وانی کـه ابزار حل مشکل را درون دست دارند، گوئی درون خواب‌اند، یـا اگر کاری مـی‌کنند، درون جهت بدتر اوضاع هست و متوجه نیستند چه مـی‌کنند.

ای‌مـیل زیر کـه دو سال پیش دریـافت کردم، درون این زمـینـه گویـاست:

From: «… Caitlin … «
To: «otaghe_mousig…»
Sent: Thursday, September 8, 2005 12:57:52 AM
Subject: …

Hello,

I’ve found your website very interesting, and I’d like to get in touch with you to see whether you have any images of Iranian Azeris or images of things (places, food, historical figures or events) related to Iranian Azeri culture that I might be able to use. I am working for a consulting company in the United States and we are currently doing research on the Iranian Azeris for the Marine Corps. Our final project, an in-depth analysis of the various ethnic groups of Iran, is to provide a better understanding of the region.

If this is agreeable with you, would you mind e-mailing me?

I hope to hear from you soon.

Sincerely,

Caitlin …

اندکی دقت در سایت مربوط بـه شغل این خانم نشان مـی‌دهد که زیر پوششی ظاهری، مأموران زبردست و کارکشته‌ای درون این شرکت خصوصی گرد آمده‌اند، پول مـی‌گیرند و هر مأموریتی را درون هر جایی از جهان کـه بخواهید برایتان انجام مـی‌دهند. امروزه جنگ‌ها خصوصی‌سازی شده‌اند، چرا کارهای اطلاعات و جاسوسی خصوصی‌سازی نشوند؟ (نشانی سایت را نمـی‌نویسم که تا برایشان تبلیغ نشود!).

ابتدا شگفت‌زده بـه یـاد جمله‌ی معروف اگوست ببل Bebel یکی از بنیـان‌گذاران حزب سوسیـال‌دموکرات آلمان افتادم کـه با خود مـی‌گفت: «ببل پیر، باز چه دسته گلی بـه آب دادی و چه گفتی کـه آن‌طرفی‌ها برایت کف مـی‌زنند و هورا مـی‌کشند؟» (نقل بـه معنی). به‌سرعت بـه سراغ سایتم رفتم و زیر و رویش کردم، اما چیزی نیـافتم.

قضیـه روشن است: من کاره‌ای نیستم و این نامـه تنـها به منظور من فرستاده نشده. سایت من تنـها یک بهانـه است. سازمان‌های اطلاعاتی امریکا همـین چند سال پیش اعتراف د کـه در کشورهای مسلمان نفوذی ندارند و باید کارزار گسترده‌ای به منظور جبران این نقص به‌راه اندازند. آگهی سربازگیری سازمان سیـا را درون رسانـه‌های فارسی‌زبانِ خارج خیلی‌ها دیده‌اند. داستان‌های دردناکی بر سر زبان‌هاست از بستگان جوانان ایرانی ساکن امریکا کـه هنگام تلاش به منظور گرفتن روادید سفر از سفارت امریکا درون ترکیـه، درون مقابل دریـافت روادید وادار بـه خبرچینی به منظور امریکا شده‌اند، و بعد برخی از آنان درون ایران گیر افتاده‌اند و در زندان به‌سر مـی‌برند. بی‌گمان ده‌ها شرکت مشابه درون امریکا و چندین کارمند درون هر شرکت ده‌ها نامـه‌ی مشابه به منظور افراد گوناگون فرستاده‌اند: تیرهایی درون تاریکی!

اما خودمانیم، چرا نیروی دریـایی امریکا از چند سال پیش دارد روی «آذری‌های ایران» مطالعه مـی‌کند؟ عاشق چشم و ابروی ما هستند؟ مـی‌خواهند دموکراسی برایمان بیـاورند؟ دلشان به منظور امثال ح.ش. کـه هم‌اکنون درون دبستان‌های آذربایجان رنج مـی‌برند سوخته و مـی‌خواهند تحصیل بـه زبان مادری برایشان بـه ارمغان آورند؟ خانم کیتلین مـی‌گوید کـه هدف نـهایی پروژه، تحلیل عمـیق از گروه‌های قومـی گوناگون ایران برایب درک بهتری از منطقه است. با «منطقه» چه‌کار دارند؟ از مـیان این‌همـه سازمان‌ها و نـهادهای جهانی، نیروی دریـایی امریکا چه مرجعیت و چه علاقه‌ی ویژه‌ای دارد کـه روی «آذری‌های ایران» مطالعه کند و «درک بهتری از منطقه»ی ما به‌دست آورد؟ بـه نیروی دریـایی امریکا چه ربطی دارد؟ درک خود ما از «منطقه» چه‌قدر است؟ آیـا درون خانـهی هست کـه درد دل فرزندان را بشنود؟ آیـا درون خانـهی هست کـه فرزندان را از گزند بیگانـه درون امان دارد؟ آیـا درون خانـهی هست کـه حق فرزندان را به‌جا آورد؟

من نشانی از آن نمـی‌بینم و باور نمـی‌کنم. زبان پدری من هنوز مادرمرده است، و اکنون کـه دایـه‌ای درون داخل ندارد، بیگانگان فریبکارانـه آستین بالا مـی‌زنند و ادعای دایگی‌اش را دارند: دایـه‌های مـهربان‌تر از مادر.

بی‌گمان سردمداران جمـهوری اسلامـی نمونـه‌های مشابه پیـام خانم کیتلین را دیده‌اند. اما شواهد نشان مـی‌دهد کـه آنان به‌جای حل مشکل و گرفتن سلاح از دست بیگانگان، تلاش‌هایی از این دست را چماقی مـی‌کنند و مـی‌کوبند بر سر کوشندگان راه نجات زبان‌های گروه‌های قومـی ساکن ایران، زندان‌شان مـی‌کنند و آزارشان مـی‌دهند.

من بی‌گمان آریـایی پاک‌نژاد نیستم. پدر مادربزرگ مادریم شاید گیله‌مردی بود کـه مادر پدر بزرگ جد پدربزرگش نواده‌ی زنی بود کـه عربی بـه او تجاوز کرد، و مادر پدربزرگم شاید زنی از گنجه بود، نواده‌ی مردی از داغستان، کـه پدر پدربزرگ جد مادریش از زنی روس و مردی تاتار بود کـه سربازی یونانی مادر خزری‌اش را بـه زنی گرفته‌بود. بـه نام اردبیلی نان بربری، «صومـی»، مـی ‌اندیشم کـه به یونانی یعنی نان psomi. ما همـه، کم و بیش، فرزندان تجاوزیم! نیستیم؟ بعد بگذارید از حاکمان کنونی کشورمان و از شما آریـائیـان پاک‌نژاد و پاک‌نـهاد و پاک‌نام بپرسم: چرا چنین مـی‌کنید؟ چرا مـی‌ترسید از این‌که گروه‌های قومـی غیر فارسی‌زبان بـه زبان مادری خود تحصیل کنند؟ چرا نارضایی‌ها را گسترده‌تر مـی‌کنید؟ چرا شکاف‌ها را ژرف‌تر مـی‌کنید؟ چرا استعدادها را بر باد مـی‌دهید؟ چرا کودکان را مـی‌آزارید؟ چرا راه را به منظور دایـه‌های بیگانـه باز مـی‌کنید؟

***

پاسخ خانم کیتلین را چه دادم؟ نوشتم: بـه همـین مفتی؟! کور خوانده‌اید خانم! من خدماتم را درون مـیان سازمان‌های اطلاعاتی زبان‌هایی کـه مـی‌دانم بـه مزایده گذاشته‌ام!

باور مـی‌کنید؟ آیـا مـی‌دانیم دیگران چه پاسخی دادند؟

***

سال دوم یـا سوم دانشگاه بودم، دوازده یـا سیزده سال بعد از کلاس دوم دبستان، کـه روزی سید جمال‌الدین سعیدی را درون برابرم یـافتم. با تأخیر و به‌تازگی درون همان دانشگاه و همان رشته پذیرفته شده‌بود. اکنون جوان برومندی بود، اما نگاه تلخ و تیره‌ای بـه زندگی و جامعه داشت. عاصی و بی‌حوصله بود. با فعالیت‌های فرهنگی من درون دانشگاه آشنا بود، اما آن‌ها را بی‌هوده و اتلاف وقت مـی‌دانست. شتاب داشت. مـی‌خواست یک‌شبه بهشت را روی زمـین بیـاورد. درون دیدارهای بعدی سربسته گفت کـه به عضویت گروهی انقلابی درآمده و مرا نیز ارشاد مـی‌کرد کـه به او و گروهش بپیوندم. دوستانـه گفتم کـه فکر خواهم کرد. رفت، و دیگر ندیدمش. درون دام گروه ساواک‌ساخته‌ی سیروس نـهاوندی افتاده‌بود. چندی بعد درون بن‌بستی درون رشت بـه تور ساواک افتاد. کشت، و کشته‌شد.

15 دسامبر 2007

استکهلم

تصحیح و پوزش

یکی از پیـامدهای خوشایند انتشار نوشته‌ام «زبان پدری مادرمرده‌ی من» این بود کـه توانستم رد همکلاسی ازدست‌رفته‌ام سید جمال‌الدین سعیدی را بیـابم. یک از برادران او با من تماس گرفتند و اشتباه‌هایم را گوش‌زد د. سپاسگزارم از ایشان کـه مرا از اشتباه درآوردند و سرنخی از سرگذشت همکلاسی دوران کودکیم بـه من دادند.

1-      اشک جمال بر بی‌عدالتی و ظلمـی کـه بر او و دانش او مـی‌رفت، و بر غرور زخمـین‌اش جاری مـی‌شد. این از سبکسری من بود کـه آن را بـه سخت‌گیری پدر نسبت مـی‌دادم. پدر ایشان انسانی آزادمنش و بزرگوار بودند و هرگز دست روی فرزندان بلند نمـی‌د. بنابراین من شرمسارانـه از روان ایشان و از خانواده‌ی محترم سعیدی، و از یـاد جمال پوزش مـی‌خواهم.

2-      جمال درون سال 1354 پنـهان شد و در 30 آذر 1355 درون جلسه‌ای درون نارمک تهران کـه برای محاکمـه‌ی سیروس نـهاوندی تشکیل شده‌بود و در انتظار ورود او، همراه با 9 نفر دیگر، از جمله مـینا رفیعی، جلال دهقان، ماهرخ فیـال، بهرام نوروزی، و… کـه هیچ‌کدام مسلح نبودند، ناگهان بـه رگبار گلوله‌های ساواک بسته‌شدند. جمال با آن‌که تیر خورده‌بود و شاهرگ خود را با چاقو زده‌بود، سه ماه بعد از آن زیر شکنجه جان باخت.

آلبرت سهرابیـان نیز درون خاطرات خود «برگی از کارگری کمونیستی ایران» (نشر بیدار) شرح دیگری از جزئیـات این دام نوشته‌است کـه در نشانی زیر درون دسترس هست (در بخش «سیروس نـهاوندی»):

شیوا فرهمند راد




[varliq « وارلیق شماره تلفن پسران مفعول بچه شهر سقز]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 21 Aug 2018 02:31:00 +0000



با یک حبه سیر میشود بوتا کرد

شعر و ادبیـات آذربایجان « وارلیق

تمام زبانـهای دنیـا از زبانـهای دیگر کلمـه مـی گیرند و کلمـه نیز مـی دهند. با یک حبه سیر میشود بوتا کرد حتی اگر این زبان زبانی بین المللی همچون انگلیسی باشد. با یک حبه سیر میشود بوتا کرد زبان ترکی و فارسی نیز درون طول قرنـها ، با یک حبه سیر میشود بوتا کرد بـه دلیل همجواری و تشکیل حکومتهای مشترک توسط این دو قوم کلمات بسیـاری را از هم گرفته اند.

مخصوصا وقتی بدانیم کـه بسیـاری از سلسه های حکومتی بعد از اسلام درون ایران ترک تبار بوده اند (مثلا غزنویـان، سلجوقیـان، آق قویونلوها و قره قویونلو ها، صفویـان، افشاریـه و قاجار ها) علاوه بر آن درون دولتهای دیگر نیز، درون اکثر اوقات امور نظامـی و لشکری درون دست امـیران ترک تبار بوده است. بـه همـین دلیل درون حوزه نظامـی بیش از سایر حوزه ها با وفور اصطلاحات ترکی مواجه هستیم، اصطلاحاتی نظیر قشون، اردو، قنداق، ماشـه، گلنگدن، فشنگ و حتی بیشتر درجات نظامـی (قبل از دوره رضاخان) نیز نام ترکی داشتند، مثل یوزباشی، مـین باشی، گزمـه، داروغه و غیره

در مجموعه واژگان ترکی درون زبان فارسی، سعی مـی کنیم هر بار با تعدادی از این لغات آشنا شویم و در صورت امکان ریشـه آن لغات را هم ذکر کنیم.

آبجی:

لغتنامـه دهخدا: آبجی . (از ترکی ، اِسم مرکب ) (از ترکی-آغاباجی ، مرکب از: با یک حبه سیر میشود بوتا کرد آغا= سید و سیده + باجی = ) درون تداول خانگی ،

معمولا بـه معنای بزرگوار بکار مـی رود، درون ترکی ترکیـه، معادلی از آن به منظور احترام بـه برادر وجود دارد “آبی” کـه از آقا بیگ گرفته شده و به معنای برادر بزرگوار بـه کار مـی رود.

اتابک:

لغتنامـه دهخدا: اتابک . [ اَ بَ] (ترکی ، صفت مرکب ، اِسم مرکب ) مرکب از دو کلمـهء ترکی اتا بمعنی پدر و بک شاید مخفف بیوک بمعنی بزرگ یـا پدر بزرگ . || لالا و مؤدب و مربی کودک ، بالخاصه شاهزادگان . || وزیر بزرگ . || پادشاه . || اتالیق ، یعنی پدرخوانده

الان به منظور نامگذاری پسران کاربرد دارد. درون گذشته یک منسب حکومتی بوده و لقب بسیـاری از صدراعظم ها

اتاق:

لغتنامـه دهخدا: اطاق . [ اُ ] (اِسم)  صاحب فرهنگ نظام درون ذیل اتاغ آورده است: یک حجره از حجرات خانـه . مثال : درون خانـهء من چندین اتاغ هست . لفظ مذکور ترکی را با قاف (اتاق ) و با طا (اطاق ) هم مـی نویسند و در تحریر امروز ایران آخری (اطاق ) رایج هست . درون اصل زبان فارسی خانـه را سرا و اطاق را خانـه مـیگفتند، اکنون هم درون بسیـاری از السنـهء ولایتی همان طور هست . (فرهنگ نظام ). و صاحب آنندراج درون ذیل اتاق و اتاغ آرد: خانـه و خیمـه . حجره و یورد و خانـه و شبستان و جایی کـه آدمـی درون آن آسایش مـیکند و محلی کـه در آن رخت و سامان و اسباب خانـه را مـیگذارند. (ناظم الاطباء). وثاق . مشکو. دورین . کریچه . (یـادداشت مؤلف ).

اتراق:

لغتنامـه دهخدا: اتراق . [ اُ تُ / اُ ] (ترکی ، اِسم) توقف چندروزه درون سفری بجائی .

به معنای فعلی هم بکار مـیرود بصورت “اتراق+” کـه حالت مصدری همان اسم است.

اجاق:

لغتنامـه دهخدا: اجاق .[ اُ ] (ترکی ، اِسم) اجاغ . دیگدان . دیگ پایـه . آتشدان . || دودمان . خاندان . آل . دوده

بعضا ذکر شده هست که ریشـه کلمـه از اوت(آتش) و جاغ یـا ـاغ (پسوند مکان) گرفته شده هست (کتاب واژگان زبان ترکی درون فارسی- تالیف محمد صادق نائبی)

آچار:
لغتنامـه دهخدا: ترکی – اسم –(ظ. از آچمق ترکي گشودن ) کليد. دست افزار فلزين کـه بدان چوب پنبه شيشـه و پيچ و مـهره هاي آهنين را باز کنند.
آچار دیگری با ریشـه فارسی نیز وجود دارد کـه معنای آن ترشی یـا چاشنی غذایی هست و امروزه دیگر استفاده نمـی شود.
آچمَز:
لغتنامـه دهخدا: مَز- صفت -(ظ. از ترکي ِ آچلمز بـه معني باز نمي شود) مـهره اي کـه اگر آن را برگيرند شاه شطرنج زده شود
مانند آچار از ریشـه آچماق بـه معنای باز شدن گرفته شده است. آچار بـه معنای وسیله باز کننده هست و آچمز بـه معنای حالت بسته و باز نشدنی
آذوقه:
لغتنامـه دهخدا: (بعضي گويند کلمـه ترکي هست ) ساز. ساز ره . برگ. آنچه از خوردني همراه دارند سفر را. آنچه درون خانـه از غله و حبوب و امثال آن گرد کنند مصرف چند ماهي يا سالي را
گویـا از ریشـه آزیق کـه از کلمات ترکی باستان هست گرفته شده هست (فرهنگ واژگان زبان ترکی درون پارسی-محمد صادق نایبی)
اردو:
لغتنامـه دهخدا: 1-اُ- ترکی-اسم- مجموع سپاهيان با تمام لوازم آن کـه بجانبي گسيل دارند. مجموعه قشون و لوازم او درون سفر
2- اُ-ترکی-اسم خاص –نام زباني کـه اکنون درون پاکستان و هندوستان رايج هست . اساس اين زبان مختلط هست …اردو کلمـه ايست ترکي بـه معني لشکرگاه و سپاه . چون درون لشکر سلطان غزنوی {که درون ناحیـه مابین غزنین و لاهور پراکنده بودند-شرح کامل درون لغتنامـه دهخدا}، ايرانيان و ترکان و هندوان با هم ميزيستند، زبان آنان کـه ترکيبي از زبان اين سه قوم بود بنام زبان ((اهل ِ اردو)) يابنحو اختصار زبان ((اردو)) خوانده شد.
ریشـه کلمـه اردو از دو قسمت اور (به معنای وسط-همانگونـه کـه در کلمـه اورتا orta نیز وارد شده است) و دو بـه معنای مرکز گرفته شده است. یعنی قرارگاه مرکزی. ( ماخذ واژگان…-دکتر نایبی)
ارس:
لغتنامـه دهخدا: اَ رَ – ترکی- اسم خاص- (… خان ) نام شاهزاده اي هست از قبچاق
معرب آراز است. کـه خود از دو جزء تشکیل یـافته : آر (مرد-پهلوان) و آذ (نام قوم-همانگونـه کـه در نام آذر یـا قوم آذربایجانی آمده است)
در مورد ریشـه آذر و ارتباط آن با آذ این نکته را خاطر نشان مـی کنم کـه نام اقوام درون ترکی معمولا پسوند ـار یـا ـَر بـه خود مـیگیرد. مثلا افشار، قاجار،تاتار،بلغار، آذر و غیره
قا

لغتنامـه دهخدا: ترکی- اسم – خواجه . کيا. مـهتر. سراکار. سرکار. بزرگ. سَر. سَرور. مير. ميره . خداوند. خداوندگار. سيّد. مولي . صاحب . و در صدر يا ذيل نامـهاي خاص ، کلمـه تعظيم است

کلمـه آق (آغ) درون ترکی علاوه بر معنای متداول آن (رنگ سفید) مفهوم پاکی و بزرگی و سروری را هم مـی رسانده

آقاسی

لغتنامـه دهخدا: ترکی – اسم مرکب -شايد از  آقا، سيد+ سي ، حرف اضافه

از Ağa + Si  تشکیل شده. پسوند “سی” معنای مضافی مـی دهد. همانطور کـه در بابک قالاسی (قلعه بابک) چنین معنایی دارد. آقاسی درون ترکیب با نام محل یـا امور خاصی، معنای ریـاست داشته. مثلا ائشیک آغاسی (ریس اداره دربار) یـا قوللـه‌ر آغاسی (رییس خادمان خاص)

آلاچیق

لغتنامـه دهخدا: ترکی- اسم – آلاجق. کوخ . کوله

لغتنامـه معین: اسم- ترکی- 1ـ نوعي خيمـه كه از پارچه ـ هاي ضخيم درست مي كنند. 2 ـ سايباني كه ميان باغ يا صحرا از شاخه هاي درخت و چوب سازند. آلاجق و آلاچق نيز گويند

الک

لغتنامـه دهخدا: اَ لَ – اسم – موبيز، ماخوذ از ترکي هست . (ناظم الاطباء). تنگبيز. پرويزن . آردبيز

از مصدر ələmək بـه معنای غربال گرفته شده است.

النگو

لغتنامـه دهخدا: اَ لَ- ترکی – اسم – حلقه فلزي يا شيشـه اي کـه زنان براي زينت درون دست کنند. (فرهنگ نظام ). قسمي دست برنجن از بلور يا طلا يا نقره . بازوبند. دست آورنجن . دست رنجن . دستانـه . سِوار.

آماج:

آماج و امج و آنناج و آماچ
1-نشان یـا تابلوی شلیک، هدف تیر، سیبل
2-واحد طول درون مـیان ترکها، کـه یک بیست و چهارم فرسنگ (حدود 250 متر) بوده، ظاهرا فاصله تیراندازی حدود 250 متر بوده و بنابراین از واژه آماج به منظور نامـیدن همـین مـیزان فاصله هم استفاده شده هست (واژگان ترکی درون زبان فارسی-محمد صادق نائبی)

اماج (اوماج) :

برهان قاطع: اسم ترکی- نوعی از آش آرد است

از اوغماق (اووماق) بـه معنی ساییدن گرفته شده هست + ماج کـه پسوند اسم ساز است. درون جمع مـی شود غذایی کـه از رشته (خمـیر آرد سابیده) درست مـیشود. البته این آرد بصورت رشته درون مـی آید و سپس نوعی آش رشته آردی از آن درست مـیشود

امـید:

در اصل Umut بوده کـه از Um (بن فعلی از مصدر اومماک بـه معنای انتظار داشتن)  و Ut (پسوند -همانگونـه کـه در قوروت (کشک)  نیز بـه انتهای قورو(بن فعلی از قوروماق=خشک شدن) اضافه شده و اسم مـی سازد) تشکیل شده است. کـه معنای ان مـی شود انتظار داشتن. امـیدوار نیز از همـین ریشـه گرفته شده هست و با اضافه شدن “وار ” (پسوند داشتن ) معنای “کسی کـه انتظار دارد” را مـی رساند

انگ:

داغ و برچسب زدن بهی – درون معنای مجازی : افترا (فرهنگ واژگان ترکی درون فارسی – نائبی)

آواره:

آو (شکار) +آر (مَرد:پسوند قومساز مثل تاتار، افشار، قاجار و غیره) آوار نام قومـی آلتاییک و کوچنده کـه در حوالی قرون 6 که تا 9 مـیلادی امپراتوری تشکیل دادند کـه مجارستان و آلبانی و چک و اسلواکیو اتریش و بخشـهایی از آلمان کنونی را درون بر مـی گرفت ( http://en.wikipedia.org/wiki/Eurasian_Avars (

ریشـه ترکی: آوارا – بـه معنایی کـه چون آوارها سرگردان است.




[شعر و ادبیـات آذربایجان « وارلیق با یک حبه سیر میشود بوتا کرد]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 12 Sep 2018 15:05:00 +0000



بچه بودم نفهم بودم جيم بودم ز مكتب

varliq « وارلیق

« یک فارس با یک نفر ترک دعوا داشت و هرچه فحش از دهانش بیرون آمد بـه وی گفت ، بچه بودم نفهم بودم جيم بودم ز مكتب مرد ترک آرام نشسته بود و چپق خود را مـی‌کشید ، سر انجام چوب چپق را با دقت تمام از سر آن جدا کرد – گوئی کـه مـی‌خواست آن را پاک کند – و با چوب آن ضربه‌ای بـه سر فارس وارد آورد و در حالی کـه فریـاد مـی‌کشید کپی اوغلو دو باره سر جای خود قرار گرفت ، بـه معاینـه دسته چپق پرداخت کـه مبادا زیـانی دیده باشد و سپس بـه کشیدن چپق پرداخت. بچه بودم نفهم بودم جيم بودم ز مكتب طوری کـه گفتی هیچ اتفاقی نیفتاده است. بچه بودم نفهم بودم جيم بودم ز مكتب »

(از سفر نامـه پولاک پزشک اطریشی ناصرالدین شاه)

روز جمعه دوازدهم ماه مـه ٢٠٠٦ روزنامـه دولتی ایران درون ضمـیمـه جمعه درون صفحه کودکان مقاله‌ای چاپ مـی‌کند تحت عنوان: بچه بودم نفهم بودم جيم بودم ز مكتب «چه کار کنیم کـه سوسک‌ها سوسکمان نکنند‌؟ » درون این مقاله هشت شیوه مبارزه با سوسک‌ها بـه بچه‌ها آموزش داده مـی‌شود و هر شیوه نیز با کاریکاتوری نمایش داده شده است. درون یکی از این کاریکاتورها کودکی با یک سوسک صحبت مـی‌کند و سوسک زبان کودک را نمـی‌فهمد و به ترکی مـی‌گوید « نمنـه » کـه بمعنی یعنی چه است.

شیوه‌هائی کـه برای مبارزه با سوسک‌ها پیشنـهاد مـی‌شود شبیـه شیوه‌های حذف مخالفان سیـاسی توسط حکومت مـی‌باشد و در یکی از این شیوه‌ها گفته مـی‌شود کـه چون غذای سوسک مدفوع آدمـی هست بهتر هست بچه‌ها بجای رفتن بـه مستراح درون باغچه رفع احتیـاج ند که تا سوسک‌ها از گرسنگی بمـیرند. هر ترکی این مقاله را بخواند بسادگی متوجه مـی‌شود کـه منظور نویسنده مقاله و کاریکاتوریست ترک‌ها هستند.

بار دیگر توهین تکرار مـی‌شود وهمـین روزنامـه مقاله‌ای چاپ مـی‌کند با عنوان « چنگیز مـی‌مـیرد » کـه بسیـار مستهجن هست تا اینکه ده روز بعد از چاپ این مقاله‌ها یعنی ٢٢ ماه مـه دانشجویـان دانشگاه تبریز کـه پایتخت منطقه ترک نشین ایران هست در دانشگاه تجمع مـی‌کنند و سپس از دانشگاه خارج شده به منظور نامـه‌ای اعتراضی بـه کاریکاتور روزنامـه ایران بطرف استانداری حرکت مـی‌کنند. درون بین راه پلیس ضد شورش بـه دانشجویـان حمله مـی‌کند و زدوخورد بین آنان درون مـی‌گیرد درون این موقع مردم عادی بـه کمک دانشجویـان مـی‌آیند و عده‌ای نیز بـه ساختمان استانداری و چند بانک خساراتی وارد مـی‌کنند کـه کار بـه پرتاب گاز آشگ آور و سپس شلیک گلوله بروی تظاهر گنندگان مـی‌کشد و تعداد زیـادی زخمـی و عده‌ای کشته مـی‌شوند درروز‌های بعد شـهرهای ، اورمـیه ، زنجان ، اردبیل ، خیـاو (مشگین شـهر) ، مراغه ، مرند ، مـیانـه ، قوشاچای (مـیاندو آب) … و سولدوز (نقده) به منظور همبستگی با قیـام تبریز و اعتراض بـه توهین روزنامـه ایران بـه تظاهرات بزرگ دست مـی‌زنند. درون اورمـیه دفتر روزنامـه ایران و ساختمان رادیو و تلویزیون آتش زده مـی‌شود و در تظاهرات ، اردبیل ، خیـاو(مشگین شـهر)، سولدوز(نقده) پلیس بروی مردم آتش گشوده و تعدادی کشته مـی‌شوند.

این حرکت اعتراضی کـه سراسر آذربایجان را فراکرفت و به تهران و قم نیز کشیده شد یک هفته تمام ادامـه داشت و طبق نوشته سایت‌های اینترنتی فعالین ملی آذربایجان ، چهل نفر کشته شده ، هزاران نفر زخمـی شده و جمعا یـازده هزارنفر دستگیر شده‌اند.

رئیس دادگاه انقلاب تبریز فقط تعداد دستگیر شدگان تبریز را ٣٣٠ نفر آعلام کرد و پلیس هم کشته شدگان سولدوز را چهار نفر ذکر نمود.

این قیـام ،عظیم ترین حرکت سراسری آذربایجان بعد از استقرار جمـهوری اسلامـی بوده و مردم تبریز آنرا با قیـام ٢٩ بهمن سال ١٣٥٦ تبریز مقایسه مـی‌کنند کـه آغاز شورشـهای شـهری علیـه رژیم پهلوی بود و به انقلاب سال ١٣٥٧ منجر شد.

گرچه چاشنی انفجاری حرکت اخیر آذربایجان ، کاریکاتور مانا نیستانی درون روزنامـه ایران بود ولی ساده اندیشی خواهد بود اگر قیـام مـیلیونی مردم را صرفا درون اعتراض بـه یک کاریکاتور بدانیم. مجموعه عوامل و خواسته‌های سیـاسی ، فرهنگی ، اقتصادی و اجتماعی کـه بیست و پنج مورد آنـها درون اطلاعیـه مجمع دانشگاهیـان تبریز آمده بود بوجود آورنده این عظیم بودند. اگر که تا ٢٢ ماه مـه ٢٠٠٦ (اول خرداد ماه ١٣٨٥) یک هویت طلبی درون آذربایجان وجود داشت ، از فردای آن روز یک نـهضت ملی پا بـه عرصه وجود گذاشته است. دستگیری و زندانی چند هزار نفر این حرکت را خاموش نخواهد کرد زیرا ملی آذربایجان مراحل رشد و تکامل خود را طی کرده و بمرحله تعیین تکلیف رسیده است. خود آگاهی ملی بسیـار بالا رفته و شرایط منطقه‌ای و جهانی اجازه نمـی‌دهد که تا حکومت مانند سال ١٣٦٠ بـه سرکوب عمومـی اقدام کند و یـا مانند سال ١٣٦٧ بـه قتل عام زندانیـان سیـاسی دست بزند. درون شرایط حاضر هر گونـه اعمال سیـاست خشونت آمـیز علیـه آذربایجانی‌ها بـه ضرر رژیم تمام خواهد شد.

این حرکت گرچه فی البداهه بوده ولی از قوانینی تبعیت کرده هست که نانوشته هستند و در حافظه جمعی آذربایجانی‌ها حک شده‌اند. شعار‌ها فراوان بودند اما مـی‌توان همـه را درون یک جمله خلاصه کرد و آن اینکه ، ملت آذربایجان مـی‌خواهد حاکم بر سرنوشت خود باشد.

پان ایرانیست‌ها وجود مساله ملی درون ایران را انکار مـی‌کنند و در مورد ترک‌های ایران قضیـه را وارونـه کرده و مـی‌گویند کـه ترک‌ها بـه فارس‌ها ستم کرده‌اند بدینجهت به منظور روشنتر شدن قضیـه درون این مقاله سعی خواهد شد ، آپارتایدی کـه در ایران علیـه ملل غیر فارس اعمال مـیشود و انفجار‌های اجتماعی ایجاد مـی‌کند توضیح داده شود و همچنین پیدایش و رشد ترک ستیزی و علل طغیـان آذربایجانی‌ها علیـه ستم ملی با نمونـه‌های تاریخی بازگوئی گردد.قبل از همـه اشاره بـه روانشناسی اجتماعی ترک‌های آذری جهت آشنائی با شیوه‌های اعتراضی آنان ضروری هست با این توضیح کـه در این مقاله هرجا کلمـه آذری آمده بمعنی صرف جغراقیـائی آنست ، مانند اطریشی یـا هلندی ، همچنان کـه ترک‌های ترکیـه مارا آذری مـی‌نامند و نیز اوریـانتالیست‌ها همـین عنوان را با درک جغرافیـائی آن بکار مـی‌برند و منظورشان ترک‌های ساکن درون آذربایجان هست و کاربرد آن هیچ ربطی بـه نیم زبان تاتی ندارد که

ابن حوقل از قول ابوالعلاء معری آنرا الآذریـه نامـیده و احمدروی رساله‌ای درون باره آن نوشته هست که مورد استناد باستان گرایـان مـی‌باشد.و به منظور انکارهویت ترکی آذربایجانی‌ها ، اصطلاح آذری را بکار مـی‌برند.

دکتر پولاک کـه این مقاله با نقل قول یک اتفاق واقعی از سفرنامـه او شروع شده ، دقیق ترین ناظر خارجی هست که مدت ده سال درون دربار ناصرالدین شاه بوده و مشاهدات و ارزیـابی‌های خود را از ایران و ایرانیـان با دقت تمام یـادداشت کرده هست و واقعه ذکر شده درون بالا را نیزبرای نشان خونسردی و نیز اهل عمل بودن ترک‌ها نقل کرده است. روانشناسی فردی و اجتماعی ترک‌ها طوری هست که صبر و تحمل زیـاد دارند ولی وقتی فشار غیر قابل تحمل شد ، غفلتا عالعمل تند نشان مـی‌دهند. بنوشته پولاک:

« ترک‌ها از نظر سجایـا و خلق وخو بیشتر بـه عثمانی‌ها شباهت دارند ، هر چند کـه از فارسها نیز سهم بسزائی گرفته‌اند ، مردمـی هستند نتراشیده و کمتر حیله گر و بهر حال دلیر و مصمم ، بـه همـین دلیل تقریبا همـه سربازها از این قبایل گرفته مـی‌شوند. اینـها فارسها را بـه داشتن صفت جبن تحقیر مـی‌کنند و به اصل و نسب ترک خود مـی‌نازند ، مردمـی آرام هستند ، ولی اگر کارشان بـه نزاع بکشد دیگر دو دل نمـی‌مانند و برای حمله آماده‌اند ». (١)

طبق منابع مکتوب تاریخی از قرن هفتم مـیلادی بـه بعد اتحادیـه‌های قبایل ترک از آسیـای مرکزی حرکت کرده و بتدریج تمام آسیـا و اروپا را درون نوردیده‌اند ، آنان امپراطوری‌های بزرگی تشکیل داده و به ملت‌های زیـادی حکومت کرده‌اند بـه طوری کـه تاریخ هیچ یک از این ملت‌ها را نمـی‌توان جدا از تاریخ ترکان نوشت.

جهانگیری و جهانگشایی ترک‌ها زخم‌های مانا ، ناشی از شکست درون دل وجان ملل مغلوب ، بجا گذاشته هست که هر وقت فرصت یـافته‌اند کینـه خود را با توهین و تحقیر ترک‌ها علنی کرده‌اند. بـه بیـان دیگر این فرهنگ بالقوه وجود دارد و در شرایط مناسب بالفعل مـی‌شود و گسترش مـی‌یـابد. چینی‌ها ، روس‌ها ، اروپائی‌ها ، عرب‌ها و فارس‌ها هر یک بشیوه خود و بدرجات مختلف، دارای اخلاق ترک ستیز هستند. گاها نیز بعضی از کردها کـه خود و حقوقشان بوسیله پان ایرانیست‌ها پایمال شده هست برای مخالفت با ترک‌ها بـه همان گفتارهای پان ایرانیست‌ها متوصل مـی‌شوند ، بدینجهت ترک‌ها ی معتقد بـه اصالت ترکی مـی‌گویند:

« ترک غیر از ترک دوستی ندارد »

در ایران دشمنی با ترک‌ها از محدوده تاریخ فراتر مـی‌رود و افسانـه و اسطوره مـی‌شود ، شاهنامـه فردوسی اساسش بر دشمنی ایرانیـان با تورانیـان استوار شده هست و از نظر فردوسی تورانیـان همان ترک‌ها مـی‌باشند. فردوسی مخلوط شدن دهقان پارس با ترک و عرب را باعث تباهی نژاد دهقان مـی‌داند:

زدهقان و از ترک و از تازیـان نژادی پدید آید اندر مـیان

نـه دهقان نـه تره تازی بود سخن‌ها بگفتار بازی بود (٢)

سلطان محمود غزنوی شاه ترک ایران چهارصد مداح فارس درون دربار خود داشت کـه یکی از آنـها ابوالقاسم فردوسی بوده هست و نیز همـه حاکمان ترک درون ایران بـه گسترش زبان فارسی همت گماشته‌اند با این حال ترک ستیزی از ویژگی‌های ادبیـات فارسی هست ودر آن « ره بـه ترکستان بردن » بمعنی گمراهی هست و زورگوئی و حق کشی

« ترکتازی» نامـیده مـی‌شود. قبل از فردوسی نیز ترک دشمن محسوب مـی‌شد.

ابن فقیـه همدانی جغرافی دان بزرگ اسلامـی درون سال ٩٠٣ مـیلادی ترکان رادشمن خطاب کرده و در شرح حال ترکان حدیثی از پیغمبراسلام ذکر مـی‌کند کـه بسیـار گویـاست آن حدیث چنین است:

« اگر مـی‌خواهید ترک‌ها کاری با شما نداشته باشند آنان را راحت بگذارید » (٣)

کسی کـه ترک نباشد معنی ترک ستیزی درون ایران را مشکل مـی‌فهمد.

آنان کـه این واقعیت را قبول ندارند بهتر هست وقایع آذربایجان را لا اقل درون همـین سه دهه گذشته از نظر بگذرانند. توهین بـه ترک‌ها درون همـین مدت سه بار منجر بـه شورش عمومـی شده است. یکبار درسال ١٣٥٨ بدنبال مقاله صادق خلخالی تحت عنوان « بهانـه‌ها را از دست دشمنان حتما گرفت » کـه در آن بـه آیت اله شریعتمداری توهین شده بود وگفته بود کـه اطرافیـان شریعتمداری ساواکی هستند، تبریز را بـه شورش کشید و منجر بـه اشغال رادیو و تلویزیون تبریز گردید. (٤)

باردیگر درسال ١٣٧٤ بدنبال پخش پرسشنامـه « فاصله اجتماعی » از طرف صدا و سیمای جمـهوری اسلامـی درمحلات مختلف تهران کـه در آن یـازده سوال توهین آمـیز از قبیل ، اگر روزی قصد ازدواج داشتید حاضرید با یک فرد ترک ازدواج کنید‌؟ آیـا حاضرید بافردی ترک درون یک اطاق همکار باشید؟ آیـا حاضرید درون محله‌ای کـه اکثریت آنـها ترک هستند مسکن بگیرید‌؟ آیـا حاضرید با فردی ترک رفت و آمد داشته باشید ، اورا بـه خانـه خود مـهمان کنید و یـا بـه خانـه آنـها بروید‌؟… تبریز را متشنج کردو دانشگاه تبریز را بـه طغیـان وا داشت.(٥)

و اکنون کاریکاتور و مقاله همراه آن درون روزنامـه دولتی ایران تمام آذربایجان را بـه قیـام و اعتراض وا داشته است. تکرار این توهین‌ها و تداوم این شورش‌ها گسترش ترک ستیزی علیـه آذربایجانیـان را نشان مـی‌دهد و نیز گویـای حساسیت آذربایجانی‌ها درون دفاع از هویت ترکی خودشان است.

در تاریخ هزار ساله حکومت ترکان درون ایران فارس‌ها هرگز ستم فرهنگی احساس نکرده‌اند. حکام ترک هرستمـی هم کرده‌اند عاری از ستم فرهنگی بوده و اینـهمـه دیوان شعر کـه ازشعرای فارس باقی مانده حتی یک بیت آن درون باره ستم فرهنگی نیست زیرا ترکان هرگز با زبان مردم تحت حاکمـیت خود کاری نداشته‌اند وفارسی همواره زبان شعر ، عربی زبان علم ودین و ترکی زبان قشون و دربار بوده است. هرسه زبان محترم شمرده شده‌اند والسنـه ثلاثه اسلامـی نامـیده مـی‌شدند و این اصطلاح که:

« لفظ ، لفظ عرب هست ، فارسی شکر هست ، ترکی هنر هست » از آموزش‌های اولیـه هر مکتب و مدرسه‌ای بوده کـه اکنون فراموش شده هست و جمـهوری اسلامـی علیرغم اینکه رهبران آن همگی تحصیلات عربی دارند باجلوگیری از تحصیل کودکان عرب بزبان عربی درون خوزستان گناه نابخشودنی مرتکب مـی‌شود و روزنامـه ایران نیز ترکی را زبان سوسک‌ها مـی‌کند و راههای ریشـه کن آنرا بـه کودکان آموزش مـی‌دهد.

در اینجا این سوال مطرح مـی‌شود کـه چرا درون حکومت هزارساله ترکان درون ایران زبان کتابت اغلب فارسی بوده است؟

در جواب بـه این سوال سه نظریـه مختلف مطرح مـی‌شود:

١ – پان ایرانیست‌ها و ستایشگران زبان فارسی این امر را ناشی از برتری زبان فارسی بر زبان ترکی مـی‌دانند درون صورتیکه از نظر زبان شناسی عقضیـه صادق است. سازمان یونسکو موقعی کـه سال ١٩٩٩ را سال بزرگداشت « ده ده قورقود » اعلام کرد ، زبان ترکی را نیز سومـین زبان با قاعده دنیـا اعلام کرد کـه بیست و چهار هزار فعل دارد و همان زمان فارسی را سی و سومـین لهجه عربی معرفی نمود.

٢ – باستان گرایـان و بعضی از شرق شناسان از جمله آرتور کریستن سن معتقدند کـه گسترش سواد و اداره کشور با حساب و کتاب و جمع آوری مالیـات و ثبت و ضبط درون آمد ومخارج درون ایران درون دوره ساسانیـان انجام گرفته و معمول شده هست و چون زبان حکومت درون آن دوره نوعی پارسی بوده لذا پایـه کار دیوانی بـه این زبان گذاشته شده و چون شغل دیوان نیز مانند همـه مشاغل درون گذشته موروثی بوده و پسر کار پدر را ادامـه مـی‌داده لذا علیرغم تغییر سلسله‌ها زبان و سیستم مالیـات گیری تغییرنیـافته است. اغلب دبیران هم از زبان « هزوارش » استفاده کرده‌اند یعنی نوشته‌اند گوشت و برای حاکم عرب خوانده‌اند « لحم » و برای حاکم ترک خوانده‌اند « ات ». احمدروی نیز متداول شدن زبان فارسی درون امر نوشتن را از زمان ساسانیـان مـی‌داند. این استدلال از آنجا ضعیف هست که مـی‌دانیم زبان فارسی دری امروزی بعد از اسلام و از آسیـای مرکزی بـه ایران آمده هست و پارسی باستان همانقدر با فارسی امروز بیگانـه هست که هر زبان خارجی دیگر.

در تاجیکیستان و شمال افغانستان ایلات فارس زبان وجود دارد کـه بخشی از آنـها درون دوره سلجوقیـان بـه ایران آمده ودر دهات و شـهرها ساکن شده‌اند و زبان دری را رواج داده‌اند ولی درداخل فلات ایران هیچ ایل فارس زبان شناسائی نشده است. بر عفارس‌های کشاورز، ایلات ترک به منظور یـافتن مراتع دائما درون حرکت بوده‌اند ، بهمـین جهت اختلاف بین ترک و فارس درون قرون وسطی بـه شیوه تولید متفاوت این دو ملت نیز مربوط بوده هست ، ایلات ترک دامدار بودند و روستائیـان فارس کشاورز و دهات کشاورزان درون مقابل حرکت ایلات کـه بصورت نظامـی سازمان یـافته بودند قادر بدفاع و مقاومت نبوده است. درون مـیان مردم شناسان نظریـه‌ای وجود دارد کـه مـی‌گوید:

کشاورزان به منظور حفظ و دفاع ازخاک وزادگاه خود مـی‌جنگنند ولی ایلات و عشایر دامدار به منظور خارج شدن از زادگاه خود و پیدا مرتع بـه جنگ و حمله اقدام مـیکنند.

٣ – نظریـه سوم بـه رابطه زبان با دین تکیـه مـی‌کند. طبق این نظریـه خط و زبان درون گذشته از دین تبعیت مـی‌کرده هست این امر نـه فقط درون ایران بلکه کم و بیش درون سایر جوامع نیز صادق بوده است.

زبان دینی مسلمانان ، عربی و خط آنان قرآنی بوده است. زبان فارسی بعد از اسلام آوردن فارس زبانان آنچنان با زبان عربی مخلوط شده هست که محققین زبان فعلی فارسی را لهجه‌ای از زبان عربی مـی‌دانند و این ادعا بی دلیل نیست زیرا تاریخ مـی‌گوید کـه گلستان سعدی بمدت هفتصد سال یعنی که تا باز شدن مدارس جدید ، تنـها کتاب آموزش زبان فارسی درون هر مکتب و مدرسه‌ای بوده است. درون بعضی از قسمتهای گلستان درون صد کلمات عربی از کلمات فارسی بیشتر هست و مقدمـه گلستان با این جملات شروع مـی‌شود:

« منت خدای را عز و جل کـه طاعتش موجب قربت هست و بـه شکر اندرش مزید نعمت ، هر نفسی کـه فرو مـیرود ممد حیـات هست و چون بر مـی‌آید مفرح ذات ، بعد در هر نفسی دونعمت موجوداست و برهر نعمتی شکری

واجب ».

چنانکه ملاحظه مـی‌شود اکثریت کلمات این جملات عربی است.

دیوان حافظ نیز با مصرعی از اشعار یزید بن معاویـه شروع مـی‌شود:

الا یـا ایـها الساقی ادر کاسا و ناولها کـه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

سبک و وزن اشعار حافظ هم درست شبیـه اشعار یزید است.

تمام اشعار فارسی نیز از رودکی که تا نیما یوشیج ، سبک و وزن عروضی دارند و همـه سبک‌ها از عربی اقتباس شده. جالب اینکه عرب ، رجز را شعر نمـی‌شناسد و شاهنامـه فردوسی چیزی جز رجز خوانی نیست و خود فردوسی درون اثردیگرش بنام یوسف وزلیخا افسوس مـی‌خورد کـه عمرش را به منظور سرودن شاهنامـه تلف کرده است.

بدون کم ارزش شمردن زبان فارسی و با احترام بهانی کـه این زبان را دوست دارند حتما پذیرفت کـه زبان فارسی لهجه‌ای از زبان عربی هست و این وابستگی از شیرینی آن نمـی‌کاهد و اگر قاتل زبان‌های دیگر نباشد به منظور همـه محترم است.

ساکنان فلات ایران قبل از ساکنان آسیـای مرکزی مسلمان شده‌اند و ترک‌ها از قرن هشتم مـیلادی بـه بعد اسلام آورده‌اند و خط قرآنی را انتخاب کرده‌اند و زبان فارسی بعلت نزدیکی اش بـه زبان عربی ، زبان کتابت دیوان شده هست زیرا تمام اصوات زبان عربی را مـی‌شود با اصوات فارسی تطبیق کرد و خواندن کلمات فارسی به منظور اعراب هم آسان هست و بطور خلاصه مـی‌شود گفت کـه زبان فارسی بعلت نزدیکی اش بـه زبان عربی درون واقع زبان دینی مسلمانان بوده هست ولی این امر درون مورد زبان ترکی صادق نبوده هست و اصوات زبان ترکی با خط و زبان عربی قابل تطبیق نیست اکثر اسلام شناسان و عرب شناس‌ها قادر بـه خواندن و فهمـیدن متون تاریخی فارسی هستند زیرا فارسی درون دوران قرون وسطی خیلی بـه عربی نزدیک بوده و بدین جهتی کـه عربی بلد نباشد نمـی‌تواند ادعا کند کـه به ادبیـات فارسی کاملا مسلط است.

در انستیتوی لوموند عرب درون پاریس شاه نامـه فردوسی را گذاشته‌اند و فردوسی را عرب معرفی مـی‌کنند و هیچ آکادمـیسینی هم تاکنون اعتراض نکرده است.

در قبرستان پرلاشز پاریس بر سنگ قبر غلامحسین ساعدی نمـیشنامـه نویس تبریزی ، نامش را با خط نستعلیق حک کرده‌اند و هر وقت توریست‌ها از کنار این مقبره رد مـی‌شوند ، راهنمای توریستی ساعدی را نویسنده عرب معرفی مـی‌کند.

باین ترتیب انتخاب زبان فارسی از طرف سلاطین ترک دلیل دینی داشته و ساده بودن این زبان نیز دلیل دیکر انتخاب آن بوده ولی بخاطر همـین سادگی و مختصر بودنش زبان علمـی محسوب نمـی‌شود. کـه بنوشته دکتر خانلری درون کتاب دستور زبان فارسی ، زبان فارسی تنـها سیصد وچهارده فعل دارد .

در ایران همـیشـه دعوای دین وجود داشته و حتی بعضی‌ها کلمـه « کشور » را متشکل از دو کلمـه « کیش » و « ور » مـی‌دانند ، ولی دعوای زبان تازه هست و از یکصد سال فراتر نمـی‌رود و با باز شدن مدارس جدید و آغاز آموزش عمومـی شروع شده است.قبل از آن ترک ستیزی جنبه نژادی و قومـی داشته هست و از اختلاف‌های تاریخی و طایفه‌ای ناشی مـی‌شده و بهمـین جهت ودر مقاطعی از تاریخ کـه حکومت ترکان سقوط کرده ، جو ضد ترکی درون ایران ایجاد شده هست تا از قدرت یـابی مجدد ترکان جلوگیری شود.

در دوران کوتاه حکومت افغان‌ها بعد از سقوط سلسله صفوی تمامانی کـه در زمان قدرت شاهان صفوی ساکت بودند با تحقیر شاه سلطان حسین بعنوان شاه ترکان خشم خود را بر سر ترکان خالی مـی‌کنند، دوران حکومت زندیـه و دوران حکومت دو شاه پهلوی و دوره اخیر حکومت جمـهوری اسلامـی ، مقاطعی از تاریخ ایران هستند کـه توهین و تحقیر ترک‌ها گسترش یـافته است. خاویر دو پلانول محقق فرانسوی بـه نقل از پاکروان مـی‌نویسد که:

– « درون سال ١٧٧٠ آغا محمد خان قاجار کـه خود گروگان دربار زند بود ، از قزوین بـه شیراز مـی‌آید که تا با پسر کریمخان زند یعنی محمد رحیم خان ازدواج کند ولی کریمخان با این ازدواج مخالفت مـی‌کند.و مـی‌گوید « این دهاتی ، یک غارتگر، لایق برادر من نیست بهتر هست او را بـه یک قاطرچی بدهید ».

آغا محمد خان بالاخره با علی مراد خان برجسته ترین سردار زند کـه خیـال حکومت داشت ازدواج مـی‌کند. اما این واقعه بهمـینجا خاتمـه نمـی‌یـابد و زخم زبان‌های « لایق قاطرچی » ، « شایسته دهاتی » ، « مناسب به منظور یک ترک » و نظایر اینـها ورد زبان درباریـان زند مـی‌ماند که تا اینکه بیست سال بعد آغا محمد خان سلسله زند را سرنگون مـی‌کند و برای انتقام گیری همان کریمخان را بـه قاطرچی خودش مـی‌دهد.» (٦)

لطفعلی خان زند نیز کـه خود را وارث کریمخان مـی‌دانست درتحقیر آغامحمدخان مـی‌گوید:

یـارب ستدی ملک زدست چومنی دادی بـه مخنثی نـه مردی نـه زنی

ازگردش روزگارمعلومم شد درپیش تو چه دف زنی چه شمشیر زنی

دکتر پولاک واقعه‌ای را توضیح مـی‌دهد کـه بیـانگر تحقیر فارسها توسط سربازان ترک هست و بـه طریق اولی گویـای جدال دائمـی بین ترک و فارس درون ایران مـی‌باشد. وی مـی‌نویسد که:

« هنگامـی کـه در تابستان ١٨٥٩ مقارن نیمـه شب با مستخدم ارمنی خود از مـیان چهار باغ مـی‌گذشتم یک نفر از لوطیـان با دشنـه لباده مستخدم مرا پاره کرد و به یکی از باغها گریخت. زد و خورد بر پا شد ، نگهبانان ترک را صدا زدیم. وی اجازه ورود بـه خانـه را خواست ولی جواب رد شنید. سربازی ترک ، پای ، درون حالی کـه پیراهنی نخی برتن و تفنگی بر دوش داشت از پائین بـه سوی پنجره فریـاد کشید: – شما سگ فارسها از کی جرئت کرده اید دشنـه با خود بردارید ، اگر من شاه مملکت بودم بـه هیچ فارسی اجازه نمـی‌دادم حتی یک سوزن با خود داشته باشد – با گفتن این کلمات درون از جا درون آمد ، بزهکار بیرون کشیده شد و تحویل حاکم گردید و وی بـه وساطت ما فقط اورا بـه چند ضربه محکوم کرد. هر کجا ، چه درون نقطه‌ای مرزی و چه درون شـهر ، هرگاه عناصر ترک و فارس با هم جمع شوند یکی از آنـها دست بالا را احراز مـی‌کند و دیگری را درون هم مـی‌کوبد ».(٧)

بعد از سقوط سلسله قاجار توهین و تحقیر ترک‌ها درون کتاب‌های تاریخی و در کتاب‌های آموزشی مدارس بصورت سیستماتیک و با وحشی و غارتگر و بیـابانگرد نامـیدن ترک‌ها ابعاد گسترده یـافته و سیـاست رسمـی شده هست بگونـه‌ای کـه فارغ التحصیل این سیستم آموزشی عملا بـه یک ضد ترک تبدیل مـی‌شود. تمامـی این بد آموزی‌ها درون این جمله خلاصه مـی‌شود کـه « آمدند و کشتند و سوختند و بردند و رفتند » و باین ترتیب هزار سال خدمت و زندگی مشترک را نفی مـی‌کنند. این اغراق گوئی‌ها و جعل تاریخ مربوط بـه برهه‌ای از زمان هست که سعدی درون گلستان مـی‌گوید:

« درون آن مدت کـه مارا وقت خوش بود زهجرت ششصد و پنجاه و شش بود ». (٨)

در اینجا قصد تطهیر کشت و کشتارهائی نیست کـه طبیعت هر جنگ آنـهم درون قرون وسطی هست بلکه اعتراض بـه دشمنی با ترک‌ها با بزرگ نمائی و حتی جعل وقایع تاریخی است.

بقول عالمـی هردر ایران با این سیـاست آموزشی دکترای تاریخ بگیرد حتما از وی قطع امـید کرد چون اگر افسانـه‌های قبل از اسلام و جعلیـات بعد از اسلام را حفظ و تائید نکند پایـان نامـه تحصیلی وی قبول نمـی‌شود.

حقایق تاریخی وارونـه قلمداد مـی‌شوند. از شاهکارهای ادبی فارسی تمجید مـی‌شود بدون اینکه گفته شود تمامـی این آثار با حمایت سلاطین ترک خلق شده‌اند. مداحی استوانـه‌های زبان فارسی ازسلاطین ترک فراموش مـی‌شود که تا بزرگی و سعه صدر ترکان معلوم نشود. آنچه کـه گنجینـه ادب فارسی نامـیده مـی‌شود چیزی غیر از دیوان‌های شعر نیست و مـی‌دانیم کـه تا ورود چاپخانـه بـه ایران و رواج اشعار سیـاسی و اجتماعی ، کار اصلی شعرا مداحی بوده هست و با توجه بـه حکومت هزارساله ترکان درون ایران ، درون عمل همـه این شعرا مداحان حکام ترک بوده‌اند و ترک ستائی ممر معاش آنان بوده است. مداحی شغل شعرا بوده و هیچ شاعری را بخاطر مدح این و آن نباید سرزنش کرد. درون اینجا چند نمونـه مدح را بعنوان مشتی از خروار ذکر مـی‌کنم.

سعدی قصیده بلندی درون مدح هلاکو خان دارد بـه این مظمون:

این منتی بر اهل زمـین بود از آسمان وین رحمت خدای جهان بود برجهان

تاگردنان روی زمـین منزجر شدند گردن نـهاده بر خط و فرمان ایلخان

با شیر پنجه روبه ، نـه رای بود باطل خیـال بست و خلاف آمدش گمان

و حافظ ، سلطان اویس و تیمور را مدح مـی‌کند و ترکانـه سخن گفتن را تمجید مـی‌نماید:

بشوی اوراق اگر همدرس مائی کـه درس عشق درون دفتر نباشد

من از جان بنده سلطان اویسم اگرچه یـادش از چاکر نباشد

کسی گیرد خطا برشعر حافظ کـه هیچش لطف درگوهرنباشد

برکاکل ترکانـه کـه در طالع تست بخشش و کوشش خاقانی و چنگیز خانی

از گل پارسی ام غنچه عیشی نشکفت حبذا دجله بغداد و نی ریحانی

ای نسیم سحری خاک درون یـار بیـار کـه کند حافظ از او دیده دل نورانی

ناسیونالیست‌های افراطی فارس ، ترکان را ضد فرهنگ معرفی مـی‌کنند و نمـی‌خواهند بپذیرند کـه تمام تاریخهای معتبر گذشته از دوران حکومت سلجوقیـان که تا تاریخ جهانگشای جوینی گرفته که تا تاریخ مشروطیت ایران بدون استثنا ء توسط علمای ترک نوشته شده‌اند و کتاب « از صبا که تا نیما » هم گواه صادقی هست که نثر فعلی زبان فارسی نیز توسط آذربایحانیـان ایجاد شده است. (٩)

در گذشته نیزعلم نثر نویسی و تاریخ نگاری درون دوره ایلخانان رشد وتکامل بی نظیر داشته هست و نمونـه‌ای از خدمات فرهنگی ترکان درون مکتوب ٣٦ خواجه رشید الدین بـه غازان خان چنین آمده است:

« دیگر دو بیت الکتاب… ازجمله هزار عدد مصحف نفیس درون آنجا نـهاده ام… دیگر شصت هزار مجلد کتاب درون انواع علوم و تواریخ… و هزار طالب علم و فضل کـه هر یک درون مـیدان دانش صفدری و بر آسمان فضیلت اختری‌اند…و شش هزار طالب علم دیگر درون دارالسلطنـه تبریز ساکن گردانیدم ».(١٠)

در دوره ایلخانان و تیموریـان هر سه زبان عربی و ترکی و فارسی بموازات هم رشد مـی‌د. درون معراج نامـه مصوری کـه در هرات و در دربار شاهرخ تیموری نوشته شده و کپیـه نفیسی از آن درون اختیـار نویسنده این سطور هست و نسخه اصلی درون کتابخانـه ملی فرانسه نگهداری مـی‌شود ، شرح هر مـینیـاتوربه سه زبان عربی و ترکی و فارسی نوشته شده هست (١١)

در این دوره‌ها هست که حوزات اربعه: رصد خانـه مراغه ، ربع رشیدی درون شرق تبریز ، شام غازان درون غرب تبریز و سلطانیـه بوجود آمده و فلاحت و صنعت و تجارت رونق مـی‌یـابد و رفاه ایجاد مـی‌کند.

ندیده گرفتن خدمات سلسله‌های ترک درون ایجاد و نگهداری ایران فعلی و خونخوار و بربر نامـیدن ترک‌ها درون کتب درسی و اصرارغیر منطقی بر این ادعای بی اساس کـه سی مـیلیون ترک درون ایران ترک نیستند و اقوام مـهاجم ترک بزور زبان آنان را تغییر داده‌اند ، غیر از ترک ستیزی نمـیتواند نام دیگری داشته باشد.

لوئی بازن تورکولوگ برجسته فرانسوی و متخصص ترکی آذربایجانی مـی‌نویسد:

« اینکه گفته شود اقوام مـهاجر بزور زبان ترکی را بـه مردم آذربایجان تحمـیل کرده‌اند ، مغلطه هست و نمـی‌تواند واقعیت داشته باشد بلکه منطقی اینست کـه گفته شود با آمدن ترکان مـهاجر ، ساکنان بومـی تقویت شده‌اند ».(١٢)

بسیـاری از پان فارسیست‌ها کـه قادر بـه خواندن یک جمله ترکی نیستند درون موضع گیری علیـه آذربایجانی‌ها ناگهان ترک شناس مـی‌شوند و با سماجت بسیـار مـی‌گویند کـه آذربایجانی‌ها ترک نیستند و آذری زبان هستند. همـین عده کـه در گذشته به منظور هدف خاصی تربیت شده‌اند وقتی کـه مساله آذربایجان مطرح مـی‌شود ، وا زرتشتا گویـان و گات‌ها خوانان از راه مـی‌رسند و مـی‌خواهند اصل و نسب آذربایجانی‌هارا بـه آنان بشناسانند.

اصرار بر نفی هویت ترکی آذربایجانی‌ها منجر باین مـی‌شود کـه امروز صدها هزار ترک ، همزمان درون بیست و پنج شـهر آذربایجان قیـام مـی‌کنند و فریـاد مـی‌زنند:

«هارای ‌هارای من ترکم »

« منیم دیلیم اولن دئییر اوزگه دیله دونن دئییر » زبان من نمـی‌مـیرد بزبان دیگری تبدیل نمـیشود

« آذربایجان اویـاخدیر وارلیقینا دایـاخدیر » آذربایجان بیدار هست پشتیبان هویت خویش است

پان ایرانیست‌ها هر تهمتی مـی‌خواهند بـه ترک‌ها مـی‌زنند و لحن کلامشان مانند رفتار ارباب با رعیت هست و بر خورد بخشی از اهل قلم فارس با غیر فارس‌ها کـه متاسفانـه از حمایت همـه جانبه بوروکراسی و قدرت سیـاسی نیز بر خوردارند مصداق بارز شوونیزم فارس است. گاهی این تعصب کور ناشی از محدود بودن دید است. درون مقایسه روشنفکران ترک با اهل قلم فارس متوجه این فاصله مـی‌شویم.

ازدوران‌های قدیم علمای آذربایجانی هر یک لا اقل بـه سه زبان تسلط کامل داشتند ولی درون مـیان فارس‌ها تک زبانی پدیده رایج بوده هست و چون زبان دیگری نمـی‌دانستند بـه پرستش زبان فارسی مـی‌پرداختند. زنده یـاد دکتر نطقی درون اشاره بـه سه زبانـه و پلی قلوت بودن آذربایجانی‌ها مـی‌گفت کـه ترک‌ها با خدای خود بزبان عربی راز ونیـاز مـی‌کنند ،با دوستان خود بزبان فارسی بحث مـی‌کنند و با همشـهریـان و خویشاوندانشان بزبان ترکی حرف مـی‌زنند.

دکتر کاتوزیـان شوونیسم فارس را پان ایرانیسم غلیظ شده تعریف مـی‌کند کـه نسبتا جدید هست و درون دوره رضا شاه بوجود آمده و بعضی از ترک‌ها نیز درون ایجاد آن نقش داشته‌اند.

شوونیسم فارس با برگزاری هزاره فردوسی رسمـیت مـیابد و با گرایش سیـاسی و ایدئولوژیک رضاشاه و اطرافیـانش بـه آلمان و نظام هیتلری بـه اوج خود مـی‌رسد و در سال ١٩٣٦ بـه پیشنـهاد سفیر رضا شاه درون برلین بـه سفاتخانـه‌های خارجی رسما اطلاع داده مـی‌شود کـه از آن تاریخ نام کشور بجای پرس ، ایران نوشته شود و و البته قبل از آن درون داخل نام کشور ایران گفته مـی‌شد و ترکانی نظیر کاظم زاده ایرانشـهر نیز کـه تربیت شده آلمان بودند درپیشبرد این تفکر و تثبیت شوونیسم فارس تلاش مـی‌کنند.

فرهنگستان زبان فارسی دوران رضا شاه بـه سرپرستی پرویز ناتل خانلری ترک تبار ، مشغول ترکی زدائی از زبان روزمره ایرانیـان مـی‌شود و اصطلاحات متروک و لغات نامفهوم را بنام فارسی سره جایگزین لغات متداول مـی‌کند.

معروف هست که درون جلسه فرهنگستان اصطلاح « ترانسپورت » را بـه « فرابری » ترجمـه مـیکنند و به مـی‌دهند که تا بعد از تایپ آنرا بـه تمام ادارات بخشنامـه کند ، نیز کـه نـه اصل ونـه ترجمـه لغت را نمـی‌فهمـیده بجای حرف « ف » اشتباها حرف « ت » را تایپ مـی‌کند و بخشنامـه ارسال مـی‌گردد و بدینسان لغت بی معنی « ترابری » وارد زبان فارسی مـی‌شود.

بدستور همان فرهنگستان ، ارتش بعنوان سازمانیـافته ترین تشکیلات کشوری مروج زبان باستانی مـی‌شود.

تیمسار ورهرام کـه خود ترک بود درون هرجمعی ادعا مـی‌کرده کـه به من الهام شده هست که شاهنامـه کتاب آسمانی هست و بهمـین جهت مـی‌گفت من دستور دادم تمام اصطلاحات نظامـی موجود درون شاهنامـه را جایگزین اصطلاحات ترکی متداول درون ارتش ند ونیز ازکلمات پهلوی باستان استفاده شود.

شوونیسم فارس برپایـه شیفتگی بـه نژاد موهوم آریـائی جان گرفته است. کشف خوانواده زبان‌های هند واروپائی توسط ویلیـام جونز درون سال ١٧٨٨ بـه رشد تفکرات نژاد پرستانـه کمک کرد ه هست و شروع این تفکر را درون ایران مـی‌توان درون آثار کنت دو گوبینو از جمله درون « مقاله‌ای درون نا برابری نژاد‌های انسانی » درون سال ١٨٥٥ مشاهده کرد.

امروزه آنچه کـه بر زبان و قلم بعضی از نامداران فارس جا ری مـی‌شود ، با تعریف کاتوزیـان ، شوونیسم عریـانی هست که حتی بدلیل داشتن بار سنگین نژاد پرستی مـی‌تواند درون دادگاههای صالحه مورد تعقیب واقع شود. صد البته حساب اینان از ملت فارس و انبوه روشنفکران دموکرات و انساندوست فارس جداست.انی کـه در ایران قصد ب زبان غیر فارس‌هارا دارند حتما از تاریخ عبرت بگیرند.

بعد از فتح اصفهان توسط افغانـها کـه بر بستر دعوای شیعه و سنی بود و افغانـها علیـه جورو ستم حکام شیعه قیـام کرده بودند واندکی بعد نیز توسط نادر شاه شکست داده شدند ،

« قتل نادر شاه را مـی‌توان اولین حرکت سازمان یـافته علیـه حاکمـیت ترکان درون ایران نامـید زیرا این قتل با هم قسم شدن افسران فارس درون قشون نادرشاه انجام گرفته هست » (١٣).

نادر شاه افشار فرصت نیـافت که تا سلسله پایداری بوجود آورد و حتی پایتختی نیز انتخاب نکرد و این جمله او کـه پایتخت من زین اسب من هست ، معروف مـی‌باشد. افشار‌ها بعد از نادر درون نقاط مختلف ایران حکومت‌های محلی خود مختار ایجاد د.

افشار‌ها تنـها ایل از ٢٢ ایل بزرگ ترک هستند کـه در ایران مانده‌اند. محمود کاشغری مولف « دیوان لغات الترک » و اولین دایره المعارف نویس دنیـا درون قرن یـازدهم مـیلادی ، کـه ترکی را زبان مسلمانان ترک مـی‌نامد ، نام و مشخصات ٢٢ ایل ترک از جمله ایل افشار را درون جنگ بزرگ ملازگرد درون سال ١٠٧١ مـیلادی ، کـه حاکمـیت ترکان را درون آسیـای صغیر همـیشگی ساخت ، ذکر مـیکند و نیز ازدو ایل خلج نام مـی‌برد کـه ساکن آسیـای مرکزی هستند. افشار‌ها درون جنگهای شاه اسماعیل با عثمانی‌ها نیز همراه شاه اسماعیل بودند و بعد از شکست شاه اسماعیل از آناتولی بـه آذربایجان عفب نشینی د وسازمان ایلی خود را حفظ نمودند. هم اکنون افشار‌ها درون آذربایجان و نیز درون کرمان و خراسان زندگی مـی‌کنند.

ذکر این نکته نیز ضرورت دارد کـه در قرون گذشته همواره از ٢٤ ایل ترک سخن بمـیان مـی‌آمد ولی فقط بیست دو ایل شناسائی مـی‌شدند که تا اینکه مـینورسکی درون سال ١٩٠٦ خلج‌ها را کـه در خلجستان (متشکل از ٢١ دهکده واقع درون جنوب تهران و غرب قم) زندگی مـی‌کنند کشف کرد و با نوشتن رساله‌ای درون باره خلج‌ها کـه در سال ١٩٤٠ منتشر شد ثابت کرد کـه خلج‌ها ترک هستند و زبان خلجی زبان اولی ترکان بوده هست ومـی توان آنرا زبان مشترک ترکان اولیـه یعنی ترکی مشترک دانست. متاسفانـه تضییقات علیـه خلج‌ها توسط فارس‌ها بقدری زیـاد بوده کـه آنـها را کاملا درون انزوا قرار داده است.

اماچه عواملی از قرن نوزدهم بـه بعد باعث گسترش ترک ستیزی درون ایران شده است‌؟

ازآغاز قرن شانزدهم بیش از همـه قدرتهای بزرگ اروپائی درون پیدایش ترک ستیزی از طریق شرق شناسانشان نقش اول را بازی کرده‌اند ، اشاره بـه این مطلب نـه بخاطر سلب مسئولیت از فارس‌ها یـا حتی بعضی از خود ترک‌ها ، بلکه به منظور نشان جایگاه استراتژیک ترک ستیزی درون تفکراستراتژهای کشور‌های اروپائی است. هنگامـیکه قشون عثمانی شـهر وین را درون قرن شانزدهم درون محاصره گرفته بود ، سیـاستمداران غرب مـی‌کوشیدند بهر ترتیبی شده از شرق حرکتی علیـه ترک‌ها بوجود آورند و جبهه ضربه بزنند و موفق هم شدند. که تا دعوای شیعه و سنی راه بیـاندازند و از نیروی بخشی از ترک‌ها علیـه خود ترک‌ها استفاده بـه کنند.

مـی دانیم کـه جنگ چالدران بـه ظاهر یک غالب و یک مغلوب داشت اما برنده اصلی این جنگ عثمانی‌ها نبودند بلکه اروپائیـانی بودند کـه آتش بیـار این معرکه شده بودندو بعد از آن نیز بـه ترک ستیزی بمثابه یک سیـاست استراتژیک ادامـه دادند و تا توانستند از اختلافات طایفه‌ای بهره برداری د و به خصومت بین خود ترک‌ها و ترک‌ها با ملل دیگر دامن زدند. مروری بر سفر نامـه‌های سیـاحان اروپائی آشکارا این سیـاست دراز مدت را عیـان مـی‌سازد.

رنـه گروسه ترک شناس و مورخ معروف فرانسوی درون کتاب « امپراطوری استپ‌ها » (١٤) کـه بفارسی

« امپراطوری صحرانوردان » ترجمـه شده هست ، آسیـای مرکزی را زهدان بشریت و تاریخ مـی‌داند و جهانگشائی‌های آتیلا ، چنگیزخان و تیمور را شرح داده و تجزیـه و تحلیل مـی‌کند کـه هدف از آن نشان خطر دائمـی از طرف ترکان هست و همچنین بمانند او تمامـی نمایندگان سیـاسی ، تجار ، جهانگردان و مبلغین مذهبی اروپائی خطر ترک‌ها را عمده نموده و هدف واحدی را دنبال مـی‌کنند کـه عبارت هست از تضعیف و تکه تکه ترک‌ها و شکستن ابهت آنان درون نزد سایر ملل.

در ایران ترک ستیزی از زمانی شروع بـه رشد کرده هست که بخشی از خود ترک‌ها درون این راه قدم گذاشته و فارسی گری پیشـه ساخته‌اند.

شکست قشون ایران کـه عموما از ترک‌ها بودند ، درون جنگهای ایران و روس و امضاء قرارداد ترکمن چای درون سال ١٨٢٨ ، دو تکه شدن ترک‌های آذربایجان و پیشرفت روسها درون آسیـای مرکزی و متروک شدن جاده ابریشم – کـه شاهراه ارتباطی دنیـای ترک بود – درون اثر بازشدن کانال سوئز و قحطی چند ساله بدنبال آن ضربات پی درون پی بودند کـه بر قدرت و ابهت ترک‌ها وارد شد و نقاط ضعف آنان را عیـان نمود. انبوه ترک‌ها مجبور شدند به منظور امرار معاش بـه عثمانی و روسیـه مـهاجرت ند و بدنبال آنان ، سفر ناصرالدین شاه بـه اروپا و مشاهده پیشرفتهای صنعتی و اجتماعی اروپائیـان باعث گردید کـه ترک‌های ایران بـه انتقاد از خود بـه پردازند. از آن بـه بعد ترک‌های ایران دنباله روانی شدند کـه همـیشـه سیـاست نابودی ترکان را پیش بودند. ایرانیـان که تا آن زمان از طریق عثمانی با دنیـای غرب تماس داشتند و از فرنگ تصویر خیـالی درون ذهن داشتند و حتی درآغاز جنگهای ایران وروس ، روسهارا قزاق‌های فرنگی مـی‌گفتند ، اما با گذشتن سیم‌های تلگراف از خاک ایران کـه هندوستان را بـه انگلستان وصل مـی‌کرد احساس عقب ماندگی د و بعضی از آنـها چاره را درون آن دیدند کـه « از نوک پا که تا فرق سر فرنگی شوند » (١٥) و این آغاز شکست درونی بود. خود ناصرالدین شاه کـه در تبریز تربیت شده و فارسی را بالهجه غلیظ صحبت مـی‌کرد دیگر اهمـیتی بـه زبان و فرهنگ ترک نمـی‌داد و در مجالس و محافل ، فارسی حرف مـی‌زد و فقط با اندرونی‌ها بـه ترکی صحبت مـی‌کرد وبدینسان مـیدان به منظور ترک ستیزی عوامانـه باز گذاشته شده بود.

شکست شیوه حکومتی ناصرالدینشاه درون واقعه تنباکو کـه باعث شد حتی زنان اندرون نیز از فرمان وی سرپیچی کنند سلسله ترک قاجار را رو درون روی مردم قرار داد. تنباکو کـه اولین حرکت بیداری ایرانیـان بعد از آشنائی با غرب مـی‌باشد یک خوبی ویک بدی داشت ، خوبی اش این بود کـه توده مردم را بـه مـیدان آوردو صحبت آزادی را درون دهان مردم گذاشت و بدی اش نیز آن بود کـه آخوند را رهبر سیـاسی کرد. با آلوده شدن دین بـه سیـاست و سیـاست بـه دین ، مانع بزرگی درون راه رشد مدرنیته بشیوه سکولار ایجاد شد. و سرنوشت دموکراسی درون ایران بـه اسطوره سیزیف درون یونان باستان تبدیل شد. از این روی تاریخ ییم قرن گذشته ایرانیـان ، تاریخ نبرد مردم با حکومت برایب آزادی است.

همـه ملت‌ها به منظور گذار از سنت بـه دموکراسی یک بار انقلاب کرده و کاررا یکسره کرده‌اند و راه رابرای پیشرفت جامعه باز کرده‌اند ولی ایرانیـان درون یکصد وپنجاه سال گذشته درون هر نسلی یک انقلاب کرده‌اند ولی تاکنون بـه مقصود اصلی یعنی آزادی نرسیده‌اند. براستی چرا جامعه ایران به منظور گذار از کهنـه بـه نو اینـهمـه مقاومت نشان مـی‌دهد‌؟

ایرانیـان و پیشاپیش آنان آذربایجانیـان بعنوان آگاه ترین ایرانی‌ها به منظور خروج از رخوت وغلبه بر عقب ماندگی‌ها ، پیشگام انقلاب مشروطه و خواهان قانون شدند. ولی ایران از جنوب بوسیله انگلیس و از شمال بوسیله روسیـه درون منگنـه گذاشته شده بود و تکه تکه شدن خاک امپراطوری عثمانی درون پایـان جنگ اول جهانی نیز بـه پیدایش کشور‌ها وسیـاستهای ترک ستیز درون منطقه منجر شده بود.

در فاصله انقلاب مشروطه که تا تاسیس حکومت پهلوی یعنی درون مدت بیست سال اتفاقات بزرگی درون منطقه رخ داده هست ، درون این فاصله شـهر تبریز چند بار بین روس‌ها و عثمانی‌ها دست بدست شده هست و پایـان کار امپراطوری روسیـه تزاری و امپراطوری عثمانی آذر بایجان را مـیدان بازی قدرتهای بزرگ آنروزی کرده بود. مردم نـه از امپراتوری تزاری و نـه از امپراطوری عثمانی دل خوشی نداشتند و مـی‌خواستند امنیت و آسایش داشته باشند بدین جهت عده‌ای از روشنفکران آنروزی آذربایجان کـه سر آمدان زمان خود بودند ، به منظور مقابله با دو امپراطوری همسایـه بـه ایرانی گری متوصل مـی‌شوند. این عده بشدت تحت تاثیر ناسیونال سوسیـالیسم و تئوری‌های نژادی آلمان هیتلری بودند بهمـین جهت ناسیونالیسم ایرانی بشدت رنگ نژادی دارد و تعجب آور نیست کـه حاملان این تفکر ناسیونالیسم ملل دیگر را نیز نژادی بفهمند. بعد از آشنائی ایرانیـان با ناسیونالیسم اروپائی بوده کهانی چون احمدروی ، رضازاده شفق و کاظم زاده ایرانشـهر پایـه گذار باستانگرائی و ایرانیت مـی‌شوند. مجله ایرانشـهر درون برلین بـه سرپرستی کاظم زاده ایرانشـهر و مجله آینده درون تهران بـه مدیریت محمود افشار درتدوین و ترویج تئوری یک کشور ، یک ملت ، یک زبان نقش تعیین کننده بازی مـی‌کنند بطوری کـه وقتی رضا شاه بقدرت مـی‌رسد شرایط مقدماتی از بین بردن فرهنگ‌های غیر فارس فراهم شده بود و بمحض اینکه قدرت سیـاسی درون راستای این فکر بحرکت درون مـی‌آید سرکوب نظامـی فرهنگ‌های غیر فارس بفرمان رضاشاه آغاز مـی‌شود و روشنفکرانی کـه نطر مخالف داشتند و در کنار ‌های ملی بودند از مـیان برداشته مـی‌شوند.

وبالاخره حاصل همـه فداکاری‌ها و جانبازی‌های مبارزان مشروطه با استقرار حکومت متمرکز رضا شاه بـه کمک انگلیس درون سال ١٩٢٥به باد مـی‌رود و هویت ملی ترک‌ها درون ایران نفی مـی‌شود.

از این تاریخ بـه بعد ما با دو نوع ترک ستیزی درون ایران مواجه هستیم:

١ – ترک ستیزی آگاهانـه ، سیـاسی واستراتژیک یعنی استفاده از تمام وسایل به منظور جلوگیری از قدرت یـابی مجدد ترکها

٢– ترک ستیزی عوامانـه با هزل وهجو و بامزه پرانی علیـه ترک‌ها یعنی جنگ روانی کـه مکمل ترک ستیزی سیـاسی است.

بنیـان گذاری ترک ستیزی سیـاسی درون ایران ، اروپائیـها و در وحله اول انگلیسی‌ها هستند کـه با فروپاشی امپراطوری عثمانی سهم شیر نصیب آنـها شده بود و همانـها شعار « ترک را بکش هرچند کـه پدرت باشد » را به منظور بسیج اعراب علیـه ترکان عثمانی ساخته بودند و با براه انداختن ترک ستیزی درون ایران نیز هدف تضعیف تمام ترک‌ها را تعقیب مـی‌د. یک نگاه اجمالی بـه تاریخ ادبیـات ایران نوشته ادوارن براون این هدف را آشکار مـی‌سازد کـه در آن با نقل چند حکایت بـه ظاهر خنده دار از زبان دیگران علیـه ترک‌ها ، خط کلی به منظور جوک سازی و جنگ روانی داده شده است. ادوارد براون ، ترک و فارس را ضد هم و مانند آتش و روغن توصیف مـی‌کند.

ترک ستیزی سیـاسی با انحلال سلسله قاجار و بقدرت رسیدن رضاشاه بدون اینکه رسما اعلام شود درون عمل رسمـیت مـی‌یـابد ، خود رضا شاه از آذربایجانی‌ها و مشخصا بنوشته احمدروی از تبریزی‌ها بدش مـی‌آمد ، درون دوره استبداد صغیر کـه قشون عین الدوله تبریز را محاصره کرده بود ، رضا پالانی (رضا شاه بعدی) مسلسل چی نیروهای عین الدوله بوده و شکست تلخی را تجربه کرده بود.

نقش آذربایجانی‌ها درون انقلاب مشروطه عاملی بوده هست تا همـه دیکتاتور‌ها درون ایران از آذربایجانی‌ها دلهره داشته باشند.

مدارک زیـادی از عمومـیت یـافتن ترک ستیزی درون این دوره وجود دارد کـه یکی از آنـها نوشته ارزشمندی از آرتور کریستن سن ، شرق شناس و ایران شناس برجسته دانمارکی نیمـه اول قرن بیستم است. ، عنوان مقاله « ابلهان درون روایـات عامـیانـه فارس‌ها » مـی‌باشد کـه بزبان فرانسه درون مجله مطالعات شرقی چاپ شده است. این مقاله تحقیقی درون سال ١٩٢٢ مـیلادی یعنی سه سال قبل از شاه شدن رضا شاه نوشته شده هست و هیچ لطیفه یـا طنز و تحقیر درون باره ترک‌ها و رشتی‌ها ندارد. طبق نوشته خود کرسیتن سن حکایـات خنده دار آنجا کـه به ساکنان یک منطقه مربوط مـی‌شود اغلب درباره مازندرانی‌هاست و آنجا کـه به طبقه‌ای مربوط هست بیشتر راجع بـه آخوند‌ها و طلبه‌هاست و آنجا کـه به فرد نسبت داده شود بیش از همـه یزید بن معاویـه هست که شیعه‌ها وی رادوست ندارند. (١٦)

کریستن سن از سه کتاب لطیفه کـه در آن دوره چاپ شده بودند یعنی ، جواهر العقول ، ریـاض الحکایـات و همچنین لطایف الظرایف نمونـه‌های متعددی ذکر مـی‌کند و حکایت مردمان شـهر حمس راهم بطور کامل مـی‌نویسد که تا نشان بدهد کـه نقد دین با لطیفه که تا چه اندازه عمومـیت دارد .

علت رایج شدن جوک گوئی علیـه مازندرانی‌ها درون آن دوره بـه مبارزه و مخالفت مازندرانی‌ها با حکومت قاجار مربوط است. بابیگری تحول بزرگی درون مذهب شیعه و خطر جدی علیـه سلسله قاجار بوده. این نـهضت درون مازندران توده‌ای شد و منطقه بارفروش (آمل و بابل) مدتها درون مقابل نیروهای اعزامـی از مرکز مقاومت کرد و بعد از سرکوب شدن مورد بی مـهری حکومت قرار گرفت و مسخره مازندرانی‌ها رایج گردید.

جوک رشتی نیز بعد از سقوط جمـهوری سوسیـالیستی گیلان و مـیرزا کوچک خان رایج شده هست و چون رشت یکی از شـهرهائی بوده کـه آزادی زنان از آنجا آغاز شده لذا جوک رشتی ویژکی خاصی یـافته است. همـین استدلال درون باره لرستان و لرها نیز صادق هست و مسخره لرها بعد از سرکوب طوایف لر توسط رضاشاه ، رواج عمومـی یـافته است.

با توجه بـه موارد بالا معلوم هست که مسخره ملل غیر فارس عمل سیـاسی و حساب شده بوده و همـه این ملت‌ها کوبیده مـی‌شوندتا مستحیل شوند و فارس و فرهنگ فارسی بی رقیب شود.

ترک ستیزی عوامانـه نیز کـه جنگ روانی و مکمل ترک ستیزی سیـاسی هست از تهران شروع شده و بدنبال شکست حکومت ملی آذربایجان تشدید شده هست تا آنجا کـه شـهریـار را بـه سرودن شعر معروف « ایـا تهرانیـا انصاف مـی‌کن… » وا داشته هست و نیزدر شکوه از جلوگیری از فرهنگ آذربایجان مـی‌گوید:

تهرانین غیرتی یوخ شـهریـاری ساخلاماغا گلمـیشم تبریزه کی یـاخشی یـامان بللنسین

سعدی نین باغ گلستانی گرک حشره قدر آلماسی سله لنیب خرماسی زنبیللنسین

لعنت او باد خزانـه کی نظامـی باغینین بیر یـاوان گلبسرین قویمادی کاکللنسین

ترجمـه:

تهران غیرت آنرا ندارد کـه شـهریـار را نکهدارد بـه تبریز آمده ام که تا خوب و بد معلوم شود

باغ گلستان سعدی که تا به فیـامت حتما سیبش آفشانده و خرمایش بـه زنبیل چیده شود

لعنت بـه آن باد خزان کـه نگذاشت یک خیـار ساده باغ «نظامـی» کاکل درون آورد

شعر زیبای محمد بی ریـا خطاب بـه حسن نزیـه تبریزی هم کـه از طریق رادیو تهران آذربایجان را تحقیر مـیکرد و جواب مـی‌گرفت کـه « گل من اولوم حسن داداش آز بیزه زیرنا چال گوراخ – من بمـیرم داش حسن بیـا کمتر به منظور ما سرنا بزن » ، وصف حال آن دوران و جواب بـه ترک ستیزان است.

حسن نزیـه بعد از انقلاب ١٣٥٧ وزیر نفت شد ولی وقتی کـه خمـینی دستورداد صدای اورا قطع کنند ، توانست خود را بـه بیت شریعتمداری درون قم برساند و به آذربایجانی‌ها پناهنده شود.

ترک ستیزی عوامانـه بیشتر از طریق جوک‌های تحقیر آمـیز علیـه زبان و فرهنگ ترک‌ها انجام مـی‌گیرد و طی پانزده سال گذشته بشدت گسرش یـافته هست که هر چند وقت یکبار جلسات جوک گوئی بـه زد خورد بین فارس‌ها با ترک‌ها تبدیل مـی‌شود. علت اصلی رشد جوک‌هائی کـه برای تحقیر ترک‌ها گفته مـی‌شود سیـاست فرهنگی جمـهوری اسلامـی هست که بـه رشد پدیده‌های ضد فرهنگی منجر مـی‌شود.

اکنون ترک ستیزی درون تهران دامنـه وسیع پیداکرده و حتی درون مراسم مذهبی نیز خود نمائی مـی‌کند. بگفته شاهدان عینی درون مراسم مرثیـه خوانی ماه محرم کـه صحنـه‌های جنگ کربلا بصورت تعزیـه و نمایشنامـه مذهبی اجرا مـی‌شود گاها دیده مـی‌شود کـه امام حسین و اطرافیـانش فارسی بدون لهجه صحبت مـی‌کنند ولی شمر و حرمله با لهجه غلیظ ترکی حرف مـی‌زنند. بعضی از نقاشی‌های مذهبی ، ا را بشکل شاهزادگان سفید پوست و کفار را با قیـافه ترکی و مغولی با سبیل‌های از بناگوش درون رفته تصویر مـی‌کنند کـه پلانول پوسترجنگ امامزاده ابراهیم با یک کافر را بعنوان نمونـه ضمـیمـه مقاله خود کرده هست (١٧)

طنز شناسان بیست و دو تم و موضوع کلی به منظور جوک و لطیفه شناسائی کرده‌اند کـه لطیفه‌های تمام ملل درون داخل آن تم‌ها تعریف مـیشوند. دو تم بزرگ جوک و لطیفه درون دنیـا و دین هست و مخصوصا درون محیط‌های نظامـی اغلب جوک تعریف مـی‌شود. اما درون جمـهوری اسلامـی تابو محسوب مـی‌شود و حرف زدن از درون جمع ممنوع مـی‌باشد و هرگونـه سخن خنده دار درون باره دین نیز گناه محسوب شده و شدیدان ممنوع هست ولی جامعه احتیـاج بـه تفریح و انبساط خاطر دارد و لذا کمدین‌ها و مقلدین و جوک گو‌ها به منظور خنداندن دیگران و پر برنامـه بـه مسخره ملل غیر فارس مـی‌پردازند کـه در هر جامعه‌ای اختلافات ملی پیشینـه طولانی دارد و به اختلافات طایفه‌ای گذشته مربوط مـی‌شود کـه با تکرار شدن ممتد ، بسیـار مستهجن و دل آزار مـی‌شود. هم اکنون نسلی ازجوک گو‌ها و شومن‌ها درون ایران بعمل آمده هست که از طریق مسخره ملل غیر فارس نان مـی‌خورند.

این نسل از دوران جنگ ایران و عراق شروع بـه رشد کرده و اکنون درون تهران صحنـه گردان بر نامـه‌های نمایشی است. درون آغاز جنگ دولت روضه خوان و نوحه خوان بـه جبهه مـی‌فرستاد که تا شـهادت تبلیغ ند ولی این عمل روحیـه سربازان را خراب مـی‌کرد که تا اینکه بالاخره مسئولین جنگ متقاعد شدند کـه سرباز بـه خنده و شوخی نیـاز دارد که تا مرگ را فراموس کند و چنین هست که بسیج بـه فرستادن دلقک بـه جبهه‌ها پرداخت و چون مـیدان عمل آنان با اخلاق خشگ مذهبی مسدود شده بود و حق نداشتند جوک ی یـا دینی و نیز سیـاسی تعریف ند ، کارشان بـه تقلید لهجه غیرفارس‌ها و خنگ و نفهم نشان دادنانی کـه فارسی را مانند تهرانی‌ها صحبت نمـی‌کنند محدود مـی‌شد و همـین پدیده هست که اکنون بـه نام هنر بـه یک عمل ضد فرهنگی تبدیل شده هست و نـه تنـها رادیو و تلویزیون جمـهوری اسلامـی عرصه اصلی این ضدفرهنگ هست بلکه صفحات روزنامـه‌ها و مجلات را نیز تسخیر کرده هست ، کاریکاتور مانا نیستانی هم محصول همـین جو مسموم است.

مابین ترک ستیزی سیـاسی- استراتژیک و ترک ستیزی عوامانـه ، نوع دیگری از ترک ستیزی درمـیان بخشی از اهل قلم ایران رایج هست که مـی‌توان آنرا ترک ستیزی ناشی از سرگشتگی ایدئولوژیک نامـید. این عده خودرا دموکرات و مترقی معرفی مـی‌کنند ولی آلوده بـه تفکرات نژادپرستانـه هستند. با حکومت دیکتاتوری مخالفت مـیکنند و بزندان مـی‌روند اما درست مانند دیکتاتورها با ملل غیر فارس برخورد مـی‌کنند. خود را جهان وطن و انترناسیونالیست مـی‌نامند اما مصداق بارز شوونیسم فارس هستند و در موضع گیریـهای سیـاسی ، خاک را بـه مردمـی کـه روی آن خاک زندگی مـی‌کنند مقدم مـی‌شمارند.

این عده بخاطر مخالفت با دیکتاتوری و سابقه وابستگی بـه گروههای چپ ، اصطلاحا بـه روشنفکر معروف شده‌اند اما فاقد معیـار‌های روشنفکری جهان مدرن هستند. شاید هم بخاطر اینکه جامعه ایران هرگز یک جامعه آزاد نبوده لذا نتوانسته هست روشنفکران آزاده تولید و تربیت د.

تعریف اصطلاحات مـیهن ، ملت و فرهنگ درون نزد این روشنفکران همان تعریف‌های رضاشاه وانی هست که رضاشاه را بـه سلطنت رسانده بودند.

« چهره ایران معاصر که تا حد زیـادی نتیجه سیـاستهای رضا شاه است.او بر اقلیت‌های خود مختار و عشایر چیره شد و آنـها را گرد هم آورد که تا کشوری واحد با ملتی واحد و زبانی واحد تشکیل دهد.

اساس سیـاست رژیم پهلوی به منظور ادغام اقلیت‌های ملی درون « ایران پارسی » یکپارچه با مرکزیت سیـاسی – اقتصادی تهران ، تخریب پایـه‌های اقتصادی ملل غیر فارس بود. از اینجاست کـه تهران بـه بهای ویرانی اقتصاد مناطق ملی نشین بـه قطب توسعه اقتصادی ایران بدل مـی‌شود.

رضا شاه مسئول ایجاد تغییرات زیـادی درون جامعه ایران است. او بـه تقلید از آتا تورک بـه یک سری اصلاحات مدرن دست زد درون ضمن با سرشعارهای ملی پارسی علیرغم مخالفت مردم ، کوشید عظمت امپراطوری باستان را درون عرصه تبلیغات احیـا کند. با توجه بـه اینکه بعضی از روشنفکران حتی درصدر مشروطه نیز تفکرات عظمت طلبانـه باستانی داشتند لذا رژیم رضاشاه موفق شد نظر روشنفکران دهه ١٩٣٠ را به منظور تشکیل خط مشی ایدئولوژیک جلب کند. زیرا با این زمـینـه‌ها برخی از ارزش‌های ایدئولوژیک رژیم با روشنفکران مشترک شده بود.» (١٨)

زبان فارسی هسته ایدئولوژیک رژیم پهلوی و دست آویزی به منظور تحریک احساسات مـیهن پرستانـه و غرور فرهنگی و در نـهایت ابزاری به منظور تظاهر بـه یکپارچگی ملی بود. درون اینجا و در برخورد با موضوع زبان نیز بار دیگر هماندیشی بنیـانی رژیم پهلوی با تمایلات روشنفکران آن زمان آشکار مـی‌شود. زبان فارسی از انقلاب مشروطه بـه بعد بخشی از گفتمان بزرگ هویت یـابی ایرانی بود و رژیم پهلوی قصدداشت هویت ملی و بومـی غیر فارس زبانان ایران را تغییر دهد و آنان را زیر پرچم فارس گرد آورد بدینجهت آموزش و پرورش عمومـی درون انحصار زبان فارسی قرار مـی‌گیرد وخواندن و نوشتن بـه زبان‌های ملی غیر فارس ممنوع مـیشود.

بزرگ نمائی عظمت ایران باستان و به عرش اعلا ء بردن زبان فارسی از مشخصات ناسیونالیسم رضا شاهی هست که همچنان عده‌ای از مخالفان آن رژیم نیز همان سیـاست را دنبال مـی‌کنند و سیـاست جمـهوری اسلامـی هم درون عرصه آموزش و پرورش همان سیـاست دوران رضاشاه با عناوین اسلامـی است. بعنوان مثال زمانی کـه در دوره ریـاست جمـهوری‌هاشمـی رفسنجانی روسای کشور‌های تازه استقلال یـافته آسیـای مرکزی بـه خراسان دعوت شده بودند و رفسنجانی درون زیر چادر بزرگی به منظور آنان سخنرانی مـی‌کرد ، گفت کـه جمـهوری اسلامـی مـی‌خواهد زبان فارسی را زبان سیـاسی اسلام د و محمد خاتمـی رئیس جمـهور بعدی نیز بار‌ها گفته هست که زبان فارسی و دین اسلام مشترکا هویت ایرانی را مـی‌سازند. و این درون حالی هست که اصل پانزدهم قانون اساسی جمـهوری اسلامـی درون کنار فارسی ، زبان‌های ملی غیر فارس را نیز مـی‌پذیرد کـه البته طی ٢٧ سال گذشته با وجود خواست تمامـی ملل غیر فارس ایرانی. این قانون که تا کنون اجرا نشده است. اصل ١٥ قانون اساسی جمـهوری اسلامـی بشرح زیر است:

« زبان و خط رسمـی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمـی و کتب درسی حتما با این زبان و خط باشد ، ولی استفاده از زبان‌های محلی و قومـی درون مطبوعات و رسانـه‌های گروهی و تدریس ادبیـات آنـها درون مدارس ، درون کنار زبان فارسی آزاد هست » (١٩)

در سال‌های اخیر ، شروع تحریکات و توهین‌ها از کانال‌های دولتی بخاطر اینست کـه هرچه مردم از مذهب دولتی بیشتر فاصله مـی‌گیرند ، حکومت بیشتر بـه ناسیونالیسم ایرانی متوصل مـی‌شود و چون پان ایرانیست‌ها بعنوان مع ناسیونالیسم ایرانی و کارشناس مسائل ملی درون دستگاههای تبلیغی حکومت بکار گرفته شده‌اند لذا خط فکری نژاد پرستانـه خود را پیش مـی‌برند و چون معتقد بـه مستحیل ترک‌ها هستند ، از هر امکانی به منظور تحقیر و توهین بـه ترک‌ها استفاده

مـی‌کنند و مـی‌بینیم کـه نتیجه عمـی‌گیرند.

اصلیت ترک بعضی از رهبران جمـهوری اسلامـی بهانـه‌ای هست تا ترک ستیزان ادعا ند کـه کارهای کلیدی حکومت درون دست ترک‌هاست. این فقط ظاهر قضیـه هست و گرنـه نظام سیـاسی و فرهنگی ایران رسما برپایـه زبان فارسی و غیر رسمـی سایر زبان‌ها گذاشته شده هست و بودن چند غیرفارس درون راس امور تغییری درون اصل مساله ایجاد نمـی‌کند بعنوان مثال استالین خود گرجی بود ولی درون خدمت زبان و فرهنگ روسی قرارگرفته بود و در زمان او، گرجیـها بیشتر از هرزمانی آسیمـیله شدند و روسها با «سیـاه » نامـیدن گرجی‌ها درون دوره استالین ، هم غیر مستقیم مخالفت خودشان را با استالین نشان مـی‌دادند و هم گرجی‌ها را تحقیر مـی‌د.

نتیجه گیری:

قیـام خردادماه ١٣٨٥ آذربایجان بار دیکر مساله ملی درون ایران را درون صدر مباحثات سیـاسی قرار داده است. این مباحث هنوز تعمـیق نیـافته هست و از طرفانی کـه مسله ملی درون ایران را قبول ندارند و یـا معتقدند کـه آذربایجان مساله ملی ندارد ، پرخاشجویـانـه و غیر منطقی هست اما شروع مساله خود گام بزرگی هست که بـه جلو برداشته شده است. قالبی و کهنـه بودن استدلالهای پان ایرانیست‌ها و قضاوت آنان درون باره ترک‌ها نشان مـی‌دهد کـه آنـها بعد از فروریختن دیوار برلین هیچ خانـه تکانی سیـاسی – ایدئولوژیک انجام نداده‌اند و شکست آنـها درون هر مباحثه نو محرز است. درون مقابل آنـها روشنفکران ملل غیر فارس درون ایران ، طی دو دهه گذشته بنیـانـهای اندیشگی خود را باز سازی کرده و تجربیـات زیـادی از تحولات بین المللی اندوخته‌اند و مـی‌بینیم کـه سوژه‌های مدرن مرتبا از طرف اینان مطرح مـی‌شودو فعالین ‌های ملی ، خطوط قرمزی را کـه خط تبعیض هستند هر روز درون عمل زیر پا مـی‌گذارند.

پان ایرانیست‌ها علیرغم اینکه نیروی سرکوب دولتی را همراه خود دارند ، درون موضع تعی قرار کرفته‌اند و پرخاشجویـانـه برخورد مـی‌کنند . اینان اگر همچنان هم موضع با حاکمـیت بـه توهین و تحقیر ملل غیر فارس ادامـه بدهند ، آگاهانـه یـا نا آگاهانـه سرنوشت خود را بـه سرنوشت حکومت گره مـی‌زنند و این قمار خطرناکی است.

اینان حتما در موضع گیریـهایشان دقت ند و گرنـه آتش بـه خرمن آرزوهای خودشان مـی‌زنند ، مگر نمـی‌بینند کـه طی یک سال اخیر توهین بـه ملل غیر فارس سه شورش خونین درایران ایجاد کرده است.

اول نامـه توهین آمـیز منتسب بـه معاون اول ریـاست جمـهوری کـه در آن خواهان پاسازی قومـی درون خوزستان شده بود ، اعراب خوزستان را بـه شورش وا داشت.

بعد از آن توهین بـه اهل تسنن درون سریـال امام علی درون تلویزیون جمـهوری اسلامـی ، کردستان و بلوچستان را بـه طغیـان و شورش وا داشت.

و اکنون مقاله و کاریکاتور روزنامـه رسمـی دولت باعث قیـام آذربایجان شده است. با گذشت زمان توهین‌ها علنی و اعتراضات رادیکال تر مـی‌شود.

ترک‌ها بخش بزرگی از جمعیت ایران هستند و چگونگی حل مساله ملی درون آینده با حرکت آذربایجانی‌ها رقم خواهد خورد چون ایران بدون آذربایجان معنی ندارد و نیروی مـیلیونی آذربایجان اکنون بـه مـیدان آمده هست ، نیروی صدها هزار نفری کـه در قلعه بابک هویت ملی خودرا اعلام مـی‌کرد اکنون بطور آشکار موجودیت خود را درون شـهرها نشان مـی‌دهد واین درست عنظربرنارد اورکاد هست که خیـال مـی‌کرد با انقلاب اسلامـی ، مساله اقلیت‌های ملی درون ایران به منظور همـیشـه حل شده هست (٢٠)ولی وقایع سال‌های اخیر بیـانگر آنست که:

« آتشفشان خاموش از خواب دیرمان بیدار گشته هست ».

———————-

فهرست بعضی از منابع کـه در این نوشته مورد استفاده قرار گرفته اند:

1- سفرنامـه پولاک ترجمـه کیکاووس جهانداری Jakob Eduard POLAK

٢ – شاهنامـه فردوسی (متن انتقادی) تصحیح م.ن. عثمانوف زیرنظر ع. نوشین – مسکو١٩٦٧

٣- AL – HAMADANI (١٩٧٣:٣٧٥)

٤ – ماشااله رزمـی – علل شکست طرفداران شریعتمداری – شماره ٢٦ ماهنامـه جمـهوریخواهان ملی دیماه ١٣٦٩ برابر با ژانویـه ١٩٩١

این مقاله بارها درایران و خارج از ایران تجدید چاپ شده از جمله درون کتاب: ایران آینده و آینده ایران نوشته حسن شریعتمداری درسال ١٣٧٦بطور کامل درج شده است.

٥- ماشااله رزمـی – درون تبریز خبری هست – مجله راه آزادی چاپ پاریس شماره ٤٢ مـهرماه ١٣٧٤ – این مقاله شورش دانشجویـان دانشگاه تبریز را علیـه بخشنامـه فاصله اجتماعی تحلیل مـی‌کند. جالب هست که ناشر مجله اصرار داشت کـه عنوان مقاله را عوض د چون فکر مـی‌کرد درتبریز خبری نیست. این مقاله نیز دهها بار درون داخل و خارج تجدید چاپ شده و از جمله درون نشریـه تریبون دفتر پنجم سال ١٩٩٩ بطور کامل و با مقدمـه ناشرچاپ شده است.

٦- Xavier de PLANHOL – le fait turc en Iran – Paris Sorbonne ١٩٨٨

٧- polak – Persien , das land und sein -١٨٦٥ – پولاک – (ایران وایرانیـان)

ترجمـه بفارسی تهران ١٣٦١

٨- کلیـات سعدی با تصحیح محمد علی فروغی

٩ – از صبا که تا نیما (تاریخ ١٥٠ سال ادب فارسی) – یحیی آرین پور – تهران ١٣٥١

١٠ – منوچهر مرتضوی ، مسائل عصر ایلخانان ، تهران ١٣٧٠

١١- Miraj nameh – Paris – Bibliothèque Nationale

١٢- Louis BAZIN – les turcophones d’Iran – Sorbonne nouvelle ;

Paris ١٩٨٨ – éditions CNRS

١٣ – Xavier de PLANHOL –le fait turc en Iran – paris , éditions CNRS ١٩٨٨

١٤ – René GROUSSET – L’Empire des steppes (Attila’Gengis-khan’Tamerlan)

Paris ١٩٣٩

١٥- سید حسن تقی زاده نماینده تبریز درمجلس مشروطه

١٦- Arthur CHRISTENSEN – les sots dans la tradition populaire des persans

Acte orientale ١-٣ ١٩٢٢

١٧- Xavier de PLANHOL – le fait turc en Iran: quelques jalons – paris éditions CNRS

١٨ – عرب ستیزی درون ایران – جویـا بلوندل ترجمـه فرناز حائری – تهران ١٣٨٢

١٩ – قانون اساسی جمـهوری اسلامـی ایران

٢٠ – Bernard HOURCADE – ethnie ; nation et citadinité en Iran – éditions CNRS

Paris ١٩٨٨




[varliq « وارلیق بچه بودم نفهم بودم جيم بودم ز مكتب]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 12 Sep 2018 15:05:00 +0000



اهنگ ترکي نارين نارين خواننده زن خوان

شعر و ادبیـات آذربایجان « وارلیق

تمام زبانـهای دنیـا از زبانـهای دیگر کلمـه مـی گیرند و کلمـه نیز مـی دهند. اهنگ ترکي نارين نارين خواننده زن خوان حتی اگر این زبان زبانی بین المللی همچون انگلیسی باشد. اهنگ ترکي نارين نارين خواننده زن خوان زبان ترکی و فارسی نیز درون طول قرنـها ، اهنگ ترکي نارين نارين خواننده زن خوان بـه دلیل همجواری و تشکیل حکومتهای مشترک توسط این دو قوم کلمات بسیـاری را از هم گرفته اند.

مخصوصا وقتی بدانیم کـه بسیـاری از سلسه های حکومتی بعد از اسلام درون ایران ترک تبار بوده اند (مثلا غزنویـان، سلجوقیـان، آق قویونلوها و قره قویونلو ها، صفویـان، افشاریـه و قاجار ها) علاوه بر آن درون دولتهای دیگر نیز، درون اکثر اوقات امور نظامـی و لشکری درون دست امـیران ترک تبار بوده است. بـه همـین دلیل درون حوزه نظامـی بیش از سایر حوزه ها با وفور اصطلاحات ترکی مواجه هستیم، اصطلاحاتی نظیر قشون، اردو، قنداق، ماشـه، گلنگدن، فشنگ و حتی بیشتر درجات نظامـی (قبل از دوره رضاخان) نیز نام ترکی داشتند، مثل یوزباشی، مـین باشی، گزمـه، داروغه و غیره

در مجموعه واژگان ترکی درون زبان فارسی، سعی مـی کنیم هر بار با تعدادی از این لغات آشنا شویم و در صورت امکان ریشـه آن لغات را هم ذکر کنیم.

آبجی:

لغتنامـه دهخدا: آبجی . (از ترکی ، اِسم مرکب ) (از ترکی-آغاباجی ، مرکب از: اهنگ ترکي نارين نارين خواننده زن خوان آغا= سید و سیده + باجی = ) درون تداول خانگی ،

معمولا بـه معنای بزرگوار بکار مـی رود، درون ترکی ترکیـه، معادلی از آن به منظور احترام بـه برادر وجود دارد “آبی” کـه از آقا بیگ گرفته شده و به معنای برادر بزرگوار بـه کار مـی رود.

اتابک:

لغتنامـه دهخدا: اتابک . [ اَ بَ] (ترکی ، صفت مرکب ، اِسم مرکب ) مرکب از دو کلمـهء ترکی اتا بمعنی پدر و بک شاید مخفف بیوک بمعنی بزرگ یـا پدر بزرگ . || لالا و مؤدب و مربی کودک ، بالخاصه شاهزادگان . || وزیر بزرگ . || پادشاه . || اتالیق ، یعنی پدرخوانده

الان به منظور نامگذاری پسران کاربرد دارد. درون گذشته یک منسب حکومتی بوده و لقب بسیـاری از صدراعظم ها

اتاق:

لغتنامـه دهخدا: اطاق . [ اُ ] (اِسم)  صاحب فرهنگ نظام درون ذیل اتاغ آورده است: یک حجره از حجرات خانـه . مثال : درون خانـهء من چندین اتاغ هست . لفظ مذکور ترکی را با قاف (اتاق ) و با طا (اطاق ) هم مـی نویسند و در تحریر امروز ایران آخری (اطاق ) رایج هست . درون اصل زبان فارسی خانـه را سرا و اطاق را خانـه مـیگفتند، اکنون هم درون بسیـاری از السنـهء ولایتی همان طور هست . (فرهنگ نظام ). و صاحب آنندراج درون ذیل اتاق و اتاغ آرد: خانـه و خیمـه . حجره و یورد و خانـه و شبستان و جایی کـه آدمـی درون آن آسایش مـیکند و محلی کـه در آن رخت و سامان و اسباب خانـه را مـیگذارند. (ناظم الاطباء). وثاق . مشکو. دورین . کریچه . (یـادداشت مؤلف ).

اتراق:

لغتنامـه دهخدا: اتراق . [ اُ تُ / اُ ] (ترکی ، اِسم) توقف چندروزه درون سفری بجائی .

به معنای فعلی هم بکار مـیرود بصورت “اتراق+” کـه حالت مصدری همان اسم است.

اجاق:

لغتنامـه دهخدا: اجاق .[ اُ ] (ترکی ، اِسم) اجاغ . دیگدان . دیگ پایـه . آتشدان . || دودمان . خاندان . آل . دوده

بعضا ذکر شده هست که ریشـه کلمـه از اوت(آتش) و جاغ یـا ـاغ (پسوند مکان) گرفته شده هست (کتاب واژگان زبان ترکی درون فارسی- تالیف محمد صادق نائبی)

آچار:
لغتنامـه دهخدا: ترکی – اسم –(ظ. از آچمق ترکي گشودن ) کليد. دست افزار فلزين کـه بدان چوب پنبه شيشـه و پيچ و مـهره هاي آهنين را باز کنند.
آچار دیگری با ریشـه فارسی نیز وجود دارد کـه معنای آن ترشی یـا چاشنی غذایی هست و امروزه دیگر استفاده نمـی شود.
آچمَز:
لغتنامـه دهخدا: مَز- صفت -(ظ. از ترکي ِ آچلمز بـه معني باز نمي شود) مـهره اي کـه اگر آن را برگيرند شاه شطرنج زده شود
مانند آچار از ریشـه آچماق بـه معنای باز شدن گرفته شده است. آچار بـه معنای وسیله باز کننده هست و آچمز بـه معنای حالت بسته و باز نشدنی
آذوقه:
لغتنامـه دهخدا: (بعضي گويند کلمـه ترکي هست ) ساز. ساز ره . برگ. آنچه از خوردني همراه دارند سفر را. آنچه درون خانـه از غله و حبوب و امثال آن گرد کنند مصرف چند ماهي يا سالي را
گویـا از ریشـه آزیق کـه از کلمات ترکی باستان هست گرفته شده هست (فرهنگ واژگان زبان ترکی درون پارسی-محمد صادق نایبی)
اردو:
لغتنامـه دهخدا: 1-اُ- ترکی-اسم- مجموع سپاهيان با تمام لوازم آن کـه بجانبي گسيل دارند. مجموعه قشون و لوازم او درون سفر
2- اُ-ترکی-اسم خاص –نام زباني کـه اکنون درون پاکستان و هندوستان رايج هست . اساس اين زبان مختلط هست …اردو کلمـه ايست ترکي بـه معني لشکرگاه و سپاه . چون درون لشکر سلطان غزنوی {که درون ناحیـه مابین غزنین و لاهور پراکنده بودند-شرح کامل درون لغتنامـه دهخدا}، ايرانيان و ترکان و هندوان با هم ميزيستند، زبان آنان کـه ترکيبي از زبان اين سه قوم بود بنام زبان ((اهل ِ اردو)) يابنحو اختصار زبان ((اردو)) خوانده شد.
ریشـه کلمـه اردو از دو قسمت اور (به معنای وسط-همانگونـه کـه در کلمـه اورتا orta نیز وارد شده است) و دو بـه معنای مرکز گرفته شده است. یعنی قرارگاه مرکزی. ( ماخذ واژگان…-دکتر نایبی)
ارس:
لغتنامـه دهخدا: اَ رَ – ترکی- اسم خاص- (… خان ) نام شاهزاده اي هست از قبچاق
معرب آراز است. کـه خود از دو جزء تشکیل یـافته : آر (مرد-پهلوان) و آذ (نام قوم-همانگونـه کـه در نام آذر یـا قوم آذربایجانی آمده است)
در مورد ریشـه آذر و ارتباط آن با آذ این نکته را خاطر نشان مـی کنم کـه نام اقوام درون ترکی معمولا پسوند ـار یـا ـَر بـه خود مـیگیرد. مثلا افشار، قاجار،تاتار،بلغار، آذر و غیره
قا

لغتنامـه دهخدا: ترکی- اسم – خواجه . کيا. مـهتر. سراکار. سرکار. بزرگ. سَر. سَرور. مير. ميره . خداوند. خداوندگار. سيّد. مولي . صاحب . و در صدر يا ذيل نامـهاي خاص ، کلمـه تعظيم است

کلمـه آق (آغ) درون ترکی علاوه بر معنای متداول آن (رنگ سفید) مفهوم پاکی و بزرگی و سروری را هم مـی رسانده

آقاسی

لغتنامـه دهخدا: ترکی – اسم مرکب -شايد از  آقا، سيد+ سي ، حرف اضافه

از Ağa + Si  تشکیل شده. پسوند “سی” معنای مضافی مـی دهد. همانطور کـه در بابک قالاسی (قلعه بابک) چنین معنایی دارد. آقاسی درون ترکیب با نام محل یـا امور خاصی، معنای ریـاست داشته. مثلا ائشیک آغاسی (ریس اداره دربار) یـا قوللـه‌ر آغاسی (رییس خادمان خاص)

آلاچیق

لغتنامـه دهخدا: ترکی- اسم – آلاجق. کوخ . کوله

لغتنامـه معین: اسم- ترکی- 1ـ نوعي خيمـه كه از پارچه ـ هاي ضخيم درست مي كنند. 2 ـ سايباني كه ميان باغ يا صحرا از شاخه هاي درخت و چوب سازند. آلاجق و آلاچق نيز گويند

الک

لغتنامـه دهخدا: اَ لَ – اسم – موبيز، ماخوذ از ترکي هست . (ناظم الاطباء). تنگبيز. پرويزن . آردبيز

از مصدر ələmək بـه معنای غربال گرفته شده است.

النگو

لغتنامـه دهخدا: اَ لَ- ترکی – اسم – حلقه فلزي يا شيشـه اي کـه زنان براي زينت درون دست کنند. (فرهنگ نظام ). قسمي دست برنجن از بلور يا طلا يا نقره . بازوبند. دست آورنجن . دست رنجن . دستانـه . سِوار.

آماج:

آماج و امج و آنناج و آماچ
1-نشان یـا تابلوی شلیک، هدف تیر، سیبل
2-واحد طول درون مـیان ترکها، کـه یک بیست و چهارم فرسنگ (حدود 250 متر) بوده، ظاهرا فاصله تیراندازی حدود 250 متر بوده و بنابراین از واژه آماج به منظور نامـیدن همـین مـیزان فاصله هم استفاده شده هست (واژگان ترکی درون زبان فارسی-محمد صادق نائبی)

اماج (اوماج) :

برهان قاطع: اسم ترکی- نوعی از آش آرد است

از اوغماق (اووماق) بـه معنی ساییدن گرفته شده هست + ماج کـه پسوند اسم ساز است. درون جمع مـی شود غذایی کـه از رشته (خمـیر آرد سابیده) درست مـیشود. البته این آرد بصورت رشته درون مـی آید و سپس نوعی آش رشته آردی از آن درست مـیشود

امـید:

در اصل Umut بوده کـه از Um (بن فعلی از مصدر اومماک بـه معنای انتظار داشتن)  و Ut (پسوند -همانگونـه کـه در قوروت (کشک)  نیز بـه انتهای قورو(بن فعلی از قوروماق=خشک شدن) اضافه شده و اسم مـی سازد) تشکیل شده است. کـه معنای ان مـی شود انتظار داشتن. امـیدوار نیز از همـین ریشـه گرفته شده هست و با اضافه شدن “وار ” (پسوند داشتن ) معنای “کسی کـه انتظار دارد” را مـی رساند

انگ:

داغ و برچسب زدن بهی – درون معنای مجازی : افترا (فرهنگ واژگان ترکی درون فارسی – نائبی)

آواره:

آو (شکار) +آر (مَرد:پسوند قومساز مثل تاتار، افشار، قاجار و غیره) آوار نام قومـی آلتاییک و کوچنده کـه در حوالی قرون 6 که تا 9 مـیلادی امپراتوری تشکیل دادند کـه مجارستان و آلبانی و چک و اسلواکیو اتریش و بخشـهایی از آلمان کنونی را درون بر مـی گرفت ( http://en.wikipedia.org/wiki/Eurasian_Avars (

ریشـه ترکی: آوارا – بـه معنایی کـه چون آوارها سرگردان است.




[شعر و ادبیـات آذربایجان « وارلیق اهنگ ترکي نارين نارين خواننده زن خوان]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 12 Sep 2018 15:05:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com